به ادامه گذر اندرابی، قلعه حیدر خان

زندگینامه مختصر
غلام نبی خان چرخی

غلام نبی چرخی فرزند مرحوم غلام حیدر خان چرخی که یکی از آزادیخواهان مشهور و مدافع وطن در جنگ دوم افغان و انگلیس بوده در سال ۱۲۶۹ هجری شمسی برابر به سال ۱۸۹۰ میلادی در یک خانواده نظامی و روشنفکر در علاقه داری چرخ ولایت لوگر به دنیا آمده است.

بعد از گرفتن تعلیمات خصوصی و ابتداییه بنابر موقف پدرش که در دربار بود و وجاهت، دانش و استعداد خودش که در مسایل حربی و نظامی داشت به نظام شامل گردید.

منزل مسکونی شان در کابل در قلعه حیدر خان متصل زیارت شاه دو شمشیره موقعیت داشت که بعد در حکومت استبدادی نادر خان مصادره و ضبط گردید.

غلام نبی خان چرخی یکی از نام دارترین مبارزان آزادیخواه و استقلال طلب کشور بود که در برابر ارتجاع رزمید و مرگ را بر زندگی در سایه استبداد ترجیح داد و نامش به خط زرین در تاریخ افغانستان حک گردیده است.

غلام نبی خان چرخی در سال ۱۹۰۴ میلادی برابر به۱۲۸۳ هجری شمسی در اردوی افغانستان شامل گردید. و در سال ۱۹۰۶ میلادی به حیث قوماندان عسکری به ولایت ننگرهار مقرر شد.
در سال
۱۹۰۷ میلادی به حیث قوماندان عمومی شهر کابل منصوب گردیده است.

اعلیحضرت امان الله خان همیش کوشش مینمود تا بخاطر پیشبرد امور دولتی افراد روشنفکر، وطن دوست، با استعداد و با سواد و صادق را بگمارد به همین خاطر به غلام نبی خان چرخی وظایف سنگین و مهم را محول نمود.

غلام نبی خان از سال ۱۹۲۱ الی ۱۹۲۴ میلادی به حیث سفیر افغانستان در ماسکو ایفای وظیفه نمود در همین وقت بود که با ماسکو روابط دوستانه برقرار شد و چندین مرتبه شاه امان الله به آن کشور سفر نمودند.

در ۲۸ فبروری سال ۱۹۲۱ میلادی معاهده دوستی فی مابین افغانستان و شوروی در ماسکو به امضا رسید.

دیری نگذشت که اصلاحات و طرز تفکر شاه جوان و مترقی خواه خار چشم انگلیس ها گردید. و آغاز به تخریب، توطعه و گماشتن سرسپرگان منفور خود به براندازی سلطنت گردیدند.

غلام نبی خان در سال ۱۳۰۳ خورشیدی شورش مردم خوست و منگل را خاموش و خنثی نمود.

در دوره حبیب الله کلکانی از کابل خارج شده و در سال ۱۳۱۰ خورشیدی با مارشال شاه ولی خان وارد کابل شد.

غلام نبی خان چرخی یک از از چهره های مهم جنبش امانی بود. وی نقش مهمی در ساحات نظامی ، سیاسی و دیپلوماتیک با عشق و علاقه به یک صداقت وطنپرستانه با حفظ ایمانداری ووجاهت ایفا نموده که ملت افغانستان خدمات اش را فراموش نخواهند کرد. به صراحت گفته می شود که این فرزند صدیق از جمله قهرمانان وطن محسوب می گردد.

غلام نبی خان چرخی بعد از سقوط رژیم امانی به نهضت امانی، شاه امان الله خان وفا دار باقی ماند. به همین منظور قدم ثابت گذاشت و از خارج به افغانستان برگشت و فعالیت های خود را به صورت مخفی و علنی آغاز نمود اما بخت یاری نکرد بنابر عوامل داخلی و خارجی که دوباره رژیم امانی را احیا و به قدرت بکشاند و دوباره بخارج سفر نمود.

غلام نبی خان در دوره حاکمیت نادر خان در ترکیه بود و به رسم اعتراض از وظیفه کناره گیری نمود. نادر خان مکررا از وی تقاضا نمود تا به کابل بیاید و به دولت بپیوندد ولی غلام نبی مناعت و شجاعت که داشت این خواست شاه را نپذیرفت.

اما در سال ۱۹۳۲ میلادی نادر خان برادر خود شاه ولی خان را نزد او به ترکیه می فرستد و از وی می خواهد تا بخاطر معضله و شرایط ناگوار افغانستان به کابل برود.

غلام نبی خان چرخی با وجودیکه آنکه این شخص محیل و مکار نادر خان را از قبل می شناخت و از خیانت اش در مقابل خانواده شاه امان الله اطلاع کامل داشت اما این بار بخاطر اولیای امور و حب وطن دوستی فریب و نیرنگ او را خورده و با شاه ولی خان عازم کابل شد.

غلام نبی خان مدت ۲۷ روز را در کابل سپری نمود که درین وقت سیلی عظیمی از نزدیکان، دوستان، اقربا و هواخواهانش به خانه او رفت و آمد نمودند که این امر باعث تشویش، هراس و خشونت نادر خان قرار گرفت.

نادر خان و گماشتگانش تمام حرکات او را تحت نظر گرفتند تا یکی از روز های خزانی یعنی بروز ۱۶ عقرب سال ۱۳۱۱ خورشیدی سریاور نادر خان سید شریف کنری با موتر مخصوص سلطنتی پشت دروازه خانه غلام نبی خان چرخی که در قلعه حیدر خان اندرابی موقعیت داشت آمده و پیامی شاه را چنین ابلاغ نمود:

اعلیحضرت به شما سلام می رساند و می فرمایند که امروز هوا خوب است اگر میل داشته باشید یکجا به هوا خوری برویم. چون چند مراتبه دیگر با نادر خان به هوا خوری رفته بودند. این بار نیز بدون تردد و اندیشه قبول نمود.

بنابران غلام نبی خان چرخی با برادر خود جنرال غلام جیلانی خان چرخی با پسر کاکای خود جنرال شیرمحمد خان چرخی به جانب قصر دلکشا حرکت می نمایند.

نادر خان قبلا آمادگی و ترتیبات شیطانی خود را گرفته بود. در بیرون قصر دلکشا یک قطعه گارد صف کشیده و شاه در سالون دلکشا به انتظار نشسته بود.

همینکه غلام نبی خان از موتر فرود آمد به او گفته شد که شاه می آید غلام نبی خان با همراهانش پیش روی صف گارد منتظر بایستادند.

موتر نادر خان نزدیک زینه آورده شد و غلام نبی خان و همراهانش رسم و تعظیم بجا آوردند.
نادر خان بدون آنکه به جواب سلام بدهد رو بطرف غلام نبی خان نمود خوب غلام نبی خان !
افغانستان به شما چه بد کرده است که شما خیانت می کنید؟

غلام نبی خان چرخی به صراحت جواب داد که افغانستان می شناسند که خایین کیست.

نادرشاه بعد از استماع جواب جاندار غلام نبی خان به گارد محافظ امر می نماید که بزنید.
سپاهیان گارد این بزرگمرد وطن را به روی خاک انداختند در حالیکه برادر و پسر عمویش در زیر سایه سر نیزه گارد شاهی ایستاده و این حالت فجیع و رقت بار را تماشا می کردند.

غلام نبی خان دستمال خودش را از جیب کشیده در دهن خود فرو برد تا صدای ناله اش بیرون نبراید.

گارد شاهی با قنداق تفنگ شروع به زدن کردند در این اثنا نادر خان صدا زد بزنید تا بمیرد. این قصابی و بی رحمی نادر غدار هژده دقیقه دوام نمود و بعد این مرد با صلابت جان را به جانان تسلیم نمود. بعد نادر خان امر‌کرد که جسدش را به شکل یک خریطه گوشت نزد خانواده اش منتقل سازید.

با درد و دریغ جسد بی روح این بزرگمرد شجاع و صادق وطن را که بخاک و خون غلطیده بود به خانواده اش سپردند.

خانواده فردایش پیکر بی جان عزیز و بزرگ فامیل را بعد از ادای نماز در داخل حویلی حرمسرای واقع همجوار مرقد شاه و دوشمشیره نقاب خاک پوشانیدند. روح اش شاد یادش گرامی ماوایش بهشت برین. ( انا لله و انا الیه راجعون )

بعد از شهادت برسانیدن غلام نبی خان چرخی این الگوی مقاومت در برابر استبداد و ارتجاع خاندان طلایی عده از خانواده یعنی جنرال غلام جیلانی خان، جنرال شیر محمد خان چرخی، پسر غلام جیلانی خان، غلام ربانی را به زندان انداختندو بعد اعدام نمودند.

اما بعد کشته شدن نادر خان به تاریخ ۱۷ عقرب سال ۱۳۱۲ شمسی برابر به سال ۱۹۳۳ میلادی که به ضرب گلوله یک دانش آموز قهرمان مکتب نجات بنام عبدالخالق هزاره در مراسم توزیع جوایز و انعامات در باغ ارگ شاهی صورت گرفت. تمام اعضای خانواده چرخی را چه از طفل، جوان، پیر و زن ومرد را در زندان های مخوف شهر کابل زندانی نمودند.

مرحوم غلام نبی خان سه بار با بانوان وزیر بیگم ملقب به شیرین بی بی، شاه بی بی و بی بی مریم ملقب به کوکو گل ازدواج نموده دارای سه دختر بنام های بانو عایشه، بانو خدیجه و بانو حبیبیه و یک پسر بنام غلام حسن چرخی که متاسفانه از جهان رخت سفر بسته است و به سوی روح مرحوم پدر قهرمان خود پرواز نموده است. یاد قهرمانان وطن گرامی و روح شان شاد باشد.
#

Aman_Kbiri

 --------------


به ادامه قلعه حیدر خان

در این قلعه و یا محل از قدیم الایام اشخاص معزز و یا خانواده های سرشناس کابل سکونت می کردند که همه ایشان با همدیگر روابط نیک همسایگی داشته در مسایل خوشی و غم با هم همیاری و همدلی داشتند. در این قلعه اقوام با مذاهب مختلف قسمی زندگی مینمودند که در بین شان همدیگر پذیری، محبت، دوستی و رفاقت پایدار بود که خود مظهر یک رنگی و هموطنی را نشان می داد باهم زیست باهمی مینمودند.

در این جا دور از دلچسپی نخواهد بود تا جای که امکان دارد از آن مردمان یاد گردیده که اکثر شان از دنیا رحلت نموده اند و یا اینکه در قید حیات هستند و کارکرد های خوب برای مردم و وطن انجام داده اند یاد نموده تا باشد که خاطرات گذشته شان دوباره تداعی و احیا گردد.

در سر کوچه منزل پدر زنده یاد غلام سرور جویا مبارز نستوه کشور مرحوم حاجی غلام حسین خان بود. منزل میر احمد خان که بعدا به قیوم بای تاجر به فروش رسانید به جمع سرای بزرگ آن که عقب مکتب نمره ۶ موقعیت داشت.

منزل سید جعفر آغا که پسر شان میر محمد حسن خان بود که بعد بالای کمپودر محمد حسین خان که مالک دواخانه نوی درملتون بود فروختند،

منزل مرحوم دبیر سید محسن شامل با دو پسرش میر محمد حسین شامل و میر محمد حسن شامل در قلعه حیدر خان موقعیت داشت. مرحوم میر محمد حسین شامل پدر شادروان میر علی احمد شامل، اسدالله شامل و زنده یاد میر عبدالحمید مشهور به میرگل شامل که از جمله عیاران و کاکه های کابل بود. میباشند.

منزل کله پز ها رجب علی و صفر که از جمله برادران هزاره ما بوده که تا کنون اولاده شان در آنجا زندگی دارند. منزل محمد رضا داماد پرماچ والی مزار شریف،

منزل پسران میرزا محمد مهدی خان به نامهای محمد رضا مهدی زاده معروف به معاون صاحب که صاحب منصب اردو بودند، الحاج غلام محمد مهدی زاده که تاجر پرزه جات موتر بودند.

بعد منزل آغا میر آغا خان پسر مرحوم سید جعفر آغا که پسرانش میرگل، سید عبدالله بهجت بهرامی داماد میر اکبر آغای تکیه دار، انجنیر سید مختار دریا شاعر چیره دست معاصر وطن، که منزل شان عقب خانه میرزا غلام حسن خان موقعیت داشت.

بعد منزل مرحوم میرزا غلام حسن خان مستوفی که دارای چهل اتاق و برعلاوه سراچه و اپارتمانها و دکاکین که مقابل سرک عمومی موقعیت داشت.

متصل منزل مستوفی صاحب، منزل عبدالخالق خان بود که سه پسر داشت عبدالزاق خان واسعی، داکتر عبدالرشید خان واسعی ، عبدالمجید خان واسعی و پسر عبدالرزاق‌خان، عبدالروف واسعی بود که بعد خانه را به مرحوم داکتر غلام حسین خان عدل فروختند، که اخیرا خانه را قابله معصومه جان خریداری نمود. موصوفه از جمله یکی از قابله های معروف و سرشناس کابل بوده که مورد اعتماد همه مردم قرار داشت.

متصل خانه فوق منزل داکتر عبدالرحیم خان و بعد منزل سیدفقیر و برادر شان سید غلام و متصل آن منزل داکتر میر محمد حسن خان هاشمی که خانمشان بنام شاه گل جان راضیه که از جمله معلمین نامدار کابل بود و پسرانشان سید روح الله، سید اسدالله و شهباز نام داشتند موقعیت داشت.

متصل خانه هاشمی صاحب منزل قادر خان مشهور به قادر ولایتی بود و در پهلوی زیارت دکان آب ولایتی اعلی داشت.

منزل داکتر سید شریف شرف استاد فاکولته اقتصاد پوهنتون کابل، علی احمد جان کارمند وزارت مالیه، خانه داکتر آصف اتحاد، منزل مدیر محمد اکبر صدر پسرانش انور صدر، داکتر حیدر صدر و اختر جان صدر موقعیت داشت.

همچنان در این گذر خلیفه محمد رستم سلمانی چند سالی را به خانه کرایی در این محل سپری نموده است. و هم عبدالرحمن نجفی، داکتر وحید و سید مومن آغا زندگی می نمودند.

موقعیکه از منزل مستوفی غلام حسن خان بطرف زیارت شاه دوشمشیره رفته بطرف راست تعمیر منزل خانم فقیر ترکی که شامل اپارتمنها و دکاکین و بعد منزل و سرای بزرگ سید ابراهیم آغا معروف به سیدکاغذ بود اخذ موقعیت نموده بود. و هم مرحوم میر احمد آغا که دخترانش بانو فاطمه و بانو زهرا که با سید ابراهیم سید کاغذ ازدواج نموده بودند زندگی می نمودند.

منزل مرحوم غلام نبی خان چرخی که تعمیر بزرگ با حرمسرای و باغ بزرگ موقعیت داشت اما موقعیکه موصوف از طرف نادر خان به قتل رسید این تعمیر از طرف دولت مصادره گردید. ناگفته نماند که جسد مرحوم غلام نبی خان در همان حویلی مدفون است. در ابتدا به فاکولته حقوق و بعد به دارالمعلمین عالی روشان تعلق گرفت.

حال از قلعه حیدر خان خارج گردیده به جاده اندرابی که از مسجد شاه و دوشمشیره شروع شده الی مسجد علیا رتبه اندرابی که مشرف به محله ای ده افغانان شده می رویم.

در پهلوی زیارت خانه قدیمی عبدالاحد خان وردکی مایار رییس اسبق شورا موقعیت داشت در پهلوی آن تعمیر بزرگی که شامل اپارتمانها خانم فقیر ترکی بود که اولین دفتر مرکزی بانک پشتنی و تجارتی در اینجا افتتاح گردید.

اولین دکانی که در جوار این تعمیر قرار داشت دکان سودا واتر یا آب ولایتی فروشی قادر خان بود که سه نوع آب ولایتی بنام لیمو، انار و رنگ سیاه آنرا ویمتو یاد می نمودند خیلی نوشابه خوش طمع وبا مزه بود. این دکان بصورت پاک، نظیف که مفروش با سنگ سفید شده بود و با موبل سفید که بسیار جلب توجه می کرد و هم مهمترین داشته این دکان مجموعه از ریکارد های آهنگ های هندی قدیمی بود که از بام تا شام یکی پی دیگری نشر مینمود که مراجعین را بیش از پیش جلب توجه می نمود.

به تعقیب دکان خیاطی مرحوم خلیفه شیر جان خیاط پدر مرحوم پروفیسور صمدعلیخان حکمت بود، دکان عبدالطیف خیاط، سماوار حاجی شیرکش که چاینکی اعلی می پزید.

در پهلوی آن ترابی مارکیت و بعد یک دکان بایسکل فروشی بود که مخصوص بایسکل های امبر و را هیل انگلیسی را وارد مینمودند.

به تعقیب آن مغازه مولوی صدیق بود که سامان و لوازم سپورت و تفنگ شکاری را وارد و به دسترس مشتریان قرار می داد.

بعد از آن دکان خلیفه رستم سلمانی معروف و مشهور کابل پدر استاد عبدالطیف رستم زاده پیروز معلم ریاضیات لیسه حبیبیه و نادریه بود. که مشتریان مخصوص اهل دانش و فاضل داشتند. که بعد ها دکان را به جاده میوند نقل دادند.

بعد دکان را شاگردش خلیفه عبدالسلام سلمانی که یکی از شاگردان لایق خلیفه رستم بود و از نظر نظافت و آرایش بی جوره و مشتریان زیادی داشت از جمله جوانان روشنفکر و مردم نخبه کابل زیادتر آنجا مراجعه مینمودند.

در پهلوی آن دکان عبدالسلام اولین کسی که برای اولین مرتبه دیگ بخار را از کمپنی توربو آلمانی وارد افغانستان نمود و سیلی از مردم را که متعجب به این اختراع بودند جلب نموده و بازارش را گرم ساخته بودند.

به تعقیب دکان کتابفروشی بهجت که وعده گاه کتابهای معتبر خواندنی برای کتاب خوانها و جوانان روشنفکر که عموما متمایل به تفکرات چپی بودند استفاده می کردند.

چندین دکانهای خیاطی و خیاط خانه ها لباس دوزی مردانه و زنانه بنام ( برادران ماستر) شهرت داشتند که اکثر دیپلوماتان لباس های خود را در همینجا فرمایش می دادند.

و همچنان دکان دو برادر بنام خلیفه محمد انور و خلیفه محمد حسن که از جمله اولین خیاطان زنانه دوز بودند و شهرتی زیادی داشتند موقعیت داشت.

همچنان باختر درملتون که از جمله دواخانه های مشهور کابل بود که علاوه بر ادویه نسخه ای برای جوانان کم بغل الکل ۹۶ فیصد را به قیمت ارزان بفروش می رسانیدند.

در این رسته یا قطار بعضی از کلاه دوز ها دکان داشتند مثل حاجی عطامحمد کلاه دوز، سید محمد کلاه دوز، نصیر احمد کلاه دوز، بشیر احمد کلاه دوز، میرگل شامل کلاه دوز، خلیفه در محمد کلاه دوز، کاکا غیاث کلاه دوز و پهلوان باقی کلاه دوز و دکان یکی از هندوباوران ما که شیرینی باب هندی را بفروش می رسانید. بعد دکان خیاطی قندی و دواخانه باخترموقعیت داشت.

بعدتر مسجد علیا رتبه اندرابی، دکان خیاطی صفر محمد خان که در ضمن معلم الجبر لیسه تجارت بود و بعدتر رفته به لیسه مسلکی تجارت سر می خوردید.

به تعقیب مطبعه و قرطاسیه فروشی مرحوم غلام محمد خان شعاع و در اخیر جاده کافی فضل الحق خان بنام کافی ملنگ شهرت داشت که داخل اش رستورانت شیک و پاک با مجسمه ها و تابلو های با ارزش که به دیوار ها نصب گردیده بود که به زیبایی کافی رونق خاصی را داده بود. این کافی غذایی لذیذ و کباب اعلی ای که داشت شهرت زیادی کمایی نموده بود.
در این کافی در شب های ماه رمضان از دل شب تا صبح مرحوم استاد سرآهنگ نغمه سرایی مینمود.
پهلوی آن یک عینک فروشی و بعد دواخانه ستور در ملتون و سپس کافی پشتون موقعیت داشت.

یک بخش از کافی پشتون را برای شطرنج بازان اختصاص داده بودند. شطرنج بازان مشهور کشور مثل سید غلام دستگیر، شیرآقای چای فروش، قاری غفار، قیوم سرمعلم، مسافر لالی،شهزاده متعلم مکتب حربیه، مدیر نظر محمد خان، غفور خان سریاور، قاری حلیم، سلطان محمد، سید احمد، شیرین آقا، سید حمیدالله پاچا، شپون، زلمی خان رزاق،اسلم سپاس،شیرمحمد،خواجه عبدالمنان، جان آغا، قیوم دال، داد محمد کندهاری،دوکتور محمد عمر خان،غلام سخی خان و پکتانی، و در سالهای اخیر یکتعداد جوانان بشمول رحمت الله عامر معلم لیسه حبیبیه که از جمله شطرنج بازان خوب کشور بود همه روزه و یا بعضی از اوقات برای بازی و مسابقه شطرنج تشریف می آوردند.

در قسمت آخر این جاده که به سختی می توان که به آن نام رستورانت گفت دکان ( اکه) که اصل نامش اولیاقل بود از جمله پناهنده های بخارا که به افغانستان آمده و مسکون شده بودند. وی با یک تنور کوچک و اجاغ بهترین منتو، سمبوسه و آش مزه دار ازبکی تهیه و پخت کرده برای مشتریان خاص خود تقدیم می نمود.

حال باید دید که در منزل فوقانی این ساختمانها چه می گذشت که از طرف زیارت شاه دو شمشیره بطرف پل باغ عمومی اپارتمانهای اول تعمیر مربوط به بانک پشتنی تجارتی بود بعد در سال ۱۳۴۲ خورشیدی نزدیک به پارک زرنگار نقل و مکان نمود.

آرایشگاه خانم فقیر در این جا موقعیت داشت که از جمله آرایشگاه های مدرن و شیک کابل که مشتریان خاصی داشت. بانو فقیر اصالتا ترک بود و هنر آرایشگاه را مسلکی در ترکیه آموخته بود شوهرش افغان بود.

قسمت زیادی از این اپارتمان را به شرکت توفیق و کارخانه جاکت بافی توفیق که قبلا در موردش تذکر رفته است تعلق می گرفت.

در این اپارتمانها چندین دستگاه خیاطی چه زنانه و چه مردانه وجود داشت که لباس های مد روز و شیک می دوختند.

همچنان دفتر تجارتخانه میرزا عبدالرشید خان و برادرش میرزا عبدالمجید خان در اینجا موقعیت داشت.

معاینه خانه مرحوم داکتر محمد اسماعیل علم متخصص چشم ، معاینه خانه دوکتور محمد رفیق امین، معاینه خانه داکتر عطا محمد معالجی، معاینه خانه داکتر محمد قاسم صابری، معاینه خانه دوکتور تورپیکی صابری موقعیت داشت. در پهلوی آن دکان محمد علی جان خیاط که یک شخص شریف، صادق، عیار، مهمان نواز، کاکه و خراباتی بود که از طرف عصر شعرا، علما ، سیاسیون و بزرگان به دکانش تشریف می آوردند چای و چلم صرف نموده صحبت های علمی، سیاسی مینمودند. و حتی بعضی روز ها بحث های سیاسی و یا شعر و غزل سرایی طول می کشید و تا ناوقت های شب دوام می کرد که غذای شب را به هدایت خلیفه محمد علی شاگردش از کافی پشتون آورده و از مهمانان پذیرایی مینمودند.

طوریکه در بالا اشاره کردم و لازم به تذکر است که سابق جشن اطفال در هر دو جاده اندرابی و جاده باغبان کوچه و یا کلاه دوز ها برگزار می گردید.
از زیارت شاه دوشمشیره الی پل باغ عمومی همه دکان‌داران کنار هر دو جاده بروی پیاده رو ها و کنار دکان را تخت می زدند و قالین های مرغوب فرش نموده و اطراف تخت ها و دیوار ها را با چراغ های رنگی و عکس های شهزادگان و شاهدختان مزین مینمودند.
هر کدام کوشش می کردند که از دکان همسایه اش بهتر و خوبتر تجلیل نمایند.از بعضی دکاکین ساز و آواز هم به گوش می رسید. اطفال پسران و دختران با لباس ملی افغانی و سایر اطفال با لباس های جدید و زیبا به رنگ های مختلف ملبس شده و به ترانه خوانی آغاز مینمودند و توسط تخت روان از این دوجاده عبور مینمودند.

شاه با ملکه و اعضای کابینه و سایر اراکین دولتی شبهنگام از این جاده ها بازدید نموده
و با شور و شعف و شادمانی اطفال و مردم از ایشان استقبال مینمودند. علی الخصوص در اولین جشن اطفال در سال
۱۳۳۵ خورشیدی تجلیل کنندگان به شکل مارش کنان از غازی استدیوم به طرف شهر آمده رقص کنان و هم با اتن ملی از همین دو جاده عبور مینمودند.
برای اولین بار مرد قوی جثه، پهلوان بزرگ خلیفه نظام با یک چوشک کلان اطفال را در دهن گذاشته و مارش کنان تمثیل مینمود که با شور و هلهله و کف زدن ها ی تماشاچیان مواجه گردید.


ادامه دارد ........ادامه دارد


------------

 


به ادامه گذر اندرابی کابل قلعه حیدر خان

زندگینامه میرزا غلام حسن خان منشی

غلام حسن خان فرزند مرحوم میرزا غلام حسین خان مستوفی در سال ۱۲۷۲ هجری شمسی مطابق به سال ۱۸۹۴ میلادی در محله اندرابی قلعه حیدر خان کابل در یک خانواده متمدن و سرشناس چشم به جهان گشوده است.

غلام حسن خان پسر ارشد خانواده خود بوده تعلیمات ابتداییه و مسلکی را از پدر خود و بزرگان فامیل آموزش دیده و یکی از خوش خط ترین فرد زمان خود به حساب می رفتند.

بخش های زیاد این زندگی نامه به اساس یادداشت های شخصی میرزا غلام حسن خان و بقیه اش به همت والای پسر کوچکش محترم داکتر حیدر عدل ترتیب و نگارش یافته که خدمت شما پیشکش می گردد.

میرزا غلام حسن خان آخرین فرد از سلسله أولاده یی میرزا نادعلی خان قزلباش بودند که در دربار شاهان به صفت منشی ایفای وظیفه نموده اند.

جا دارد تا غرض معلومات مزیدی خوانندگان محترم بنویسم که کلمه ( میرزا) در پیشوند بعضی از مردمان در افغانستان و ایران تعریف خاصی ندارد و برای اولین بار در سلسله شاهان هند این کلمه با نام ایشان درج گردیده است. مانند، شاهرخ میرزا، میرزا ابوالسعید و غیره. بعد ها واضح گردیده که کلمه میرزا به کسانی اطلاق می گردید که دارای سواد کامل می بودند و معمولا این مردم در دربار شاهان هند، ایران و افغانستان وظیفه داشتند.

به همین دلیل در دوران سلطنت امیر امان الله خان این القاب در بین کارمندان اداری دربار کم رنگتر گردید و در زمان پادشاهی نادر خان بکلی از بین رفت.

میرزا غلام حسن خان نزده سال داشتند که پدر را از دست داده و تمام مسولیت فامیل بزرگ آنها بدوش ایشان قرار گرفت.

در روز چهلم فوت پدر ایشان، نصرالله خان نایب السلطنه با جمع خطیری از مردم، بزرگان قوم، ریش سفیدان و اراکین دولتی در مراسم دعا ی ختم روز چهل به پاس خدمات میرزا عبدالحسین خان که مدت زمان طولانی نزد ایشان وظیفه داشتند و هم نماینده قوم قزلباش در دربار وقت بودند، نیز اشتراک ورزیده بود و در ختم مراسم میرزا غلام حسن خان که پسر ارشد فامیل بودند به نمایندگی از همه از حضور و اشتراک تمام مردم بخصوص از شخص نصرالله خان با صحبت عالی و پر محتوای شان ابراز سپاس و امتنان نمودند. زمانی که نصرالله خان متوجه صحبت های ایشان می شود میگوید من نمی دانستیم که میرزا عبدالحسین خان چنین فرزند برومند و با دانشی در این سن کم تربیت نموده است و در ادامه به میرزا غلام حسن خان رو نموده میگوید، فردا به قصر نزد من بیایید تا با شما از نزدیک صحبت نمایم.

فردای آنروز غلام حسن خان در ارگ نزد نصرالله خان میروند و شخصا از ایشان امتحان میگیرد، اولین چیزی که می پرسند در مورد خطاطی است، می گوید: دو سطری از یک بیت را برایم مشق کن، و ایشان قلم و دوات را برداشته بیت از حافظ را مشق میکنند که نصرالله خان با دیدن آن خط زیبا و استادانه تعجب می کند. بعد از آن در مورد مکتوب نویسی و محاسبه می پرسد که همه را با موفقیت انجام می دهند.

در پایان نصرالله خان می گوید :. دو مکتوب از نام من بنویس یکی در مورد مقرری خودت به صف یادداشت نویس دفتر من (. که امروز بنام مدیر قلم مخصوص یاد میشود ) و دومی را در مورد تعین معاش خودت به مبلغ چهار صد روپیه کابلی.

پدرم می گفتند زمانی که هر دو مکتوب را فورا در مقابل چشمان خودش نوشتم و برای شان تسلیم نمودم، با تعجب از من پرسید، این شیوه مکتوب نویسی را از کجا آموختی؟ و من در جوابش گفتم، نزد پدرم میرزا عبدالحسین خان. فورا مکاتیب را مهر و امضا نموده برایم گفت، سر از فردا به کارت حاضر می باشی. اولین کار رسمی ایشان در دربار چنین آغاز گردید.

میرزا غلام حسن خان برای مدت سه سال به صفت یادداشت نویس نصرالله خان نایب السلطنه ایغای وظیفه نمودند و این پله های خطیر را در آوان جوانی با موفقیت طی کردند. بعد از اینکه نصرالله خان به فهم و درایت پدرم اطمینان حاصل نمودند ایشان را به صفت منشی تعین بست نمودند.

میرزا غلام حسن خان می نویسند، سال سوم کار من نزد نصرالله بود که در یکی از شب ها مصروف صرف غذا با مهمانان خاص در منزل خود واقع قلعه حیدر خان بودم که دروازه خانه دق الباب شد و اطلاع دادند که شما را نصرالله خان بصورت عاجل به قصر نزد امیر حبیب الله خان خواسته است. عاجل قلم و دوات را برداشته در موتر امیر که منتظر من بود نشسته و روانه ارگ شدم، نصرالله خان با دیدن من رو بطرف امیر حبیب الله خان کرد و مرا برایش معرفی نموده گفت: جوانترین منشی من.

حبیب الله خان برایم گفت:. منشی های من نمی‌دانم کجا غیب شان زده و یافته نتوانستم. بنشین و عاجل سه مکتوب بنویس، یکی برای حکمران پکتیا، یکی برای حکمران جلال آباد و سومی هم برای مسول توپ چاشت در کابل که همیشه توپ را را زمان غلط فیر می کند. و در مورد هر سه نامه توضیحات داد که این مطالب محتوای نامه ها باشد.

پدرم در ادامه می نویسند، در همین موقع سرآشپز داخل شد و اعلان نمود که غذا آماده است.
من برای حبیب الله خان گفتم: تا شما غذای تانرا صرف کنید نامه ها آماده می شود.

من هر سه نامه را بصورت عاجل نوشتم و هنوز غذای آنها تمام نشده بود که داخل اتاق غذاخوری شده و مکاتیب را به دست امیر حبیب الله خان سپردم. امیر بعد از مطالعه هر سه مکتوب را به برادرش نصرالله خان داد و در ادامه گفت: نصرالله جان بیبین این بچه علاوه بر اینکه خوش خط و خوش نویس است چنان متن زیبا و عالی نوشته و حرف دلم را در مکاتیب بیان داشته که منشی های من به همین ظرافت نمی توانند بنویسند.

پدرم می گویند، بعد از آن امیر حبیب الله خان از من پرسید اسم تو چیست و اسم پدرت چه است؟
قبل از اینکه من جواب بدهم نصرالله خان صدا کردند، قربان اسمش غلام حسن است و فرزند ارشد میرزا عبدالحسین خان منشی ما و شما.

حبیب الله خان با شنیدن این حرف، یکبار دیگر به روح پدرم دعا و تعریف ها را از پدر مرحومم آغاز نمود و در خاتمه بازهم پرسید، معاش تو چند است؟

در جواب گفتم چهارصد روپیه کابلی، در همین موقع حبیب الله خان صحبت را متوجه نصرالله خان می سازد و می گوید، نصرالله جان: معاش تمام منشی هایت همینقدر است؟ نصرالله خان میگوید، بلی قربان. و امیر در جواب می گوید، این جوان با این لیاقت و استعدادش باید برابر منشی های من معاش داشته باشد. در همین موقع بازهم نصرالله خان می گوید بسیار خوب قربان در این مورد کاری انجام خواهم داد. امیر حبیب الله خان پدرم را مخاطب قرار داده می گوید، همین لحظه بنشین و مکتوب معاش خودت را نیز بنویس که دیگر مرا یافته نمی توانی و در مکتوب درج کن که چهار صد روپیه کابلی دیگر به معاشت افزود شد و مطابق معاش و امتیازات منشی های من معاش و امتیازات خواهی داشت.
پدرم می گویند بازهم نشستم و عاجل این مکتوب را نوشتم و برای مهر و امضا برایش سپردم. امیر مهر و امضا نمود.

پدرم در ادامه می نویسد که از آن شب ببعد پله های ترقی و رشد من در دربار و ارگ شاهی صعود نمود. طوریکه در هر مراسم و مجالس خاص این دو برادر همیشه حضور داشتم و بیشتر توجه را به من داشتند و زیادتر اجرآت را من مینمودم. و این توجه را امیر حبیب الله خان و نصرالله خان برادرش به دلایل مختلف بمن داشتند طوریکه به پدران و أجداد ما داشتند. زیرا دوران پادشاهی احمدشاه درانی الی دوران سلطنت امیر حبیب الله خان افراد باسواد، با فهم و با درایت که در امورات مملکت داری وارد باشند یا وجود نداشت و یا اینکه تعداد شان آنقدر قلیل بود که به انگشت شمار می شد و همین مشکل و کمبود را نادر شاه افشار نیز درک نموده بود که بهترین منشی ها و قلم بدستان را با خود از ایران آورد و به دربار جا داد تا مملکت داری و سبک مدرن دفتر و دیوان را به حکمرانان‌ و شاهان وقت بیآموزانند.

هر گاه به افراد و اشخاص که در دربار شاهان وقت که مصروف وظیفه بودند نگاه عمیق صورت گیرد، در می آبیم که نود و نه در صد و حتی در بعضی از دوره ها صد در صد کارمندان شانرا مردمان اهل تشیع و بخصوص قزلباشان تشکیل می دادند.

میرزا غلام حسن خان نیز از جمله همین نخبگان عصر خود بود که با وجود سن کم اما با درایت و لیاقت خود توانست در قطار منشی های دربار وقت جایگاهی برای خود با افتخار و سربلندی کسب نماید.
دلایلی متعددی در زمینه توجه شاه و برادرش نصرالله خان و اعتماد شان به میرزا غلام حسن خان زیاد است اما از دو مورد آن یاد آور می شوم. یکی اینکه در بین منشی ها جوان ترین و با انرژی بودند و نیز شاه و برادرش از زمان پدر وی با فامیل ایشان شناخت و اعتماد داشتند و هم لیاقت و درایت خود را در طول سه سال برای شان ثابت نموده بودند.

دوم اینکه با وجودیکه از لحاظ سن جوان بودند بازهم به پاس خدمت پدر ایشان میرزا غلام حسین خان و هم اینکه جایگاه پدر را در دربار با لیاقت خویش حاصل نموده بود و از جانب دیگر مردم قزلباش جمع ریش سفیدان آنها او را مانند پدرش به صفت نماینده این مردم بین خودشان و هم در دربار معرفی نمودند که مایه افتخار شان نیز بود و این نمایندگی از مردم قزلباش در دربار حرمت و اعتبار وی را نیز بلند می برد. و مورد توجه درباریان قرار می داد.
قرار فرموده پدرم اینکه، امیر حبیب الله خان زمانیکه به سفر می رفت، یگانه توصیه اش این بود که، خیمه خودت را پهلوی خیمه من بگذارند زیرا منشی های من سن شان زیاد است و بزودی بمن رسیده نمی توانند و تو در موقع ضرورت می توانی بصورت عاجل خود را برسانی حتی میگویند که زمانی که امیر حبیب الله خان در کله گوش کشته شد، خیمه من پهلوی خیمه اش بود و با شنیدن صدای فیر تفنگچه اولین فردی بودم که از خیمه بیرون شدم و همه اتفاقات را مشاهده نمودم.

داستان آن شب و قتل حبیب الله خان قصه طولانی دارد و من به صفت فرزند ایشان تعهد مینمایم که داستان آن حوادث را که اینجا گنجایش ندارد بطور جداگانه با واقعیت های آن شب و حوادث قبل و بعد آنها را از روی یادداشت های پدرم با امانت داری آن برای خوانندگان محترم بنویسم که تا به امروز از دید تاریخ بدور مانده است.

میرزا غلام حسن خان طوریکه قبلا یادآور شدیم از اعتبار و اعتماد خاص در دربار برخوردار بودند.

ایشان می نویسند : در یکی از روز ها که اغتشاش و نا آرامی در چند ولایت جنوبی افغانستان بین مردم و علیه دولت بوجود آمده بود، نصرالله خان مرا نزد خود خواسته هدایت داد تا کاغذ و قلم بردارم و مطابق حرف های خودش نامه مفصلی عنوانی برادرش امیر حبیب الله خان، با درج راه های حل آن پروبلم ها بنویسم.

ایشان در ادامه می نویسند، زمانی که نامه را ختم نمودم، آن را از من گرفته مهر و امضا نموده و گفتند در داخل پاکت بگذار و در عقب پاکت نوشتند: عاجل و اشد محرم.
به من هدایت دادند تا اسپ ات را سوار می شوی و خود را به قصر شاه می رسانی و نامه را به شخص خود شاه تفویض می نمایید.

می گویند، من هم به سرعت خود را عقب دروازه قصر شاه رساندم و آنجا از اسپ پیاده شدم. خلاف معمول هیچکس برای محافظت از قصر شاه وظیفه اجرا نمی کرد. من هم داخل شدم و چند قدمی نگذاشته بودم که امیر حبیب الله خان را با بیشتر از سی زن عریان در داخل حوض آببازی دیدم. با دیدن این صحنه عاجل رو گشتاندم و خواستم از آنجا خارج شوم که شاه صدا زد : ایستاده شو و الی با مرمی من کشته خواهی شد و به تعقیب آن صدا کردند که چه می خواهی و برای چه آمده ای ؟ پدرم می گویند، با صد ترس و دلهره همانطور که ایستاده بودم در جواب گفتم، نامه بسیار عاجل و خاص از طرف نایب السلطنه برای تان آورده ام. امیر با شنیدن این حرف صدا کرد. پس برو عقب دروازه منتظر من باش.

من هم عاجل از آنجا خارج شدم و عقب دروازه منتظر ماندم. چند لحظه بعد شاه آمده و نامه را از من گرفت. نامه را پایین و بالا کرد و بدون اینکه محتوای داخل نامه را بیبیند، آنرا محکم به سینه من زد و با قهر صدا کرد، این نامه کجایش اشد محرم است. در حالیکه سر پاکت هم بسته نیست. پدرم می گوید: عاجل در جواب گفتم: از اینکه نامه را من نوشتم، نایب السلطنه صاحب ضرورت به بستن پاکت نکردم، چون وقت تلف می شد گفتند زود ببر.
شاه با شنیدن این استدلال و جواب من، قدری آرام شد و گفت، بده نامه را بمن، آنرا باز نموده و بعد از مطالعه آن گفت، به نصرالله جان بگو که عاجل نزد من در دفترم بیاید. و من از نزد ایشان مرخص شدم.

بیان این مطلب و اهمیت این خاطره در آن است که این دو برادر مهمترین و اشد محرم ترین مطالب سرنوشت ساز کشور را از ایشان پنهان نمی کردند زیرا به صداقت و راستی ایشان و رازدار بودن شان باور کامل داشتند.

پدرم در جای دیگر می نویسند : امیر حبیب الله خان و نصرالله خان به شکار زیاد علاقه داشتند. از اینکه من نشان زن ماهر بودم و آنها این موضوع را می دانستند، اکثر وقت ها مرا با خود به کول آبچکان برای شکار مرغابی می بردند. از جانب دیگر شاه حتی به محافظین خود اعتماد نداشت که با سلاح داخل کشتی باشند. محافظین را ابتدا خلع سلاح می نمودند و بعد داخل کشتی را می دادند اما برای من بر عکس بود. بهترین تفنگ را بمن می دادند تا بتوانم مرغابی ها را درست نشانه گرفته و شکار نمایم. این بدین معنی است که از وجود من حتی با سلاح آماده هم هراس نمیکردند و اعتماد داشتند.
میرزا غلام حسن خان می نویسند، در سال های آخر پادشاهی امیر حبیب الله خان چند بار اتفاق افتیده بود که مرا نزد شهزاده امان الله خان فرستاده بودند تا بعضی از کار های دفتری و اداری ایشان را کمک و اجرا نمایم. همین روابط باعث شده بود که امان الله خان در ذهن خود از من تصویری خوب داشته باشد. و همین امر باعث گردید که در قضیه اعلان پادشاهی نصرالله خان در جلال آباد و تحت الحفظ آوردن همه ما به کابل نزد امان الله خان، مرا عفو نماید و همین قدر گفت، برو به خانه ات و حق برآمدن را نداری. امر کرد که محافظ مقابل خانه ام بگمارند و اگر قصد برآمدن از منزل را داشت، کشته شود.

در ادامه می گویند، روزی دوم و یا سوم حبس خانگی من است که دروازه منزل ما دق الباب شد و اطلاع دادند که شاه امان الله خان عاجل شما را در ارگ خواسته است. با شنیدن این خبر سخت تکان خوردم و همه اعضای خانواده نیز شدیدا نآارام شدند که حتی با من خداحافظی نمودند که گویا امید به برگشت ندارم و حتما کشته خواهم شد.

پدرم میگوید، زمانیکه به قصر داخل شدم مرا در یکی از اتاق ها راهنمایی نمودند که امان الله خان تنها مقابل پنجره ایستاده بود و بیرون را نگاه می کرد. من سلام کردم و منتظر ماندم. شاه سلام مرا جواب نداد و بر گشته با قهر یک کاغذ را که در دستش بود محکم به سینه ام زد که کاغذ به زمین افتید و گفت، بخوان و جواب بده.

عاجل کاغذ را برداشتم و به خواندن آغاز نمودم، که در داخل آن دو نکته گنجانیده شده بود. در متن بالایی عنوانی نصرالله خان نایب السلطنه نوشته شده بود ( سرپرستی اهل و عیال ترا به کی بسپارم) ؟. در پایان امضای امان الله خان.

در جواب این سوال نصرالله خان نیز مختصر نوشته بود ( به عالیجاه میرزا غلام حسن جان پسر مرحوم میرزا عبدالحسین خان).

پدرم می گوید، به امان الله خان گفتم، ( آنکه نمک خورد و نمکدان بشکست).

شاه بعد از شنیدن این بیت مرا مخاطب قرار داده گفت، از همین لحظه آزاد هستی و میروی اهل و عیال کاکایم را در محل که از قبل تعین شده انتقال می دهی و برای شان خرچ و خوراک تهیه نموده و همیشه از آنها خبر گیرایی و مواظبت می کنی و برای من گذارش می دهی. در ادامه گفتند، در این مسولیت تو تنها نیستی و چند نفر دیگر نیز موظف شدند تا ترا همکاری نمایند.

پدرم در ادامه می نویسد: از حادثه آنروز نهایت خوشحال شدم اول اینکه مورد توجه شاه قرار گرفتم و از نظر بند و یا حبس خانگی رهایی یافتم.

دوم اینکه مورد توجه و اعتماد نصرالله خان نیز قرار گرفتم که سرپرستی فامیل خود را بمن ماحول نموده است.

بازهم در جای دیگری می نویسند که چند روز از این مسولیت من نگذشته بود که امان الله خان دوباره مرا نزد خود خواسته و گفت، از طریق جرثقیل به برج نزد کاکایم میروی و می گویی که همان قرآن که نزد تان بود کجاست؟ و عاجل برگشته جواب ایشان را برایم می رسانی. امان الله خان می دانست که نصرالله خان به من اعتماد دارد و ممکن نشانی محل قرآن شریف را برایم بگوید. (. نصرالله خان را زمانی که از جلال آباد به کابل تحت الحفظ آوردند به امر شاه امان الله خان در یکی از برج های ارگ به واسطه جرثقیل بلند نموده و زندانی نمودند. ) من زمانیکه در برج بالا شدم، نصرالله خان را نهایت قهر و عصبانی یافتم و بعد از احوال پرسی پیام شاه را برایش گفتم.

در جواب بازهم با قهر و عصبانیت جواب دادند که به امان جان بگو که نزد من نیست و من از آن خبر ندارم.

پدرم می نویسند که محرمیت آن قرآن شریف و افشای آن برای امان الله خان نهایت مهم و حیاتی بود و به همین دلیل بعد از من دو سه بار دیگر توسط اشخاص مختلف تلاش نمود و پیام به نصرالله خان فرستاد که اگر بتواند آن قرآن را بدست بیآورد که تلاش اش بی نتیجه ماند و می گویند تا زمانی که از کشور برای همیش خارج شد موفق به یافتن آن قرآن نشد و نصرالله خان نیز آن راز را با خود برد.

میرزا غلام حسن خان در ادامه باز هم می نویسند، که شاه امان الله خان بلاخره بعد از گذشت این حوادث و فوت نصرالله خان، مرا به صفت حکمران بدخشان تعین بست نمود و من راهی آنجا شدم و مدت چند سال آنجا وظیفه اجرا نمودم و دوباره به کابل برگشتم. پدرم می گفتند که شاه امان الله خان با من از در محبت و مهربانی برخورد داشت و علاوه بر تقرر من به صفت حکمران در ولایت مختلف مرا در مجالس بزرگ و گردهمایی های کلان دعوت مینمود و از جمله لویه جرگه معروف آنزمان.

پدرم می گفتند:. یکی دیگر از مهربانی ها و سخاوت های شاه امان الله خان با من این بود که روزی در خانه نشسته بودم که برادر کوچکتر من میرزا محمد محسن خان با عجله داخل حویلی شده و برایم گفت که در بیرون شخص امان الله خان آمده اند و می خواهند با باشندگان محله اندرابی صحبت نمایند و شما را گفتند که زودتر حاضر شوید.

خلاصه پدرم گفتند من عاجل بیرون شدم و دیدم شاه با موتر خود آنجا ایستاده و برای مردم در مورد همین ساختمان های جدید دو طرف دریای کابل که جاده اندرابی و جاده باغبانکوچه موقعیت داشت معلومات می دهند.

بعد از این که صحبت های ایشان با مردم تمام شد و هدایات لازم را صادر نمودند مرا مخاطب قرار داده فرمودند:. حسن خان بهترین نقشه را برای تو انتخاب نموده ام و یک لوله کاغذ را به من سپردند و بعد فرمودند که عاجل کار ساختمان آنجا را آغاز نمایید ( امان الله خان زمانی که از سفر اروپا برگشتند با خود نقشه های زیاد را آوردند تا جاده ها و سرک های معروف و بزرگ شهر کابل را مطابق آن بازسازی و یا اعمار نمایند).

از جمله یکی هم جاده اندرابی یا لب دریای کابل می باشد. که قبلا خانه ها بود و این اپارتمانهای امروزی با دکاکین آن وجود نداشت یعنی اینکه در زمان سلطنت امیر امان الله خان ساخته شده است.
همان شد که آن ساختمان بزودی اعمار گردید و متباقی تعمیر ها نیز یکی بعد دیگر به پایه اکمال رسید و شد کوتی های لب دریا یا اپارتمنها با دکاکین لب دریا.

میرزا غلام حسن خان در زمان سلطنت نادر خان و بعد از آن در زمان صدارت هاشم خان، کاکای ظاهر شاه بازهم نظر به لیاقت و شایستگی که در بخش اداری و محاسبه داشتند، در مقام های مختلف از جمله به صفت حکمران، سرپرست نایب الحکومگی و مستوفی در ولایات شمال کشور ایفای وظیفه نموده اند. و آخرین کار ایشان به صفت مستوفی قطغن که شامل (. چهار و یا پنج ولایت شمال میگردید) در زمان صدارت شاه محمود خان بود بعد از آن تا زمان تقاعد ایشان در وزارت مالیه وظیفه داشتند.

پدرم می نویسند: از اینکه هنوز هم من به صفت بزرگ مردم قزلباش و اهل تشیع کابل مورد توجه و احترام این مردم قرار دارم در یکی از روز ها به دفترم زنگ آمد که آنطرف خط شاه محمود خان کفیل صدارت صحبت می کرد و خواهش نمود تا هر چه زودتر به صدارت نزدش بروم. زمانیکه آنجا رسیدم شاه محمود خان گفت، در این یکی دو روز اخیر من با مردم چنداول مشکل پیدا نموده ام و نزدیک است که برخورد نظامی صورت بگیرد. پدرم در جواب ایشان گفتم، بلی من از آن آگاهی دارم و در زمینه پایه مشکل و برخورد مردم چنداول با دولت شما مقصر هستید، زیرا آنها را تهدید نموده اید. که گویا اگر اوامر دولت را قبول ندارید ما هم چنداول را به توپ می بندیم و آنها هم مجبور شدند که جواب زشت بشما دهند. خلاصه اینکه شاه محمود خان از پدرم خواهش مینماید که خودت با بزرگان و ریش سفیدان محل تماس بگیر و این کشیدگی را رفع نما.

پدرم می گویند که به اهالی محل صحبت نمودم و آن اختلاف نظر و کشیدگی را نقطه پایان گذاشتند.
در جای دیگری می نویسند که در اثر سعی و تلاش فراوان در یکی از سالهای کاری ام در وزارت مالیه که در راس مسولیت صادرات و واردات مملکت قرار داشتم، توانستم مفاد زیاد به دولت و وزارت مالیه برسانم.
هاشم خان که در راس صدارت قرار داشت مرا خواسته و گفت، به پاس خدمات ات به دولت و وزارت مالیه انجام داده یی بگو از من چه می خواهی؟ در جواب گفتم، لطف نموده آقای سرور جویا را که سالهاست در زندان باقی مانده آزاد نمایید زیرا مردم قزلباش و اهل تشیع کشور از دولت این تقاضا را دارند.
پدرم می گوید هاشم خان لحظه ای بفکر فرو رفت و بعد پرسید، زمین و یا معاش بخششی از من تقاضا نداری ؟‌ می گویند، در جواب گفتم آقای جویا را که آزاد نمایید همه چیز است برای ما.
می گویند هاشم خان در جواب گفت : در زمینه با پادشاه صحبت مینمایم زیرا از صلاحیت من نیست. ولی برایت وعده قطعی نمیدهم اما گفتند که این نامرد ها او را آزاد نساختند و نظر نیک شان در مورد من نیز تغیر نمود. طوریکه بعد از مدتی به بهانه های مختلف مرا خانه نشین ساختند. و بالاخره به تقاعدم انجامید.

میرزا غلام حسن خان مستوفی در ۷ حمل سال ۱۳۵۰ خورشیدی به عمر ۸۱ سالگی در اثر مریضی که عاید حال شان گردید جهان فانی را وداع گفته به ابدیت پیوستند.

مرحومی چهار بار ازدواج نموده که ثمره ازدواج شان پنج دختر و دو پسر میباشند.

فرزندان شان نظر به سن هر یک : مرحوم الحاج داکتر غلام حسین عدل، مرحومه معصومه عطایی، مرحومه روح افزا فاضل، محترمه حلیمه مهدی زاده، محترم زلیخا فاضل، محترمه زهره کریم و دوکتور حیدر عدل.

مرحوم میرزا غلام حسن خان با وجود اینکه در پست های بلند دولتی از دربار شاهان تا مستوفیت در ولایات کشور ایفای وظیفه نموده است اما بعد از وفات ایشان به جز از پنج جلد کتاب خاطرات زندگی ایشان و چند کتاب و اثر قلمی از گذشتگان فامیل ما دیگر به نام خانه و زمین چیزی نداشتند اما با غرور و سربلندی بین مردم خود زندگی کردند و تا زنده بودند به صفت بزرگ مردم قزلباش کابل نقش ایفا نمودند.

در مراسم تشییع جنازه شان هزاران نفر اشتراک نموده بودند که دولت مجبور گردید راه های ترافیک را از مسیر انتقال جنازه ببندند.

مقبره ایشان در داخل صحن زیارت سخی در جمال مینه کابل موقعیت دارد یاد و خاطراتش گرامی باد.

 

 ----------


به ادامه گذر اندرابی کابل قلعه حیدر خان

زندگینامه مختصر سپه سالار غلام حیدر خان چرخی

غلام حیدر خان فرزند مرحوم ملک صمد خان در قریه چرخ ولایت لوگر در یک خانواده خان زاده و بزرگ قوم یوسفزی متولد گردیده در کنار پدر خود تعلیمات و عرف و عادات مردمی و مردم داری را آموخته بعد از فوت پدر که وظیفه اش ملک قریه بوده و کلانتری آنجا را بدوش داشت جانشین وی گردیده وظایف و وجایب اش را با ایمانداری و صداقت انجام داده که در بین مردم شخص با اعتماد، ایماندار و صادق معرفی گردیده و مورد محبوبیت مردم و حکومت قرار گرفت.

بعدا در زمان امیر شیر علی خان در سال ۱۲۵۸ خورشیدی مطابق به سال ۱۸۷۹ میلادی به کابل آمده و در قلعه حیدر خان ، اندرابی مسکن گزین گردیده به صفوف حربیه پیوست.

موصوف به زودی طرف اعتماد امیر شیر علی خان قرار گرفته و به حیث قوماندان نظامی قوای مرکز افغانستان تقرر حاصل نمود.

بعدا در عصر سلطنت امیر محمد یعقوب خان به صفت قوماندان سرحدی افغانی در علی مسجد ایفای وظیفه مینمود.

در سال ۱۲۵۹ خورشیدی مطابق به ۱۸۸۰ میلادی به دربار امیر عبدالرحمن خان راه یافته و در سال ۱۲۶۰ خورشیدی مطابق با سال ۱۸۸۱ میلادی به حیث والی غزنی تقرر حاصل نمود.

بعد به حیث قوماندان قول اردوی قندهار تعین گردید. ود ر سال ۱۲۶۱ خورشیدی مطابق ۱۸۸۲ میلادی به حیث قوماندان اردو مقرر و بعد از جنگ منگل، کلمان، شینوار، المار و مهمند و فتح کافرستان که بعد به نورستان مسمی گردید و تمام این مناطق را از سلطه انگلیس ها نجات داده و به دولت افغانستان مطیع ساخت.

در سال ۱۲۶۵ خورشیدی مطابق به سال ۱۸۸۶ میلادی از طرف امیر عبدالرحمن خان به حیث وزیر دفاع که در آنزمان وزیر جنگ یاد می شد تعین و به رتبه سپه سالاری ارتقا نمود.

غلام حیدر خان چرخی در زمان سلطنت امیر عبدالرحمن خان در جنگ دوم افغان و انگلیس با دوهزار جنگجوی که از ولایت لوگر جمع آوری نموده بود با برادر خویش سمندر خان چرخی، میربچه خان کوهدامنی، محمد جان خان وردکی، میر غلام قادر خان اوفیانی، ملا مشک عالم، ملا عبدالغفور لنگری، محمد عثمان خان صافی سهم بزرگی داشته است.

زمانی که انگلیس ها در پایان این جنگ ها عفو عمومی را اعلان نموده، میربچه خان کوهدامنی، محمد جان خان وردک، سمندر خان لوگری و غلام حیدر خان چرخی را مورد عفو قرار ندادند و به این صورت دشمنی با غلام حیدر خان چرخی باقی مانده عقده گرفتند.


به گفته مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب ( افغانستان در پنج قرن اخیر ) اظهار داشته که سپه سالار غلام حیدر خان چرخی در مسله خط دیورند هم ارتباطی داشته و به امضای آن موافقت نداشته است.

سپه سالار غلام حیدر خان چرخی سه مرتبه ازدواج نموده که همسر اولی اش والده غلام نبی خان چرخی از قوم یوسفزی بود. که بعد از فوت مرحومه با یکی از دختران محمد کبیر خان توخی بنام بانو سعادت ازدواج نموده است که از وی دو پسر بنام های غلام جیلانی خان و غلام صدیق خان دارد.
همسر سومی سپه سالار غلام حیدر خان چرخی دختر یکی از خوانین خوگیانی نورستان بود که از وی یک پسر بنام عبدالعزیز خان داشتند.

از جمله همسران وی محترمه بانو سعادت، خانم ورزیده و فهمیده ای بود که بعد از وفات غلام حیدر خان چرخی امور تدبیر و نظام عمومی منزل و تربیه اولاد های خانواده را به عهذه داشت که آنرا به پیروی از روش های سپه سالار با حفظ وجایب سنتی، اوامر اسلامی، اخلاق افغانی و عنعنات ملی به وجه احسن انجام می داد.

سپه سالار غلام حیدر خان چرخی دارای چهار پسر بود بنامهای غلام نبی خان چرخی، غلام جیلانی خان چرخی، عبدالعزیز خان چرخی و غلام صدیق خان چرخی.

غلام نبی خان چرخی ابتدا در اردوی افغانستان کار نموده و بعد به حیث معین وزارت امور خارجه، وزیر مختار افغانی در ماسکو و وزیر مختار افغانی در پاریس و همچنان سفیر افغانی در ترکیه وظایف را انجام داده است. که به امر نادر خان به شهادت رسید.

غلام جیلانی خان چرخی پس از اجرای خدمات شایانی در اردوی مملکت اخیرا به حیث وزیر مختار افغانی در انقره اجرای وظیفه نموده است که به امر نادر شاه اعدام گردید.

عبدالعزیر خان چرخی اولا به حیث نایب الحکومه در ولایات مختلف و اخیرا به سمت معین وزارت داخله ایفای وظیفه نموده است. که در سال ۱۹۶۲ میلادی در شهر برلین کشور آلمان به اثر سکته قلبی دنیای فانی را ترک نموده است.

غلام صدیق خان چرخی در اول به حیث سرمنشی دارالتحریر شاهی و چندی بعد به حیث وکیل وزارت امور خارجه، سپس وزیر امور خارجه دوره امانیه و اخیرا به حیث وزیر مختار افغانی در برلین جرمنی ایفای وظیفه نموده است. و در سال ۱۹۶۲ میلادی در شهر برلین وفات نموده و جنازه اش را در کابل انتقال داده و در جوار حضیره تمیم انصار ( رض) بخاک سپرده شده است.

غلام حیدر خان چرخی در سال ۱۲۷۶ خورشیدی برابر با سال ۱۸۹۷ میلادی در اثر خدعه و مکر انگلیس ها مسموم شده وفات نمود. جنازه اش را در حضیره آبایی شان در علاقه داری چرخ ولایت لوگر مدفون نموده اند. روح اش شاد و یادش جاودانه باد.

 

 -----------


به ادامه فصل بیست و دوم گذر قلعه هزاره های چنداول کابل

زندگینامه میر آقا حقجو

میر آقا حقجو فرزند مرحوم سید آقا حسن در سال ۱۳۳۰ خورشیدی برابر به سال ۱۹۵۱ میلادی در گذر قلعه هزاره های چنداول کابل در یک خانواده متدین متولد گردیده است. پدرش منحیث آشپز در ارگ شاهی ایفای وظیفه می نمود و به سید پلو شهرت داشت.

ابتدا از آوان کودکی علوم متداوله و دینی را در مدرسه خانگی نزد اساتید نخبه محل فرا گرفته و بعد برای آموختن دوره ابتداییه و ثانوی وارد لیسه غازی گردیده است.

بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به انستیتوت پولی تخنیک کابل شامل شده بعد از رشته زمین شناسی فارغ التحصیل شده است.

همچنان بعد از آن در رشته جیولوجی و تفحص معادن و علوم سیاسی و روابط بین‌المللی را در دانشگاه تهران به پایان رسانیده است.

موصوف در سال ۱۳۴۷ خورشیدی همراه با شهید احمد فرید مقداد رستمی که از پیشگسوتان و طراحان مبارزات اسلامی در جنبش روشنفکری افغانستان بشمار می رود.

مشعل مبارزات اسلامی را از لیسه غازی در کابل بصورت علنی علیه جریانات مختلف چپی که تمام فضای مکاتب و دانشگاه کابل را از لحاظ فکری تحت الشعاع قرار داده بود بر افروختند. در همین سال با جریان پیمان ملی که از سال ۱۳۴۵ خورشیدی به بعد توسط رفقا و هم پیمانان علامه سید اسماعیل بلخی بصورت مخفی تشکیل گردیده بود مانند: شهید میر علی احمد ضیا، مرحوم سید میر علی گوهر غوربندی، استاد سید اسدالله نکته دان، مرحوم سید اسماعیل سروری لولنجی، مرحوم عبدالطیف سرباز، مرحوم میرا جان سحیفی، شهید میر حسین رضوی غزنوی ارتباط حاصل نمود.

در سال ۱۳۴۸ خورشیدی با ( نهضت جوانان مسلمان ) که در همان سال از دانشگاه کابل ظهور نموده و آغازگر مبارزات اسلامی بصورت علنی در سرتاسر افغانستان شد.

نامبرده همراه با شهید احمد فرید رستمی، شهید سید اسماعیل پاسخ هاشمی معروف به اسماعیل عینک، استاد سید محمد شپاند، داکتر حسن علی، مرحوم شاه محمود پسر فرقه مشر محمد حسن خان از قوم محمدزایی و انجنیر محمد اکبر هماهنگ گردیدند.

در سال ۱۳۴۹ خورشیدی علاوه از همکاری با نهضت جوانان مسلمان ( پاسداران انقلابی افغانستان) و با جمعی از جوانان تحصیل کرده تشیع افغانستان مانند: شهید سید موسی علیپور غفوری، استاد سید اسدالله نکته دان، شهید سید عبدالله واحدی کریمی، شهید فرید رستمی، دوکتور طالب عالم زاده فرزند شهید آیت‌الله عالم، سید سلطان پیکار، استاد محمد کریم کاظم خلیلی، شهید سید هادی واصل فرزند شهید آیت‌الله سید عبدالحمید ناصر، آقای قدسی، شهید انجنیر محمد محسن، جمعه خان گلستانی، مرحوم محمد قسیم اخگر، دوکتور سید عسکر موسوی ( علیپور کوچک)، استاد محمد رحیم افضلی، شهید قاضی ضیا، انجنیر حسن علی، استاد قادر فرهمند، جان آقا قاسمی بصورت نیمه علنی پی ریزی نمودند.

در سال ۱۳۵۲ خورشیدی جهت براندازی نظام جمهریت داوود خان که در آن زمان آله دست کمونیست ها قرار گرفته بود.

در تشکیلات مخفی به نام حزب ( توحید ) با شخصیت های مانند: شهید مولانا عطاالله فیضیانی، شهید جنرال میر احمدشاه خان گردیزی، مرحوم میر علی گوهر غوربندی، مرحوم میرا جان سحیفی، اسناد اسدالله نکته دان، شهید اختر محمد سلیمانخیل، شهید سید اسماعیل پاسخ، شهید میر حسن خوشی وال، مرحوم قاضی حنان پغمانی، شهید سید امان الله هاشمی از تخار، مرحوم سید آقا حسین هاشمی لولنجی و جان آقا قاسمی همکاری نمودند.

میر آقا حقجو در نیمه اول سال ۱۳۵۸ خورشیدی بعد از قیام چنداول و بالاحصار که از فعالین این قیام ها بشمار می رود. همچنان جهت استمرار مبارزات اسلامی به جمهوری اسلامی ایران مهاجرت نمود.

در ایران با جمعی از همفکران افغان خود مانند: سید اسدالله نکته دان، محمد رحیم افضلی، داکتر علی واحدبشیر، جان آقا قاسمی، هاشم لولنجی، احمد علی افشاگر، داکتر موسی احمدی نبی، داکتر جعفر نهضتی فهیم، استاد اجرالدین اقبال، استاد شیر خان راشد صدیقی، استاد شریف، سید قلندر حسینی، حجت الاسلام و المسلمین سید شهاب الدین حسینی ضیا، سید رضا هاشمی قندهاری، عبدالخالق جاوید قندهاری، شهید حسین قلندرزاده، در جهاد فرهنگی و نظامی تحت عنوان ( اسلام مکتب توحید است ) در مبارزات اسلامی خود برای آزادی افغانستان از اشغال شوروی ادامه دادند.

میر آقا حقجو در مکتب توحید که بصورت شورایی اداره می شد در بین سالهای ۱۳۵۸ الی ۱۳۶۶ خورشیدی مسولیت های هم آهنگی نیرو های داخل با خارج افغانستان، مسول روابط عمومی و بعدا مسولیت دفتر مرکزی را بعهده داشتند.

آقای حقجو از سال ۱۳۶۳ خورشیدی به بعد با احزاب جهادی مقیم پشاور پاکستان به خصوص بخصوص با جمعیت اسلامی افغانستان که در سال ۱۳۴۸ خورشیدی بدینطرف با برهان الدین ربانی آشناهی دیرینه داشته روابط برقرار نمودند.

در سال ۱۳۶۷ خورشیدی در پشاور با عده ای از شخصیت های شیعه افغانستان مانند جناب قاضی محمد صفا کریمی، مرحوم حجت‌الاسلام سید موسی رضوی مالستانی، حسن کریمی با همکاری پروفیسور برهان الدین ربانی رهبر فقید جمعیت اسلامی افغانستان ( مجلس اعلای شیعیان افغانستان) که بعدا بنابر مصالح بنام ( اداره هم آهنگی جمعیت اسلامی افغانستان ) نامگذاری گردیده پی ریزی نمودند. که در این اداره موصوف به حیث معاون علمی و جهادی مشغول فعالیت و تنظیم امور جهادی بودند.

در سال ۱۳۶۹ خورشیدی در تهران با جمع از شخصیت های فرهنگی و سیاسی مانند، شهید عبدالعلی دانشیار، استاد سید اسدالله نکته دان، محمد رحیم افضلی، جناب عبدالحی خراسانی، دفتر تحقیقات انقلابی اسلامی افغانستان را ایجاد نمودند.

در سال ۱۳۷۰ خورشیدی با جمعی از دانشجویان مجاهد مانند الحاج دوکتور عصمت الله الهی، استاد وحید بینش، دوکتور حصاری، دوکتور قاسم دانش بختیاری، داکتر وحید الله ظهوری، دوکتور عبدالکریم حافظ، دوکتور عبدالبصیر احدی، دوکتور فضایلی، دوکتور میر حامد حسین میری، دوکتور سید اسدالله حیدری، دوکتور محمد اکرم عظمی، داکتر حیدر علامه، آقای حمزه واعظی در دانشگاه های ایران بخصوص تهران اتحادیه اسلامی دانشجویان افغانستان را تاسیس نمودند.

در سال ۱۳۷۸ خورشیدی بنابر پیشنهاد جمعی از شخصیت های علمی و سیاسی افغانستان به دستور پروفیسور ربانی رییس جمهور وقت افغانستان در ایجاد شورای انسجام ملی و مطالعات استراتژیک بعنوان نماینده ای رییس جمهور و مسول امور مالی در شورای مذکور نقش عمده ای ایفا نمود. در این شورا شخصیت های مانند استاد محمد اسماعیل قاسمیار، مرحوم عبدالعلی الهی، جناب حجت‌الاسلام سید محمد هادی، حجت الاسلام سید محمد علی جاوید، جناب محمد سرور دانش، داکتر عصمت الله الهی، جناب محمد ناطقی، دوکتور سید عبدالوهاب رحمانی، استاد بدخش، استاد سید عالم امینی، استاد قاسم دانش بختیاری، مرحوم حجت‌الاسلام شیخ محمد یوسف واعظی، حجت الاسلام فیاض، پروفیسور عزیز احمد پنجشیری، دوکتور میر حامد حسین میری، دوکتور حسن فضایلی، دوکتور محمد اکرم عظیمی، دوکتور عبدالله خاموش هروی، عضویت داشتند.

میر آقا حقجو در جا های مختلف بصورت صادقانه وظایف را انجام داده است. از سال ۱۳۵۲ الی ۱۳۵۵ خورشیدی عضو کافیدرای ورزشی انستیتوت پولی تخنیک کابل و کپتان تیم های جمناستیک و شنا بوده است.

از سال ۱۳۵۶ خورشیدی تا ۲ سرطان ۱۳۵۸ خورشید که مصادف به قیام چنداول بوده به حیث عضو مدیریت عمومی تحقیق و مراقبت لوی سارنوالی در و زارت عدلیه ایفای وظیفه نموده است.
از اوایل سال
۱۳۷۴ خورشیدی تا سقوط کابل به دست طالبان به حیث رییس روابط بین‌المللی و تشریفات ریاست جمهوری ضمنا استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کابل تدریس نموده است.
از سال
۱۳۷۶ تا ۱۳۸۱ خورشیدی عضو و دیپلومات افغانی در جمهوری اسلامی ایران کار نموده است.
از سال
۱۳۸۲ الی ۱۳۸۴ خورشیدی به حیث مشاور در امور اقتصادی و بین المللی در ریاست مطالعات استراتژیک و زارت خارجه، از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸ خورشیدی مسول امور پارلمانی و مسول تدوین امور درسی در انستیتوت دیپلوماسی وزارت خارجه، از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۲ خورشیدی مستشار و متصدی امور قونسلی و سرپرست سفارت افغانستان در عراق، از سال ۱۳۹۲ تا سال ۱۳۹۵ خورشیدی مسول دسک آسیای مرکزی، روسیه، قفقاز و چین در ریاست مطالعات استراتژیک وزارت امور خارجه، از سال ۱۳۹۵ تا ختم کارش مستشار سفارت افغانستان در عراق ایفای وظیفه نموده است.

آثار علمی آقای حقجو قرار ذیل است.

افغانستان و مداخلات خارجی،. سیری در جریانات سیاسی افغانستان،. تجوید استدلالی قرآن، مقالات متعدد تحقیقی در مجلات و نشرات مانند مجله شورای انسجام ملی و مطالعات استراتژیک افغانستان، مجله آریانا، مجله پیام صلح مکتب توحید، مجلات امین، استقلال، مجاهد، و مجله مطالعات استراتژیک وزارت خارجه.
دومین کتابش حقجو و فریادی از جنس ابوذر.

میر آقا حقجو متاهل بوده دارای پنج فرزند که چهار دختر و یک پسر میباشد که از این قرار اند:
بانو ذکیه، بانو شریفه استاد دانشکده طب دانشگاه کابل، بانو زهرا دانشجو، بانو سمیه دانشجوی مکروب شناسی، و یاسر حقجو وکیل مهاجرتی که همه ایشان در فرانسه زندگی دارند.

مرحوم میرآقا حقجو در جریان ماموریت دیپلوماتیک در شهر بغداد کشور عراق به تاریخ ۱۶ فبروری سال ۲۰۱۷ میلادی برابر به ۱۳۹۶ خورشیدی در اثر سکته قلبی درگذشته و از جهان فانی رخت سفر بست و به ابدیت پیوست. پیکر مرحومی را در جوار آرامگاه خواجه ربیع در شهر مشهد کشور ایران بخاک سپرده اند. روح اش شاد یادش گرامی ماوایش بهشت برین.( انا لله و انا الیه راجعون )

بی مناسب نخواهد بود که طور مختصر زندگینامه یکی از همرزمانش بنام حسین قلندرزاده را به معرفی بگیرم.

بشیر قلندرزاده که اسم مستعارش بنام سید حسین قلندرزاده فرزند مرحوم مدیر محمد صالح قلندرزاده در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در یک خانواده دینی در گذر خافی های چنداول کابل متولد گردیده مکتب ابتداییه پارسا را ختم نموده بعد شامل مکتب میخانیکی کابل گردیده است.

موصوف در سال ۱۳۵۱ خورشیدی از رشته ساختمانی لیسه میخانیکی کابل فارغ التحصیل گردیده است.

حسین قلندر زاده در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در جمع نهضت پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و فعالیت های مبارزاتی خود را با آقای حقجو آغاز نموده است.

نامبرده بعد از انحلال نهضت پاسدران عضویت سازمان فرهنگی امت اسلام مکتب توحید را کسب نموده که خود یکی از اعضای برجسته آن سازمان محسوب میشود.
بعد از کودتای ثور
۱۳۵۷ خورشیدی مدتی به ایران رفته و بعد از مدت کوتاهی دوباره بوطن بر می گردد.
در سال
۱۳۵۸ خورشیدی در قیام چنداول شرکت داشته و بعد از یک سلسله فعالیت ها از طرف پولیس مخفی اگسا دستگیر و بعد با چند نفر از همرزمان خود جام شهادت را می نوشد. روح اش شاد یادش گرامی ماوایش خلدبرین. ( انا لله و انا الیه راجعون )

-----------

 


به ادامه قلعه حیدر خان گذر اندرابی کابل

زندگینامه داکتر سخی اشرف زی ( سید کاغذ)


سید غلام سخی فرزند مرحوم سید اسماعیل آغا سید کاغذ در سال
۱۳۱۷ خورشیدی مطابق به سال ۱۹۳۸ میلادی در گذر باغبان کوچه کابل در یک خانواده روشنفکر پا به عرصه وجود گذاشت.

دروس ابتدایی و ثانوی را در لیسه نجات به پایان رسانیده در سال ۱۳۴۰ خورشیدی برابر به سال ۱۹۶۱ میلادی شامل دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل گردیده است.

موصوف در سال ۱۳۴۳ برابر به سال ۱۹۶۴ میلادی رشته اداره اقتصاد را موفقانه تکمیل و شناسنامه لیسانس را حاصل نمود.

نامبرده بنابر استعداد و لیاقتی که در دوران تحصیل از خود نشان داده بود مستحق بورس تحصیلی به کشور آلمان گردید.

در سال ۱۳۴۹ خورشیدی برابر با سال ۱۹۷۰ میلادی از دانشکده اقتصاد دانشگاه کولن کشور آلمان در رشته منجمنت اقتصادی فارغ التحصیل گردید.

بعد بنابر علاقه و دلچسپی که به اقتصاد داشت در همین رشته شناسنامه ماستری خود را بدست آورده و بنابر لیاقت و اهلیتی که در دوران تحصیل در دانشکده اقتصاد دانشگاه کولن نشان داده بود در دانشگاه کولن او را به تحصیل بیشتر و حصول دوکتورا نامزد کردند.

جناب اشرف زی سید کاغذ از سال ۱۹۷۲ الی ۱۹۷۶ میلادی بقیه تحصیل خود را در رشته اقتصاد در دانشگاه مین هایم آلمان ادامه داده و دوکتورای خود را بدست آوردند.

داکتر اشرف زی سید کاغذ در بین سالهای ۱۳۴۹ خورشیدی برابر به سال ۱۹۷۰ میلادی به حیث استاد در دانشکده اقتصاد پوهنتون کابل تدریس نموده است.

داکتر اشرف زی از جمله اقتصاد دانان طراز اول کشور بوده کار های زیادی در خصوص به اقتصاد کشور انجام داده است.

داکتر سید کاغذ به زبان های فارسی، پشتو، جرمنی، انگلیسی و فرانسوی تسلط داشته می نویسد و تکلم می نماید.

در سال های ۱۹۷۸ تا سال ۲۰۰۲ میلادی در دفاتر مختلف اقتصادی در امریکا کار کرده اند. و هم ایشان در رشته اقتصادی دارای کتب و آثار زیاد میباشند. همچنان مقالات علمی و تحقیقی شان در جریده امید به چاپ رسیده است.

استاد سید کاغذ نوشته های تحقیقاتی و آثار زیادی در رشته اقتصاد دارند. از تحقیقات شان چنین می توان گفت :

کار خانه ها و یا فعالیت های کشاورزی در افغانستان، دانشگاه کولن آلمان ۱۹۷۰،
ساختار و یا ساخت و ساز صنایع در کشور های در حال توسعه، دانشگاه مان هایم آلمان
۱۹۷۵.
محاسبه تصدی و ثبت معاملات به سیستم دو جانبه، دانشگاه کابل.
مکرو کمپیوتر جلد اول
۱۹۸۴ میلادی.
اوضاع سیاسی و اقتصادی هزاره جات چاپ نیویارک
۱۹۹۵ میلادی.
تحقیق و بررسی نفت و گاز در کشور های آسیای میانه منشره آلمان سال
۲۰۰۲ میلادی.
پروبلم تعلیم و تربیه در هرات منتشره مجله کلتوری آلمان
۲۰۰۱ میلادی.

داکتر سید کاغذ در بین سالهای ۱۹۸۹ الی ۱۹۹۰ میلادی در نیویورک سرتیفیکیت تخنیک کمپیوتری را حاصل و در بین سالهای ۲۰۰۰ الی ۲۰۰۲ میلادی در شهر ساندیاگوی ایالت کالیفرنیای امریکا بار دگر شامل دانشگاه شده و شناسنامه گرافیک دیزاین را از آن خود کرده است.

ناگفته نماند که جناب داکتر سید کاغذ از برجسته ترین نویسندگان و فرهنگیان برون مرزی کشور و یکی از اعضای موفق هیات تحریر هفته نامه امید که در امریکا به چاپ می رسد میباشد.

داکتر سید کاغذ یک شخصیت فرهنگی ،ادبی و عضو هیات نویسندگان هفته نامه امید، همکار قلمی ماهانه جریده کاروان و همچنان در بخش های ترتیب و ویراستاری مقاله های اقتصادی و سیاسی میباشد. که کار و زحمات شان در این راستا همیشه طرف علاقه و دلچسپی خوانندگان قرار می گرفته است.

داکتر سید کاغذ قابلیت و توانایی علمی اقتصادی را داشته دارای شرافت، مناعت، صداقت و صلابت بوده تمام عمر خود را برای خدمت به جوانان وطن به ویژه در راستای اقتصادی و مسایل فرهنگی سپری نموده اند که مایه سربلندی و افتخار شان گردیده است.

با تاسف که در مملکت تعصبات قومی، زبانی، مذهبی و نژادی نه تنها در بخش فرهنگی بلکه در تمام عرصه های اجتماعی و سیاسی با شدت از جانب اولیای امور تطبیق می شد که این بی عدالتی ها و نارسایی ها را رهبران قدرت طلب و فاسد که عقده های تبیعضی نژادی و مذهبی را در بین ملیت ها دامن زده تزریق مینمودند و کشور را به سوی بدبختی و بیچارگی سوق می دادند.

اینک به طور نمونه چشم دید و سرگذشت داکتر سخی اشرف زی سید کاغذ را نقلا خدمت پیشکش مینمایم:

عموی بزرگ من سید ابراهیم سید کاغذ در اثر یک دسیسه ظالمانه حکومت سردار داوود به اسارت گرفته شد. و بعد اسامی تمام خانواده در نزد ریاست ضبط احوالات در لست سیاه درج شده و همه تحت نظارت حکومت آن وقت بودیم و اعضای فامیل که در خارج از کشور بودند از ترس که مبادا در بند میر غضبان کشیده شوند به داخل وطن آمده نمی توانستند و هم همه خانواده در داخل و خارج افغانستان ممنوع الخروج بودند.

من که هنوز به مکتب نجات متعلم بودم سعی داشتم که جهت فراگیری علم و دانش به کشور آلمان که قبلا خواهر و برادرم در آنجا اقامت داشتند و زمینه تحصیل را برای من نیز آماده نموده بودند و برای اخذ پاسپورت به ولایت کابل مراجعه نموده ولی قبلا بایستی فورمه های را به اصطلاح خانه پری نموده و آنرا به چهارده ناحیه کابل و شعبات تحصیلی و جناحی جهت بررسی رسانیدم و بعد از تکمیل آن بالاخره فورمه ها را به مدیریت پاسپورت تسلیم نمودم و بعد از مدت سه ماه انتظار مدیر پاسپورت برای من اظهار نمود که درخواست پاسپورت شما از جانب ریاست ضبط احوالات رد گردیده و طبق معلومات که آن ریاست به اختیار ما گذاشته اند اعضای فامیل شما از افغانستان ممنوع الخروج هستند. چاره ای دیگر نبود به جز اینکه از این تصمیم خود صرف نظر نموده و به ادامه دروس خود در لیسه نجات ادامه بدهم.

بعد از فراغت از لیسه نجات روی یک تصادف در تقسیمات جبری محصلین به فاکولته های مختلف بدون در نظر داشت استعداد و علاقه محصل که توسط وزارت معارف صورت می گرفت به فاکولته حقوق و علوم سیاسی معرفی شدم. سال اول را در فاکولته حقوق تکمیل و در ابتدای سال دوم بایست شقوق و یا رشته تعین می گردید.

فاکولته حقوق در آن وقت سه شعبه داشت، شق اداری، شعبه دیپلوماسی و شعبه اقتصادی که در شروع سال دوم تدریسی فورمه تهیه شقوق توزیع گردیده و اینجانب در فورمه شق دیپلوماسی را انتخاب نمودم و بعد از گذشت دوماه روزی یکی از کارکنان فاکولته در صنف ما داخل و نام من را به طور بلند صدا زده و گفت که معاون فاکولته می خواهد با شما صحبت نماید.
معاون فاکولته حقوق و علوم سیاسی آقای حمیدالله خان پسر علی محمد خان وزیر دربار و معاون صدارت وقت بود، گرچه فاکولته حقوق رییس داشت ولی حمیدالله خان با قدرتتر از رییس بوده و تصامیم نهایی در فاکولته توسط وی گرفته می شد.

اندکی بعد در دفتر معاون فاکولته حقوق حاضر شده و خود را معرفی نمودم، حمیدالله خان عقب میز خود نشسته و سرش را بلند نموده اظهار داشت که: آقای محترم شما در نوشته فورمه خویش مرتکب یک اشتباه شده اید که باید تصحیح شود،فورمه ام که در روی میزش قرار داشت و در یک سطر آن با نوک قلم خویش اشاره کرد که در این سطر شما شق خود را دیپلوماسی انتخاب نموده اید و من در جواب گفتم که معاونصاحب محترم اشتباه نیست و من به شق دیپلوماسی علاقه دارم و می خواهم در این رشته تحصیل کنم، لبخندی کنایه آمیزی بر لبانش نقش بست و در جواب گفت که شق دیپلوماسی برای کسانی است که مورد اعتماد دولت باشند! من که این کلمات را شنیدم با تاثر و تحسر عمیق در جواب گفتم که معاون صاحب محترم من و یا فامیلم کدام حرکت و یا جنایتی را مرتکب نشده ایم که اعتماد دولت را از دست داده باشیم. من هم افغان هستم و افغانستان زادگاه من است و می خواهم که به کشور خود از این طریق خدمت کنم ولی او حرف من را قطع نموده و با لحن آمرانه بمن گفت که در این مورد من نمی خواهم با شما بحث کنم و اگر کدام شکایتی دارید لطفا به وزیر معارف و یا رییس پوهنتون مراجعه نمایید. و بعد خودش با قلم خویش کلمه دیپلوماسی را خط کشید و در بالای آن اداری نوشت.

از دفتر معاون فاکولته خارج شدم و این پیشآمد چنان به روح و روان من تاثیر ناگوار کرد که فکر کردم که به اصطلاح از آسمان بر زمین افتادم.

تقریبا سه ماه بعد از این واقعه رشته اقتصادی از فاکولته حقوق جدا و به شکل یک فاکولته مستقل اقتصاد تاسیس شد و روزی در محوطه فاکولته حقوق با آقای داکتر عبدالواحد سرابی بر خوردم وی که تازه از کشور اطریش برگشته و به حیث رییس جدیدالتاسیس فاکولته اقتصاد تعین گردیده بود به من گفت که چون ما با دو یونیورستی شهر های بن و کلن کشور آلمان قرارداد توامیت را امضا نمودیم و یک تعداد استادان آلمانی برای تدریس عنقریب به فاکولته اقتصاد آمده شروع به تدریس مینمایند. چون خودت فارغ التحصیل لیسه نجات هستید و به لسان آلمانی بلدیت داری میتوانی شق خود را تبدیل کرده به فاکولته اقتصاد راجستر شوید و اگر نتیجه تحصیلی شما خوب بود چانس آن موجود است که در کدر فاکولته اقتصاد نیز انتخاب شده و بعد از یک الی دو سال دیگر برای تحصیلات عالی به آلمان بروید. پیشنهاد داکتر سرابی خوشم آمد و روز دیگر نزد معاون فاکولته حقوق مراجعه نموده و درخواست تبدیلی خویش را تقدیم نمودم. که وی بلادرنگ و بخوشی در پای در خواست من امر تبدیلی ام را نوشت.

در همان سال دوم تعلیمی چانس دیگری برایم میسر شد که بازهم تقاضای اخذ پاسپورتم از جانب ضبط و احوالات رد شد و این ماجرا را برای یکی از دوستان نزدیک ام شادروان آقای سید حبیب الله بهجت که در قلعه حیدر خان سکونت داشتند و شخص مطبوعاتی کشور بود، در فاکولته اقتصاد در یک صنف مشغول تحصیل بودیم تعریف نمودم و او مرد ظریف و معقولی بود که در جوابم گفت اگر می خواهی که اجازه پاسپورت از ریاست ضبط و احوالات برایت صادر شود بهتر است که در انتخاب اسم فامیلی ات تجدید نظر کنی و در آن وقت اسم فامیلی من سیدکاغذ بود و من به شوخی گفتم که کدام تخلص بخصوص که مطابق به ذوق ریاست ضبط و احوالات باشد برایم داری؟ در جواب گفت که نام بخصوص ندارم ولی یک پیشنهاد دارم:

گفتم بفرما! او با لبخند گفت که همه می دانند که نام پدر کلان تو سید کاغذ است ولی نام پدر جد تو چه است؟ گفتم سید اشرف! در جواب گفت عنوان » سید« را بیانداز و در اخیر نام اشرف کلمه ( زی) را اضافه کن که اشرف زی شود. و او با شوخی اضافه نمود که با این نام جدید ضبط و احوالات حتمی گول خواهد خورد و دیگر درخواست پاسپورت تو رد نخواهد شد.

پیشنهاد وی خوشم آمد و اسم فامیلی ام را طوریکه آقای بهجت گفته بود تغیر دادم و تغیر اسم فامیلی به اصطلاح کمک نمود و سال دیگر که از فاکولته اقتصاد به درجه عالی فارغ التحصیل شدم و به کدر تدریسی آنجا انتخاب گردیدم تغیر اسم فامیلی به اشرف زی بعد ها در گرفتن چانس تحصیل به آلمان و گرفتن پاسپورت برایم کمک نمود.

این است اسارت فرهنگی در تنگنای تعصب که استعداد ها و لیاقت افراد یک جامعه را تحت الشعاع قرار داده و روحیه صد ها جوان را صدمه زده فلج نمودند.

داکتر سید کاغذ در سال ۱۳۴۳ خورشیدی مطابق به سال ۱۹۶۴ میلادی از کشور به آلمان آمده و بعد از سپری شدن چندین سال در آنجا در سال ۱۹۷۶ میلادی به امریکا رفته اقامه گزیدند.

داکتر اشرف زی متاهل بوده همسرش بانو زهرا سید کاغذ اشرف زی که از بانوان تعلیم یافته و روشنفکری بوده فرزندان اهل صالح وبا تربیه و با دانش تربیت نموده است. ایشان دارای شش فرزند می باشند.

فرزندانش: سید حبیب اشرف زی، سید نجیب اشرف زی، بانو نسرین، بانو مریم، بانو شهلا و بانو لیلا اشرف زی میباشند که همه ایشان دارای تحصیلات عالی بوده و در شهر ساندیاگوی کالیفورنیا ی جنوبی ایالات متحده امریکا زندگی مینمایند.

از خرقه ای تزویر نچیدیم دکانی
مردانه ازین پرده پندار گذشتیم
شد دست دعا خار به زیر قدم ما
از بس که ازین مرحله هموار گذشتیم
(صایب تبریزی)

-----------

 


به ادامه قلعه حیدر خان ( اندرابی ) کابل

زندگینامه سید ابراهیم معروف به سیدکاغذ

سید ابراهیم فرزند مرحوم سید غلام حسین خان در سال ۱۲۷۲ هجری شمسی مطابق به سال ۱۸۹۳ میلادی در یک خانواده تجار پیشه در مزار شریف تولد گردیده است.

پدر ایشان از جمله تاجران معروف کشور بوده که از روسیه تزاری کاغذ به افغانستان وارد مینمودند به همین دلیل ایشان را ( سید کاغذ) مینامیدند.

سید ابراهیم آغا در محله قلعه حیدر خان بنام خود خانه، اپارتمانها و سرای بزرگی داشتند.که مدت زمان طولانی در این محل زندگی و بودباش داشتند. گرچه بسیاری از مردم ایشان را باشنده اصلی شهر مزارشریف می دانند. ولی واقعیت امر این است که سیدابراهیم آغا یکی از انسانهای استثنایی هستند که می توان گفت ایشان مربوط به اکثریت اکثریت ولایات افغانستان می باشند. این بدین معنی است که ایشان در اکثریت ولایات بنام خود خانه و زمین خریداری نموده است.

سید ابراهیم آغا یکی از تاجران موفق و ورزیده کشور بودند که از اوایل جوانی به این رشته علاقه و استعداد داشتند.

موصوف مرد خوش لباس، خوش قیافه و خوش برخورد، مودب و متین با خصایل نهایت عالی انسانی بودند کمک اش به تمام مردم می رسید و بخصوص همه روزه صبح در مقابل دروازه خانه اش بیشتر از ده ها انسان مجبور و غریب برای بدست آوردن کمک جمع می شدند.

سید ابراهیم آغا مرد آگاه از روزگار و سخاوتمند به مردم همیشه با یک مقدار پول از خانه خارج می شد و نیازمندان و مستمندان را ناامید نمی ساخت. این غریب پروری و کمک هایش زبانزد عام و خاص بود و از اعتبار خوب برخوردار بودند.

زمانی که مرحوم آقای عبدالمجید خان زابلی وزیر تجارت وقت بود و می گفت : هرگاه من ده نفر تاجر مثل سیدابراهیم آغا در کشور داشته باشم اقتصاد کشور را به سطح اروپا بالا میبرم.

سید ابراهیم آغا بیشترین معلومات تجارتی خود را از کشور های امریکا و انگلیس بدست آورده و بعد قرارداد مینمود و هم این شرکت ها در افغانستان نمایندگی های داشتند.

سید ابراهیم آغا یک انسان صادق، شجاع، جسور، خیراندیش، با استعداد خیراندیش و با صلابت و با مناعت بوده برای کسی از اراکین دولت خوش آمد نداشت و به صداقت کار می نمود.
بخش عمده تجارت شانرا پوست و قالین تشکیل میداد به همین منوال یک کارخانه چرمگری هم در جوار سینمای بریکوت در نهر درسن دهمزنگ داشتند.

نامبرده مصمم گردید تادر پهلوی تجارت خدمت دیگری فرهنگی را برای مردم بخاطر مصروفیت اخلاقی، روشن گری و هم از معلومات جهانی واقف گردند ایجاد سینمای را در دهمرنگ کابل در زمان صدارت سردار داوود نمودند. این سینما همزمان با اعمار تعمیر کابل ننداری در چمن حضوری بنا نهاده شد اما با تاسف تعمیر کابل ننداری به موعود معینه تکمیل نگردید.

نزدیک به ایام برگزاری جشن استقلال بود متاسفانه کار اعمار کابل ننداری آنطور که ایجاب میکرد پیش نرفته بود و قرار بود این تعمیر کابل ننداری در روز جشن افتتاح گردد اما بر عکس کار ساختمانی سینمای سیدکاغذ پیش رفته و بعضی از مواد و فرنیچر و چوکی های سینما را از خارج وارد نموده بودند و آماده نصب گردیده بود.

با تاسف چوکی های کابل ننداری به موقع نرسیده که همه مامورین ذیدخل دست و پاچه شده و وزارت اطلاعات کلتور موضوع را به صدرآعظم داوود خان می رسانند. موصوف امر می نماید که با سید ابراهیم آغا صحبت نمایید و چوکی هایش را از او بگیرید و به کابل ننداری نصب نمایید.

سید ابراهیم آغا با این کار موافقت نمی کند و میگوید که من به مردم خود وعده داده ام که قبل از افتتاح مراسم جشن سینمای مردمی را افتتاح مینمایم پس از درخواست شما معذرت می خواهم.

سردار داوود با غروریکه داشت و رژیم هم که زاده استبداد بود در آن وقت چیزی را بنام دموکراسی و خود ارادیت نمی شناخت که گویا این جواب منفی به حیثیت صدرآعظم وقت سردار داوود برخورده امر نمود که سید ابراهیم را به زندان افگنده و تمام دارایی هایش را ضبط و چوکی هایش را مصادره نموده به کابل ننداری انتقال بدهید.

بنا در حکومت استبدادی، دیکتاتوری و بی بازخواستی سید ابراهیم آغا تا ختم دوره صدارت میر غضب داوود خان بدون کدام جرم و حکم محکمه مدت پنج سال را در زندان به ناحق سپری نمود.

سید ابراهیم آغا در سال ۱۳۴۲ خورشیدی برابر به سال ۱۹۶۳ میلادی از زندان آزاد شد که نه سرمایه ای داشت و نه جایدادی که از آنها برای زندگی آینده خود استفاده نماید. تنها چیزی که نزد مردم داشت اعتبار، حرمت و احترام بود چون بزرگترین توانایی قابل اعتماد بودن در بین مردم است.

بعد از سپری شدن چند روز مرحوم آغا صاحب سید کاغذ به صوب مزار شریف حرکت نموده نزد یاران و دوستان قدیم برای استراحت می رود. مردم شمال کشور از ورود ایشان آگاه شده و به استقبال و عیادتش می آیند. در ضمن این مردم حق شناس می پرسند که آغا صاحب چه برنامه و پلان دارید؟ سید ابراهیم آغا در جواب می گوید که من صرف برای استراحت و دیدن دیدار عزیزان آمده کدام برنامه خاص ندارم. مردم و دوستانش کنجکاوی نموده با تاکید می خواهند بدانند که موضوع از چه قرار است این است رفاقت و دوستی مردمان صادق و بی آلایش وطن.

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی
که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد.

سید ابراهیم آغا مجبور شده زبان می گشاید و حقیقت تلخ روزگار را چنین بیان می دارد :

من دیگر آن سرمایه و پول دیروز را ندارم تا دست بکاری بزنم. اینجاست که حقانیت، خدمات و کمک های ایشان جلو چشم مردم قرار می گیرد و همه به یک زبان تعهد مینمایند که حاصلات دست آورد امسال صفحات شمال را به به هیچ تاجر دیگر نمی فروشیم و همه را بدون درخواست پول به سید ابراهیم آغا تسلیم مینماییم.

بنابران این مردم شریف و روشن ضمیر آنهمه پوست، قالین و دیگر محصولات را از ولایات شمال افغانستان جمع آوری نموده به آغا صاحب تحویل و تسلیم مینمایند.

آغا صاحب با درک تجربه گذشته همه را بخارج صادر نموده خودش هم می رود. بعد از مدت چند ماه دوباره با دست پر بر گشته و پول آنها را با مفادش به صاحبان شان می رساند.

اینجاست که زندگی ایشان دوباره رونق گرفته و مکررا منحیث تاجر ملی و خوش نام عرض اندام مینماید.

از جناب سیدابراهیم آغا صد ها داستان ها و قصه های خوب آموزنده بجا مانده که زبانزد مردم است. بخصوص از جوانمردی و عیاری ایشان که در این جا به مختصر نمی گنجد تا همه بازگو گردد.

سید ابراهیم آغا یکصد و شش سال عمر نمودند بلآخره در سال ۱۹۹۹ میلادی در غربت در کشور پاکستان جهان فانی را لبیک گفتند. روح اش شاد یادش گرامی باد.

مرحوم سید ابراهیم آغا چهار بار ازدواج نموده اند که اسمای همسرانش مرحومات بی بی حلیمه، بی بی حاجیه زهرا، بی بی ثریا و مرحومه بی بی زیبا میباشند.

ثمره ازدواج های شان جمعا پانزده فرزند است.

پسرانش آقایون مرحوم سید عبدالله ابراهیمی، سید عثمان ابراهیمی، سیداحمد ابراهیمی، سید امان ابراهیمی، سید میرویس ابراهیمی، سید مسعود ابراهیمی، سید مصطفی ابراهیمی، سید مجتبی ابراهیمی که همه شان در اقتصاد و تجارت با استعداد ذاتی و فراگرفتن تجربه از پدر منحیث تاجر در کشور های مختلف قدعلم نموده و هر کدام شان صاحب مال و منال و جاه و جلال گردیده اند.

دخترانش:. مرحومه بانو سلطنت ابراهیمی، بانو صدیقه عبدی، بانو نفیسه حسینی، مرحومه بانو سیمین بلخی، بانو ادیبه شریف زاده، بانو لیلا حسینی و بانو رنا ابراهیمی می باشند.

از جمله پسر ارشد شان عبدالله ابراهیمی، سید که در پنج فبروری سال ۱۹۴۳ میلادی در شهر کابل تولد گردیده است. وی علاوه بر تجارت و موفقیت های چشمگیر در این عرصه و صداقت و راستی پدر تا دست باز و سخاوتمندی شان و کمک ها برای نیازمندان نیز ارث داشتند. که یکی از گوشه های این خدمات و دلسوزی ها در عرصه فرهنگ هنر و هنرمند و موسیقی میباشد.

موصوف از سی سال بدینطرف اکثریت هنرمندان را بدون طبقه بندی و یا تمایل خاص در منزل خود واقع سانفرانسسکوی ایالت کالیفورنیا ی شمالی امریکا به بهانه های مختلف دعوت نموده از ایشان با کمک های مادی و معنوی پذیرایی مینمودند.

حقا اگر پول های خود را در بخش تجارت استفاده می کرد می توانست صاحب ملیونها دالر گردد اما جوانمردی، عیاری و کاکه گی او را وا میداشت تا در بین مردم خود باشد و خودش به کم قناعت مینمود اما دیگران را خوش و راضی نگهمیداشت.

با درد و دریغ این فرزند خراباتی و اجتماعی از خانواده سید کاغذ به تاریخ بیست جولایی سال ۲۰۱۷ میلادی در سن ۷۵ سالگی در اثر مصاب شدن مرض خانماسوز و مهیل سرطان جهان فانی را وداع و بخانه ابدیت پیوست روح این مرد خراباتی شاد یادش گرامی ماوایش بهشت برین باد.
مرحوم سید عبدالله ابراهیمی متاهل بوده با بانو فروزان واصل ازدواج نموده و حاصل ازدواج شان دو پسر بنام های عمر ابراهیمی و رفیع ابراهیمی می باشد.

عمر ابراهیمی بعد از ختم تحصیلات راه پدر و پدر کلان خود را ادامه داده مصروف تجارت است. وی با بانو انجیلا عدل دختر بزرگ داکتر حیدر عدل ازدواج نموده و صاحب دو فرزند بنام های دوشیزه زرین و سلین می باشد.

مرحوم سید ابراهیم آغا دارای چهار برادر بنام های، مرحوم سید اسماعیل آغا، مرحوم سید حبیب الله آغا، مرحوم سید نصرالدین آغا و سیدقاسم آغا که همه را بنام پسران سیدکاغذ یاد مینمایند.

فرزندان مرحوم سید اسماعیل آغا، داکتر سخی اشرف زی سیدکاغذ استاد دانشکده اقتصاد پوهنتون کابل، سید حسین، سید هاشم، سیداشرف، بانو بی بی صغرا، بانو ثریا، بانو ملیحه و بانو زرمینه میباشند.

همسر مرحوم سید حبیب الله آغا، بی بی گل جان و دخترانش بانو بی بی زهرا، بانو عذرا، بانو کبرا، مرحومه بانو سنوکی غضنفر، بانو روزلی، بانو سوزی و یک پسر شان بنام حفیظ میباشند.

مرحوم سید نصرالدین خان آغا تنها یک دختر بنام بانو پروین داشتند.

فرزندان سید قاسم آغا، سید امان قاسمی، سید اسد قاسمی، سید محمد قاسمی، سید احمد قاسمی، سید خلیل قاسمی، سید نعیم قاسمی، بانو نجوا قاسمی و بانو زینب قاسمی می باشند.

ای رهگذر میگذری بر مزار من
زنهار یاد کنی ز من و روزگار من
شگفته بود یک گلم از صد هزار گل
ناگه بریخت باد اجل نوبهار من


 


به ادامه قلعه حیدر خان ( اندرابی ) کابل

زندگی‌نامه میرزا عبدالحسین خان

عبدالحسین خان فرزند مرحوم میرزا عبدالهادی خان در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی مطابق به سال ۱۸۸۴ میلادی در محله اندرابی ( قلعه حیدر خان ) شهر کابل در یک خانواده متمدن چشم به جهان گشود.

تعلیمات عالیه و حسابداری را نزد نخبگان فامیل آموخته و آموزش خطاطی را نزد مرحوم مامای مادر خود میرزا محمد یعقوب خان خوش نویس مشهور افغانستان آموزش دیده است.
به این اساس ایشان از جمله افراد خوش نویس عصر خود بود.

عبدالحسین خان نظر به لیاقت، دانایی و توانایی که داشتند در آوان جوانی بدربار شاهان وقت و بخصوص بدربار امیر عبدالرحمن خان نزد دبیرالملک مرحوم میرزا محمد نبی خان واصل به صفت کاتب دربار اجرای وظیفه نموده است. ایشان آموزش مسلکی و اصول دفترداری، کتابت و حسابداری را از واصل بزرگ آموختند.

میرزا عبدالحسین خان نظر به لیاقت و شایستگی که از خود تبارز دادند و هم اینکه انسان صادق و با حافظه خوب و ذکاوت فطرتی داشتند به دربار باقی ماندند و به صفت منشی در دربار امیر حبیب الله خان و هم الی وفات شان به حیث منشی خاصی سردار نصرالله خان نایب السلطنه ایفای وظیفه نموده است. که در سراج التواریخ شاد روان فیض محمد کاتب هزاره از ایشان به نیکویی ذکر خیری نموده است.

میرزا عبدالحسین خان در قطار نخبگان مردم قزلباش افغانستان بعد از میرزا نادعلی خان، علی مردان خان، میرزا مومن خان و میرزا محمد نبی خان واصل دبیرالملک زمان امیر عبدالرحمن خان از شهرت خاص و نام نیک در صداقت و ایمانداری خود برخوردار بودند. ایشان را نه تنها مردم قزلباش و شیعه افغانستان احترام مینمودند بلکه اقوام دیگر نیز وی را به صفت بزرگ و حامی اقوام شان احترام داشتند. چنانکه بسیاری از شعرای هم عصر امیر عبدالرحمن خان در مورد شخصیت و نجابت ایشان اشعار و قصیده های سروده اند مثل شادروان مستغنی شاعر بلند آوازه و ملک الشعرا و یکی از قصیده سرایان کشور در وصف اش قصیده در ۷۵ بند سروده اند. که همه ارتباط به صفات نیک و سجایای نیک انسانی و مردم داری موصوف می گیرد.

مرحوم مستغنی در آغاز وی را به این القاب دبیر خوش قلم و منشی نیکو رقم، فرید آفاق و وحیدزمانه در حسن اخلاق یگانه دوران و فرد دفتر منتخب جود و احسان میرزا عبدالحسین خان. در بند ۷۲ این قصیده در وصف اش چنین بیان می دارد.

مستغنی این حدیث به پایان نمی رسد. بس کن ثنا و دعا کن بیان دگر.
در بند
۷۵ و آخری قصیده چنین خطاب مینماید.
خواهم عزیز دو جهانش ز کردگار هم خواهمش بکام دل دوستان دگر

میرزا عبدالحسین خان علاوه براینکه منشی دربار امیر حبیب الله خان بودند نظر به موقف کاری و نفوذ قومی در بین مردم قزلباش رسما از جانب قزلباشان آن عصر به صفت نماینده خاص در دربار امیر حبیب الله خان ضیاالملت والدین معرفی بودند که در مجالس کلان سراسری و هم در فیصله های مهم دولتی از طرف مردم قزلباش نمایندگی مینمودند. یکی از نمونه های این سند را که بزرگان و ریش سفیدان محله افشار عنوانی میرزا عبدالحسین خان ترتیب داده بودند و ایشان را به صفت وکیل و یا نماینده خود در دربار امیر حبیب الله خان تعین و با امضا، نام ومهر این خوانین میباشد در ختم این صفحه گذاشته می شود.

میرزا عبدالحسین خان نظر به علاقه مفرطی که به نویسندگی، شعر و ادب فارسی داشت از ایشان کتابی بنام ( خاطرات جنگ و بیاض) باقی مانده است که در یک بخش این کتاب تمام اشعار مرحوم میرزا محمد نبی خان واصل دبیر الملک دوران پادشاهی امیر عبدالرحمن خان جمع آوری و وگنجانیده شده است محفوظ می باشد. که بعد این اشعار واصل کابلی به همت والای بزرگمرد فرهنگ مرحوم صالح محمد خان پرونتا تکمیل و اقبال چاپ یافته است. در غیر آن امکان زیاد وجود می داشت که مانند اشعار شادروان سرور جویا حیف و میل می گردید.

کتاب جنگ و بیاض و خاطرات میرزا عبدالحسین خان نزد دانشمند گرامی حیدر عدل موجود است.
میرزا عبدالحسین خان با ناظران خود یکجا صبح از منزل شان واقع قلعه نه٫ برجه کارته پروان جانب ارگ شاهی روان هستند که می بیند زنی در داخل خرابه مصروف پالیدن چیزی است. این زن را صدا می زنند و می پرسند که اینجا چه می کنی؟ زن با ترس و دلهرگی جواب می دهد: من مادر سه طفل خرد سال هستم و شوهرم فوت نموده است. اینجا هر روز می آیم و اگر کسی غذای اضافی خود را انداخته باشد آنر ا جمع نموده و برای أولاد های خود میبرم تا قوت لا یموت آنها گردد.
میرزا عبدالحسین خان با شنیدن این حرف های خانم عاجل یادداشتی می نویسد و به ناظر خود می دهد و می گوید این را به خانه ببر و هر آنچیزیکه برایت می دهند زود برداشته بیآور؟
ناظر با عجله رفته و با یک بسته از منزل دوباره برمی گردد و خریطه را بدست غلام حسین خان می سپارد. باید افزود که میرزا عبدالحسین خان در همان سال قصد زیارت خانه خدا را کرده بود و برای رفتن حج مبلغی پول را ذخیره نموده بود و ناظر همان پول را از خانه آورده و میرزا همین مبلغ را مکمل به خانم غریبه می دهد و می گوید این پول حج من است اما مشکل تو واجبتر و ضروریتر است نسبت به رفتن من به خانه خدا است. برو مشکل ات را رفع و به فکر تعلیم و تربیه اطفال صغیرت باشید.

این سخاوتمندی، درک و درایت مسایل دینی میرزا عبدالحسین خان درسی برای نسل های امروز و فردای وطن می باشد که حس ترحم و دلسوزی را به مردمان مستمند، غریب و مستحقین فقرا داشته باشند تا باشد که رسالت بشری و دینی خود را ادا کرده باشند.

میرزا عبدالحسین خان اکثر صبح ها زمانی که از منزل به قصد رفتن وظیفه خارج می شدند یک تعداد از مراجعین با عرایض شان مقابل منزل انتظار می کشیدند. موصوف با هر کدام شان مصافحه و به مشکل شان رسیدگی مینمودند.

می گویند روزی میرزا عبدالحسین خان با مردم در مقابل منزل خود داخل مذاکره و مفاهمه بوده شخصی دست خود را داخل جیب و یا کیسه شان مینماید. فوری ناظرین متوجه شده خواستند مداخله نمایند. میرزا عبدالحسین خان مانع شده و دست این مرد را گرفته و برایش تاکید کرد منتظر من باشید من با تو کار دارم. در آخر از این مردک پرسید که قیافه و طرز پوشیدن لباست به دزد و کیسه بر شباهت ندارد چرا به این کار مبادرت ورزیدید؟

آن شخص در جواب میگوید: من را به بزرگواری خود ببخشید من مدتی است که از کار غیر عادلانه بیکار شده ام پول ندارم تا برای زن و فرزند چیزی برای خوراک شان خریداری نمایم تا شکم آنها را سیر نمایم. از این جا می گذشتم و متوجه شدم که شما شخصی مهمی هستید فکر کردم حتمی در جیب شما پول و مبلغی موجود است و شیطان مرا وسوسه کرد تا این اشتباه را مرتکب شوم البته معذرت و پوزش می خواهم.

میرزا عبدالحسین خان با شنیدن این حروف وی را داخل منزل برده و از وی امتحان گرفت که واقعا آدم با سواد است یاخیر؟ بعد از آن که برایش اطمینان حاصل شد برایش گفت شام امروز بیا تا سند تقررت را به شما تسلیم نمایم.
آن شخص آمده وسند یا مکتوب مقرری اش را در یکی از بست های کمبود با یک مشت پول برایش می دهد و میگوید این مبلغ را تا گرفتن اولین معاشت به مصرف فامیل ات رسانید.

یک تعداد از مردم قدیم کابل و کابلیان به نام سید سکندرشاه آغا آشنا هستند و می دانند که این مرد از جمله صوفی های کابل بوده و اکثریت مردم به ایشان سخت احترام می گذاشتند و او را معجزه گر نیز می گفتند.

سید سکندرشاه آغا متاهل نبوده مامای مرحوم میرزا عبدالحسین خان میباشد و علاوه براینکه مامای شان بود بر این سید روحانی احترام داشت و در سراچه منزل خود برایش اتاقی را مرتب نموده و متکفل اعاشه و اباته شان نیز بوده است.

این سید روحانی در یکی از روز ها که دهن دروازه میرزا عبدالحسین خان واقع قلعه حیدر خان نشسته بود و بیرون را تماشا مینمود می بیند که امیر حبیب الله خان با موتر از آن جاده عبور مینماید سنگی را بر میدارد و به طرف موتر امیر پرتاب می کند که سنگ به شیشه پیش روی موتر اصابت می کند و می شکند.

امیر حبیب الله خان به محافظین خود دستور می دهد تا این شخص را دستگیر و نزد وی به محاکمه بیآورند. در همان روز میرزا عبدالحسین خان از جریان آگاه می شود و عاجل نزد امیر مراجعه نموده و خواهش مینماید تا او را رها نماید. از اینکه امیر به میرزا همیش حرمت میگذاشت وی را رها مینماید و می گوید اینکه شما ضمانت نمودید باید قیمت شیشه را بپردازید و میرزا تعهد مینمایند تا مبلغ را تادیه نماید.

چندی بعد از این اتفاق ناگوار بازهم واقعه دیگری رخ می دهد. امیر حبیب الله خان با اعضای دربار و منشی های خود که میرزا عبدالحسین خان نیز در این جمع قرار داشت و همه به سواری اسپ ها از طریق جاده اندرابی به کدام مقصد می رفتند که از بخت بد امیر مقابل درب منزل عبدالحسین خان، سید سکندر آغا نشسته و بالای امیر حبیب الله صدا نمود: این پوز با این غرور بخاک می خورد. میرزا عبدالحسین خان چشم دید خود را اظهار مینماید که چند متری از آنجا دور نشده بودیم که پای اسپ امیر به غار موش رفته و اسپ با امیر به زمین خورد واقعا پوزش به خاک و خون یکی گردید. در همین لحظه امیر شهید بالای میرزا عبدالحسین خان صدا نمود که بروید آنمرد را بیآورید میرزا مجبور شده تا امر شاه را اطاعت نماید و با صد رعب و دلهرگی سید سکندر را نزد امیر آورد. شاه برایش گفت بخاطری احترامی که به میرزا غلام حسین خان دارم این بار نیز ترا می بخشم در غیر آن حق اش این بود تا ترا اعدام می کردم برو دیگر تو به من غرض دار مباش و من هم به تو کاری ندارم.

مبرهن است که اگر راستی، صداقت، حرمت و احترام میرزا عبدالحسین خان نزد شاه نمیبود سید سکندر آغا با دو مرتبه اشتباه که نموده بود اعدام می گردید.

میرزا عبدالحسین خان در کتاب خاطرات خود می نویسد: در سال ۱۲۲۵ هجری قمری موقع که پسر سوم من متولد گردید و مجلسی را بدین مناسبت در قلعه نه برجه کارته پروان ترتیب دادم و همزمان از شاه و برادر ایشان نصرالله خان نایب السلطنه در این ضیافت دعوت نمودم و هر دو با کمال میل پذیرفتند.

امیر حبیب الله خان می دانست که قزلباشان مردمان متمول و با سواد بوده و به فرهنگ، ادب و مدنیت سرآمد روزگار خویش میباشند. و هم می دانست که در جمع آوری آثار عتیقه، رسم ونسخ خطی و میناتوری ید طولا دارند.

چنانکه الفستون نماینده کلتوری انگلیس در افغانستان در کتاب خود بنام ( افغانان ) در مورد قزلباشان چنین می نویسد:
( این مردم همه باسواد اند به زبان های ترکی، عربی و فارسی تکلم نموده, پولدار، متمول و مهمان نواز می باشند).

امیر حبیب الله خان با درک مطالب فوق می دانست و از میرزا عبدالحسین خان خواست تا در موقع حضورش در منزل ایشان از همین تحایف برای شان تفویض نمایند.

میرزا عبدالحسین خان اکثریت بزرگان و ریش سفیدان کابل، قزلباشان را در این ضیافت دعوت نموده بودند و از مردم قزلباش خواهش نمود تا بهترین داشته های آثار قدیم خود را بیآورند و برای شاه هدیه نمایند.
میرزا عبدالحسین خان برای پذیرایی شاه و مهمانان خاص شان تمام قلعه نه برجه را با فانوس ها مزین نموده و خیمه ها را برپا نموده بودند.
حیینکه شاه وارد محفل شد از طرف مردمان قزلباش کابل با اعطای تحایف قیمتدار پذیرایی گردید.
امیر حبیب الله خان برای یک شب وعده نموده بود تا آنجا بماند اما از اینکه نهایت پذیرایی نیک شده و وقت اش خوش سپری گردید اعلان نمود که شب دوم را نیز اینجا خواهیم بود.

میرزا عبدالحسین خان مینویسید: زمانی که شاه بعد از ختم مهمانی به طرف ارگ روان شد دو کراچی مملو از تحایف قیمتی از جمله نسخ خطی با ارزش مردمان قزلباش را با خود به ارگ انتقال داده است.
امیر حبیب الله خان دو بار و نایب السلطنه نصرالله خان چهاربار به منزل میرزا عبدالحسین خان جهت مهمانی اشتراک ورزیده بودند.

سردار نصرالله خان نایب السلطنه آنقدر میرزا عبدالحسین خان را دوست داشته و احترام می گذاشت. در یکی از زمستانها زمانی که با امیر حبیب الله خان به جلال آباد بسر می بردند.
امیر برای خود و برادر ش در بهترین موقعیت آنجا زمینی را انتخاب و از مالکش خریداری نمودند و امر کرد که تا سال آینده این مکان اعمار گردیده و به نام قصر زمستانی شاه نامگذاری گردد.

با تصادف در پهلوی زمین نصرالله خان یک قطعه زمین فالتو باقی مانده بود و سردار با لطف که داشت برای میرزا عبدالحسین خان خریداری کرده و افزود که میخواهم میرزا در جوار ما منزل داشته باشد. فردایش میرزا عبدالحسین خان را نزد خواستند سند زمین را بر ایشان داده و افزود که پولش را خود میرزا باید تحویل نماید.

سردار نصرالله خان نایب السلطنه در حقیقت تمام امور مملکت را اداره می کرد و شاه مصروف عیاشی خود بود و اعتباری که برای میرزا عبدالحسین خان داشت، صلاحیت های کاری وی را زیاد ساخته تا سکتگی در امور دولتی واقع نشود.

می گویند سردار محمد عثمان خان روزی به منزل میرزا عبدالحسین خان رفته و خواهش نموده تا وی را در یکی از علاقه داری های ولایت قندهار مقرر نمایند و چنین بیان داشتند که من قرض دار مردم این ولایت هستم و می خواهم دین خود را ادا نمایم.

میرزا عبدالحسین خان برای شان وعده همکاری داده و گفت در این زمینه تلاش خواهم کرد.

فردای آنروز موضوع را با امیر حبیب الله خان در میان گذاشت و از ایشان خواهش نمود تا سردار عثمان را به صفت علاقه دار نه بلکه به حیث نایب الحکومه قندهار مقرر نمایند. و بعد فرمان مقرری اش را بدست آورده به عثمان خان تسلیم نمودند.

میرزا عبدالحسین خان که انسان صادق، راستکار و حاکم در امورات اداری و حکومتداری بود و نمی گذاشت که مداخله و دستبرد غیر قانونی و غیر اخلاقی در اداره رخ بدهد. همیش بر زیردستشان خود توصیه می کرد که فساد را در دستگاه دولت راه ندهید و همچنان خلاف مقررات ایجاد شده عمل ننمایید.

این سختگیری ها باعث گردید تا عده ای در برابر شان عقده بگیرند و در صدد شدند تا ایشان را از مقام دور بسازند.

یکی از این اشخاص با نفوذ و صاحب قدرت میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک در دربار امیر حبیب الله خان احراز مقام داشت و از لحاظ مقام و صلاحیت بالاتر از میرزا عبدالحسین خان بود. با وجود آن از ایشان هراس داشت و نمی توانست کاری را به دلخواه خود در حکومت انجام دهد و هم حس بدبینی و بددلی که علیه میرزا تبارز می داد اما شخص خود میرزا عبدالحسین خان این حسادت، رشک و بخل وی را می دانست و هیچگاه مجال برایش نمی داد که آسیبی برساند.

می گویند روزی مستوفی الممالک در جمع دوستان خود گفته بودکه حاضرم در یک کشتی با میرزا عبدالحسین خان نشسته و غرق شویم و من همزمان غرق شدن او و از بین رفتن اش را با خودم یکجا بیبینم.

در جای دیگری راوی میگوید: شبی در مجلسی بعد از صرف طعام امیر حبیب الله خان صدا نمود زمستان نزدیک است و ما هیچ آمادگی برای سفر به جلال آباد و لغمان را نداریم. نه اسپ داریم و نی آذوقه اش را. قبل از اینکه مستوفی الممالک حرفی بزند میرزا عبدالحسین خان بجواب شاه گفت: جناب حضور من اسپ را حاضر مینمایم و مستوفی صاحب آذوقه آنها را تهیه نماید. امیر در جواب گفت من موافقم سر از فردا دست بکار شوید.

میرزا عبدالحسین خان با درایت که داشت می دانست که از عهده همچو کاری بدون مصرف به کمک مردم برآمده می تواند نامه ای با تضمین از دوباره مسترد نمودن اسپ های مردم بعد از ختم زمستان به ولایات همجوار کابل می فرستد و از آنها تقاضای اسپ مینماید.

مردم به بسیار شادمانی و خوشی به خواهش میرزا لبیک گفتند و اسپ های خویش را در اختیار ش گذاشتند.
میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک مجبور می شود سرخزانه را باز نماید و از مردم علوفه و آذوقه برای اسپ ها خریداری نماید که سخت برایش گران تمام شده ولی چاره ای صبر و خاموشی نداشت.

با تاسف میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک بار ها تلاش نمود تا نظر امیر حبیب الله خان را در مورد شخصیت میرزا عبدالحسین خان در دربار تغیر بدهد اما میرزا با هشیاری که داشت خنثی مینمود.

می گویند روزی یکی از اقوام مردم شریف پکتیا را تحریک نموده بود تا علیه عبدالحسین خان نزد امیر شکایت کند. مستوفی اسناد و مدارک جعلی را برای بدنام ساختن ایشان ترتیب نموده بود و به این ریش سفید قوم با ده ها نوع دروغ ،کذب و نیرنگ برای شان تسلیم داده بود تا آنها را نزد امیر ببرند. جالبتر اینکه یکی از آنها آنقدر تحریک شده بود که نزد شاه خود را به آتش زد و فوری توسط محافظین آتش عاجل خاموش گردید.

امیر حبیب الله خان وقتی که موضوع را جدی نگریسته دستور می دهد که فوری میرزا عبدالحسین خان را عاجل حاضر نمایند در صورتی که به این کار ها مبادرت ورزیده باشد در مقابل این مردم به دار حلق آویزش مینمایم.

میرزا عبدالحسین خان آمده و سوال و جواب آغاز گردیده بعد از شاه نیم ساعت وقت خواسته تا اسناد و مدارک اصلی و واقعی را از دفتر بیآورد. موقع که شاه تمام اسناد را ملاحظه مینماید و عملکرد میرزا عبدالحسین خان را در ارتباط به رفع شکایات و مشکلات این مردم مشاهده مینماید اجراآت میرزا را برحق دانسته و نمایندگان مردم پکتیا را قناعت داده و میگوید که تقصیر و ملامتی از شماست نباید بیشتر از این مزاحم حال من شوید.

قابل یادآوری است می گویند که مستوفی الممالک دست از توطعه علیه میرزا عبدالحسین خان برنداشته دست به عمل شنیع و خاینانه می زند.

روزی میرزا عبدالحسین خان را برای صرف عصرانه در منزل خود برای صرف قیماق چای دعوت مینماید و در بین پیاله قیماق چای میرزا زهر مخلوط مینماید. میرزا نا دانسته پیاله قیماق چای را می نوشد. بعد از ختم مجلس ایشان بمنزل خود بر میگردد. در نیمه های شب وضع صحی اش وخیم شده دلبدی برایش پیدا شده و متوجه می گردند که از معده شان خون میآید.
صبح وقت طبیب را حاضر مینمایند و می گوید شما مسموم شده اید و کار از کار گذشته است. بعد از سپری شدن سه روز میرزا عبدالحسین خان وفات مینماید.

مرحوم میرزا عبدالحسین خان در اوج جوانی و پختگی در سال ۱۲۹۱ هجری شمسی مطابق به سال ۱۹۱۲ میلادی جام شهادت را از دست مستوفی الممالک میرزا محمد حسین خان نوشید و به ابدیت پیوست. روح اش شاد یادش گرامی ماوایش بهشت برین.( انا لله و انا الیه راجعون )

قرار یادداشت های دست داشته خانواده مرحوم میرزاعبدالحسین خان چند اتفاقی در روز مراسم جنازه مرحومی رخ می دهد و آن اینکه :

از منزل ایشان واقع قلعه حیدر خان الی حضیره آبایی شان واقع ده افغانان که حدود چند کیلو متر بیشتر نیست عده کثیری از مردم تجمع نموده و هر کدام خود را می خواست به جنازه و تابوت برساند و کمک نمایند که از ازدحام و فشار زیاد مردم در همین فاصله کوتاه چهار بار چهارپایی که در آن جنازه را انتقال می دادند شکسته شده است. مهمتر از همه مردمان هندو باور ما که در همان محل درمسال مذهبی داشتند جلو جنازه را گرفته و می گفتند که مرحوم میرزا غلام حسین خان مربوط به ماست. زیرا این شخص خدمات شایانی را به ما انجام داده که فراموش نشدنی است و بالای ما حق دارد که اورا در حیاط درمسال دفن نماییم.

در این ارتباط جا دارد سروده از شاعر معروف زبان فارسی عرفی شیرازی که می گوید:

چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمان به زمزم شوید و هندو بسوزاند

مرحوم میرزا عبدالحسین خان متاهل بوده همسر شان مرحوم بی بی درانی که خانم با سواد و خوش خط بوده دارای سه پسر و یک دختر میباشد.
پسرانش میرزا غلام حسن خان، میرزا محمد محسن خان، میرزا محمد سرور خان و دخترش بانو گوهر تاج که خانم مرحوم میرزا عبدالطیف خان منشی میباشند.

-------------


به ادامه فصل بیست و دوم گذر سر چهار سوق چنداول کابل

معرفی یکی از عیاران و کاکه های چنداول

زندگینامه میر عبدالحمید معروف به میرگل شامل


میر عبدالحمید شامل مشهور به میرگل چهارمین فرزند روانشاد میر محمد حسین خان شامل و نواسه زنده یاد دبیر سید محسن شامل شاعر توانا، عارف وارسته است.

میر گل شامل در سال ۱۳۱۰ خورشیدی مطابق به سال ۱۹۳۱ میلادی در گذر سرچهار سوق چنداول شهر کابل در خانه پدری شان متصل تکیه خانه مرحوم میر اکبر آغا در یک خانواده با علم و معرفت پا به دنیا گذاشته است.

پس از فراگرفتن تعلیمات ابتدایی در لیسه نجات بنابر شوق و علاقه که به کلاه دوزی داشت به شغل کلاه دوزی ( کلاه قره قلی) رو آورد.

نامبرده دکانش در جاده اندرابی در پهلوی دکان نصیر احمد کلاه دوز موقعیت داشت که پاتوق و یا کانون علاقمندان شعر و ادب و استادان موسیقی همچون استاد سرآهنگ، استاد رحیم بخش و دیگر هنرمندان خراباتی بود. بعضی اوقات اشخاص سیاسی هم سری به این مجمع زده و جلسات خود را دایر مینمودند.

میرگل شامل از ارادتمندان زنده یاد علامه سید اسماعیل بلخی بوده و از محضر شان کسب فیض مینمودند. وی انسانی بود عیار صفت که جوانمردی، شجاعت،دلیری، رازداری، راست گویی و فداکاری داشتند. همچنان یک شخص متواضع، شکسته نفس، برده بار و یک مومن معتقد به ارزش های دینی بدون هیچگونه تعصب مذهبی ،خیلی رفیق دوست و از کمک به هیچ فردی دریغ نمی ورزید. همیشه دست نیازمندان و مستمندان را گرفته با ایشان کمک های مادی و معنوی مینمود که به واقعیت می توان گفت که به تمام معنی از جمله عیاران و کاکه ها بودند.

میر عبدالحمید میرگل شامل با دیانت، خیراندیش، روشن ضمیر و سخاوتمند بود که داشتن این خصایل نیکوی انسانی وی را در بین اجتماع کابل و ولایات شهرت بسزایی داده بود که هیچگاه یاران، دوستان و اقربا فراموشش نمی کنند.

میرگل شامل متاهل بود اما با درد و دریغ در جریان جنگ های داخلی و تنظیمی در کابل که جنگ طلبان و جنگ افروزان به خاطر گرفتن قدرت و پامال نمودن حقوق همشریان، متحمل درد و رنج فراوان شد که آنهم در اثر انفجار ماین شریک زندگی و همسر مهربان خود را از دست داد.
داغ از دست دادن همسر و تنهایی فرزندان به روح و روانش تاثیر سو نموده وی را ملول و مضطرب ساخت.

بلاخره این شیر مرد آگاه بعد از تحمل نا ملایمات روزگار و جبر زمان در سال ۱۳۷۰ خورشیدی در اثر سکته قلبی بعمر ۶۰ سالگی در کابل جان را به جان آفرین تسلیم کرد و غم نبود خود را در قلب های فامیل، یاران و دوستداران خود جاویدان ساخت.

با وجود مشکلات عدیده ای امنیتی در آن زمان بنابر شهادت شاهدان عینی جمیع کثیری از دوستان، رفقا، یاران، و هم بزمان خراباتی اش در تشیع جنازه اش اشتراک نموده و جسد بی جان مرد خرابات را به خانه ابدی اش بدرقه نموده بخاک سپردند.

این خود نمایانگر و ممثل اخلاق نیکو و محصول روابط گسترده ای اجتماعی اش با مردم بود. روح اش شاد، یادش گرامی و ماوایش همیشه بهشت برین باد.

ثمره ازدواج مرحوم میر گل شامل پنج فرزند که چهار دختر و یک پسر است. فرزندانش عبارت اند از : بانو فریبا، بانوماریا، بانو شکیبا، بانو فروزان و میر محمد کریم شامل میباشند که همه ایشان در قید حیات بوده و در کشور های امریکا و آلمان زندگی مینمایند.

مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست

 

----------


به ادامه فصل بیست و دوم گذر خوافی ها یا خافیای چنداول کابل

اکنون یکی از شخصیت های علمی دانشگاهی را به معرفی می گیرم.

مراد علی خان روشندل کیست ؟

مراد علی روشندل فرزند مرحوم میرزا صفرعلی خان متولد سال ۱۳۱۹ خورشیدی برابر به سال ۱۹۴۰ میلادی در گذر خوافی ها و یا خافیای چنداول کابل پا به جهان گذاشته است.

موصوف در پنج سالگی جهت فراگیری قرآن شریف و علوم متداوله دینی وارد مکتب خانگی یعنی مدرسه دینی شده است.

در سال ۱۳۲۶ خورشیدی شامل مکتب نمره ۱۲ واقع کوچه اندرابی کابل به آموزش ابتدایی آغاز نموده و از سال سوم دبستان پس از امتحان سویه شامل صنف چهارم لیسه نجات گردیده است.

نامبرده تحصیلات متوسطه و ثانوی را در لیسه نجات موفقانه به پایان رسانیده پس از ختم صنف دوازدهم و سپری نمودن امتحان کانکور در سال ۱۳۳۷ خورشیدی جهت تحصیلات عالی در رشته دواسازی به دانشکده فارمسی دانشگاه کابل راه یافته و پس از سپری نمودن چهار سال دوره دانشگاهی به اخذ درجه لیسانس موفق گردیده است.

مراد علی روشندل پس از پایان تحصیل و اخذ نمرات اعلی به عضویت کدر علمی در دیپارتمنت کیمیای دوا سازی و کنترول ادویه در دانشکده دواسازی دانشگاه کابل پذیرفته شده و به تدریس محصلین پرداخت. بین سال های ۱۳۴۰ الی ۱۳۴۴ ابتدا به حیث اسیستانت و سپس به صفت آمر دیپارتمنت کیمیای دوا سازی و مدیر نشرات دانشکده مصروف و مشغول فعالیت بودند.

موصوف در سال ۱۳۴۵ خورشیدی جهت ادامه تحصیلات عالی عازم کشور فرانسه گردیده و در دانشگاه مختلط پزشکی و دوا سازی در یونیورستی شهر لیون فرانسه به تحصیل پرداخته است.
ایشان در سال
۱۳۴۹ خورشیدی برابر به سال ۱۹۷۰ میلادی با اخذ درجه دوکتورا از آن دانشگاه موفقانه به کشور باز گشت نمودند.

دوکتور روشندل از سال ۱۳۴۱ خورشیدی در دانشگاه کابل به کار آغاز نموده و مدت بیست و دو سال را به صفت استاد و آمر دیپارتمنت کیمیای دوا سازی و‌کنترول ادویه در دانشکده دوا سازی پوهنتون کابل صادقانه و دلسوزانه خدمت نموده است.

استاد روشندل بر علاوه تدریس مشغول کار های تحقیقاتی بکر علمی گردیده در موضوعات مختلف از قبیل تحقیق و ریسرچ تلک معدن آچن شنوار ولایت ننگرهار، بیرایت یا باریوم سلفایت معدن ولایت هرات و تحلیل و تجزیه روغن نبانی پرداخته است.

داکتر مرادعلی روشندل در سال ۱۳۵۲ خورشیدی از اثر زحمتکشی و کار های تحقیقاتی خویش به رتبه علمی پوهندوی یعنی اسیستانت پروفیسور و در سال ۱۳۵۵ خورشیدی به رتبه علمی پوهنوال یعنی پروفیسور اگریجه نایل آمده‌است.

داکتر روشندل در سال ۱۳۵۸ خورشیدی با حفظ کدر علمی و سمت مقام استادی در دانشگاه کابل در وزارت صحت عامه به صفت معاون ریاست امور فارمسی عز تقرر حاصل نموده و پس از یک سال به حیث رییس آن موسسه انجام وظیفه نموده است.

داکتر روشندل در حدود هژده اثر علمی و تحقیقاتی و ده ها مقالات علمی به رشته تحریر در آورده است.

داکتر روشندل از جمله استادان ورزیده و متبحر دانشگاه کابل بوده شخص نهایت مهربان، با وقار، با مناعت، انسان دوست، وظیفه شناس، با دسپلین، دانشمند، فاضل و طوریکه از نامش پیداست که به واقعیت روشندل و روشن ضمیر میباشد.

داکتر روشندل در سال ۱۳۶۲ خورشیدی برابر به سال ۱۹۸۳ میلادی بنابر شرایط نامساعد و وضع ناهنجار وطن را ترک و به کشور آلمان پناهنده گردیده است.

وی در سال ۱۳۶۴ خورشیدی برابر به سال ۱۹۸۵ میلادی پس از سپری نمودن امتحان دولتی در آلمان و اخذ سند اپروباسیون تا سال ۲۰۰۲ میلادی به کار های مسلکی و تحقیقاتی در موسسات علمی آلمان مشغول و کتاب تحت عنوان تداوی با نباتات و دیگری کتاب شیموتراپی مبحث انتی بیوتک ها را را به نشر رسانیده است.

آقای روشندل در سال ۲۰۰۴ میلادی بنابر عشق که به وطن و جوانان تحصیل کرده و محصلین که دارد به وطن، افغانستان باز گشت و همکاری خود را با دانشکده فارمسی دانشگاه کابل آغاز نمود. در سال ۲۰۰۶ میلادی به صفت مشاور در وزارت صحت عامه منصوب گردیده و همزمان سرپرستی ریاست انستیتوت کنترول مواد دوایی و غذایی را عهده دار گردیده است.

استاد روشندل در سال ۱۳۴۳ خورشیدی مطابق به سال ۱۹۶۴ میلادی با بانو نیره شامل صبیه مرحوم میر محمد حسین خان شامل ازدواج نموده است.

بانو نیره شامل روشندل فارغ التحصیل دوره اول لیسه عالی رابعه بلخی بوده پس از فراغت از لیسه مذکور و گذارانیدن امتحان کانکور شامل دانشکده سیانس دانشگاه کابل گردیده است.
موصوفه در اخیر سال
۱۳۴۴ خورشیدی با بدست آوردن سند لیسانس از رشته کیمیا و بیولوژی از دانشکده سیانس دانشگاه کابل فارغ التحصیل گردیده گردیده است.

بانو شامل پس از فراغت از فاکولته سیانس در سال ۱۳۴۵ خورشیدی به وزارت معادن و صنایع معرفی و به صفت عضو لابراتوار های کیمیاوی آن وزارت آغاز بکار نموده است. اما در ختم همین سال با وزارت معادن و صنایع وداع گفته فعالیت های خویش را به صفت معلمه کیمیا در لیسه عالی رابعه بلخی آغاز نمود. سالهای زیادی را به حیث یک مربی مدبر و با دسپلین به تعلیم و تربیه فرزندان وطن خدمت نموده است.

بانو نیره شامل یک معلمه توانا، فعال، مودب، با استعداد، وظیفه شناس که تمام عمر گرانبهای خود را برای خدمت به انسان، جامعه به ویژه در راستای تعلیم و تربیه اولاد وطن صرف نموده است.
ثمره ازدواج داکتر روشندل با بانو نیره شامل دو پسر و یک دختر میباشد. پسر اول دوکتور احمد ضیا روشندل متخصص امراض قلبی که در امریکا زندگی مینماید، پسر دومی احمد خالد روشندل دوکتور دندان و دوشیزه هنگامه کارمند موسسه معیوبین میباشد. که همه ایشان در آلمان زندگی مینمایند.


----------


بقیه از باشندگان قلعه حیدر خان کابل

زندگینامه میرزا محمد مهدی خان

میرزا محمد مهدی خان کی بود؟

میرزا محمد مهدی خان پسر ارشد میرزا عبدالهادی خان از جمله خوانین و بزرگان قلعه حیدر خان محسوب می شود.

نامبرده بعد از تمام تعلیمات خویش نظر به علاقه که تجارت داشت راه پدر مرحوم خود را در پیش گرفته و به تجارت اشتغال ورزیدند

میرزا محمد مهدی خان در عصر سلطنت امیر حبیب الله خان مسول تمام گمرکات افغانستان را به عهده داشتند. طوریکه در آن زمان تمام گمرکات از جانب دولت کنترول و اداره نمی شد. بلکه به اجاره داده می شد و اجاره دار مکلف بود سالانه مبلغ تعین شده از جانب دولت را به خزانه دولت تحویل می نمودند.

میرزا محمد مهدی خان با شناخت و اعتباریکه نظر به صداقت، ایمانداری ووجاهت که نزد دربار وقت داشت همه ساله گمرکات را اجاره می گرفتند.

طوریکه گفته می شود که میرزا محمد مهدی خان در صداقت، راستی و نظم و دسپلین و شهامت خود زبانزد عام و خاص بوده دست خیراندیشی و مساعدت برای مستمندان، نیازمندان ومستحقین داشته همیش کمک مینمودند.

میرزا محمد مهدی خان قابلیت توانایی مشاجره و مفاهمه را دارا بود. متاسفانه در اثر اختلافات مذهبی با امیر حبیب الله خان جبرا به ایران تبعید شد و تمام جایداد غیر منقول پول و دارایی ایشان مصادره گردید.

میرزا محمد مهدی خان مدت زمانی را با خانواده خود در شهر مشهد ایران سپری کرده تا اینکه امیر حبیب الله خان در کله گوش لغمان به شکل مرموزی کشته شد.

سپس میرزا محمد مهدی خان پیامی عنوانی اعلیحضرت امان الله خان و علت تبعید شدن خود را به ایران به وضوع شرح داده به حضور فرستاد.

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم

شاه امان الله خان بزرگمرد تاریخ و شخص با درد و با احساس فوری موصوف را بخشیده بعد وی با خانواده فوری به وطن عودت نموده در شهر مزارشریف مسکن گزین گردیدند.

بعد از سپری شدن چند سال محدود زندگی در مزارشریف وضع صحی اش رو به زوال رفته بالاخره در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی برابر به سال ۱۹۳۳ میلادی بدرود حیات گفته و از اینکه یکی از شخصیت های سرشناس و صادق وطن بود اجازه داده شد تا جسدش را داخل محوطه زیارت شاه اولیا دفن نمودند. روح اش یادش گرامی ماوایش بهشت برین باد

میرزا محمد مهدی خان پنج بار ازدواج نموده و از ایشان سه پسر و چهار دختر بجا مانده است.
پسرانش مرحوم میرزا محمد یوسف خان مشهور به علاقه دار که معمولا در صفحات شمال زندگی داشت و یکی از مصاحبین خاص مارشال شان ولی خان بودند. پسر دومی شان مرحوم محمد رضا مهدی زاده که در اردو صاحب منصب بودند. پسر سومی الحاج غلام محمد خان مهدی زاده که تاجر پرزه جات موتر بود میباشند.

--------


به ادامه قلعه حیدر خان

در این قلعه و یا محل از قدیم الایام اشخاص معزز و یا خانواده های سرشناس کابل سکونت می کردند که همه ایشان با همدیگر روابط نیک همسایگی داشته در مسایل خوشی و غم با هم همیاری و همدلی داشتند. در این قلعه اقوام با مذاهب مختلف قسمی زندگی مینمودند که در بین شان همدیگر پذیری، محبت، دوستی و رفاقت پایدار بود که خود مظهر یک رنگی و هموطنی را نشان می داد باهم زیست باهمی مینمودند.

در این جا دور از دلچسپی نخواهد بود تا جای که امکان دارد از آن مردمان یاد گردیده که اکثر شان از دنیا رحلت نموده اند و یا اینکه در قید حیات هستند و کارکرد های خوب برای مردم و وطن انجام داده اند یاد نموده تا باشد که خاطرات گذشته شان دوباره تداعی و احیا گردد.

در سر کوچه منزل پدر زنده یاد غلام سرور جویا مبارز نستوه کشور مرحوم حاجی غلام حسین خان بود. منزل میر احمد خان که بعدا به قیوم بای تاجر به فروش رسانید به جمع سرای بزرگ آن که عقب مکتب نمره ۶ موقعیت داشت.

منزل سید جعفر آغا که پسر شان میر محمد حسن خان بود که بعد بالای کمپودر محمد حسین خان که مالک دواخانه نوی درملتون بود فروختند،

منزل مرحوم دبیر سید محسن شامل با دو پسرش میر محمد حسین شامل و میر محمد حسن شامل در قلعه حیدر خان موقعیت داشت. مرحوم میر محمد حسین شامل پدر شادروان میر علی احمد شامل، اسدالله شامل و زنده یاد میر عبدالحمید مشهور به میرگل شامل که از جمله عیاران و کاکه های کابل بود. میباشند.

منزل کله پز ها رجب علی و صفر که از جمله برادران هزاره ما بوده که تا کنون اولاده شان در آنجا زندگی دارند. منزل محمد رضا داماد پرماچ والی مزار شریف،

منزل پسران میرزا محمد مهدی خان به نامهای محمد رضا مهدی زاده معروف به معاون صاحب که صاحب منصب اردو بودند، الحاج غلام محمد مهدی زاده که تاجر پرزه جات موتر بودند.

بعد منزل آغا میر آغا خان پسر مرحوم سید جعفر آغا که پسرانش میرگل، سید عبدالله بهجت بهرامی داماد میر اکبر آغای تکیه دار، انجنیر سید مختار دریا شاعر چیره دست معاصر وطن، که منزل شان عقب خانه میرزا غلام حسن خان موقعیت داشت.

بعد منزل مرحوم میرزا غلام حسن خان مستوفی که دارای چهل اتاق و برعلاوه سراچه و اپارتمانها و دکاکین که مقابل سرک عمومی موقعیت داشت.

متصل منزل مستوفی صاحب، منزل عبدالخالق خان بود که سه پسر داشت عبدالزاق خان واسعی، داکتر عبدالرشید خان واسعی ، عبدالمجید خان واسعی و پسر عبدالرزاق‌خان، عبدالروف واسعی بود که بعد خانه را به مرحوم داکتر غلام حسین خان عدل فروختند، که اخیرا خانه را قابله معصومه جان خریداری نمود. موصوفه از جمله یکی از قابله های معروف و سرشناس کابل بوده که مورد اعتماد همه مردم قرار داشت.

متصل خانه فوق منزل داکتر عبدالرحیم خان و بعد منزل سیدفقیر و برادر شان سید غلام و متصل آن منزل داکتر میر محمد حسن خان هاشمی که خانمشان بنام شاه گل جان راضیه که از جمله معلمین نامدار کابل بود و پسرانشان سید روح الله، سید اسدالله و شهباز نام داشتند موقعیت داشت.

متصل خانه هاشمی صاحب منزل قادر خان مشهور به قادر ولایتی بود و در پهلوی زیارت دکان آب ولایتی اعلی داشت.

منزل داکتر سید شریف شرف استاد فاکولته اقتصاد پوهنتون کابل، علی احمد جان کارمند وزارت مالیه، خانه داکتر آصف اتحاد، منزل مدیر محمد اکبر صدر پسرانش انور صدر، داکتر حیدر صدر و اختر جان صدر موقعیت داشت.

همچنان در این گذر خلیفه محمد رستم سلمانی چند سالی را به خانه کرایی در این محل سپری نموده است. و هم عبدالرحمن نجفی، داکتر وحید و سید مومن آغا زندگی می نمودند.

موقعیکه از منزل مستوفی غلام حسن خان بطرف زیارت شاه دوشمشیره رفته بطرف راست تعمیر منزل خانم فقیر ترکی که شامل اپارتمنها و دکاکین و بعد منزل و سرای بزرگ سید ابراهیم آغا معروف به سیدکاغذ بود اخذ موقعیت نموده بود. و هم مرحوم میر احمد آغا که دخترانش بانو فاطمه و بانو زهرا که با سید ابراهیم سید کاغذ ازدواج نموده بودند زندگی می نمودند.

منزل مرحوم غلام نبی خان چرخی که تعمیر بزرگ با حرمسرای و باغ بزرگ موقعیت داشت اما موقعیکه موصوف از طرف نادر خان به قتل رسید این تعمیر از طرف دولت مصادره گردید. ناگفته نماند که جسد مرحوم غلام نبی خان در همان حویلی مدفون است. در ابتدا به فاکولته حقوق و بعد به دارالمعلمین عالی روشان تعلق گرفت.

حال از قلعه حیدر خان خارج گردیده به جاده اندرابی که از مسجد شاه و دوشمشیره شروع شده الی مسجد علیا رتبه اندرابی که مشرف به محله ای ده افغانان شده می رویم.

در پهلوی زیارت خانه قدیمی عبدالاحد خان وردکی مایار رییس اسبق شورا موقعیت داشت در پهلوی آن تعمیر بزرگی که شامل اپارتمانها خانم فقیر ترکی بود که اولین دفتر مرکزی بانک پشتنی و تجارتی در اینجا افتتاح گردید.

اولین دکانی که در جوار این تعمیر قرار داشت دکان سودا واتر یا آب ولایتی فروشی قادر خان بود که سه نوع آب ولایتی بنام لیمو، انار و رنگ سیاه آنرا ویمتو یاد می نمودند خیلی نوشابه خوش طمع وبا مزه بود. این دکان بصورت پاک، نظیف که مفروش با سنگ سفید شده بود و با موبل سفید که بسیار جلب توجه می کرد و هم مهمترین داشته این دکان مجموعه از ریکارد های آهنگ های هندی قدیمی بود که از بام تا شام یکی پی دیگری نشر مینمود که مراجعین را بیش از پیش جلب توجه می نمود.

به تعقیب دکان خیاطی مرحوم خلیفه شیر جان خیاط پدر مرحوم پروفیسور صمدعلیخان حکمت بود، دکان عبدالطیف خیاط، سماوار حاجی شیرکش که چاینکی اعلی می پزید.

در پهلوی آن ترابی مارکیت و بعد یک دکان بایسکل فروشی بود که مخصوص بایسکل های امبر و را هیل انگلیسی را وارد مینمودند.

به تعقیب آن مغازه مولوی صدیق بود که سامان و لوازم سپورت و تفنگ شکاری را وارد و به دسترس مشتریان قرار می داد.

بعد از آن دکان خلیفه رستم سلمانی معروف و مشهور کابل پدر استاد عبدالطیف رستم زاده پیروز معلم ریاضیات لیسه حبیبیه و نادریه بود. که مشتریان مخصوص اهل دانش و فاضل داشتند. که بعد ها دکان را به جاده میوند نقل دادند.

بعد دکان را شاگردش خلیفه عبدالسلام سلمانی که یکی از شاگردان لایق خلیفه رستم بود و از نظر نظافت و آرایش بی جوره و مشتریان زیادی داشت از جمله جوانان روشنفکر و مردم نخبه کابل زیادتر آنجا مراجعه مینمودند.

در پهلوی آن دکان عبدالسلام اولین کسی که برای اولین مرتبه دیگ بخار را از کمپنی توربو آلمانی وارد افغانستان نمود و سیلی از مردم را که متعجب به این اختراع بودند جلب نموده و بازارش را گرم ساخته بودند.

به تعقیب دکان کتابفروشی بهجت که وعده گاه کتابهای معتبر خواندنی برای کتاب خوانها و جوانان روشنفکر که عموما متمایل به تفکرات چپی بودند استفاده می کردند.

چندین دکانهای خیاطی و خیاط خانه ها لباس دوزی مردانه و زنانه بنام ( برادران ماستر) شهرت داشتند که اکثر دیپلوماتان لباس های خود را در همینجا فرمایش می دادند.

و همچنان دکان دو برادر بنام خلیفه محمد انور و خلیفه محمد حسن که از جمله اولین خیاطان زنانه دوز بودند و شهرتی زیادی داشتند موقعیت داشت.

همچنان باختر درملتون که از جمله دواخانه های مشهور کابل بود که علاوه بر ادویه نسخه ای برای جوانان کم بغل الکل ۹۶ فیصد را به قیمت ارزان بفروش می رسانیدند.

در این رسته یا قطار بعضی از کلاه دوز ها دکان داشتند مثل حاجی عطامحمد کلاه دوز، سید محمد کلاه دوز، نصیر احمد کلاه دوز، بشیر احمد کلاه دوز، میرگل شامل کلاه دوز، خلیفه در محمد کلاه دوز، کاکا غیاث کلاه دوز و پهلوان باقی کلاه دوز و دکان یکی از هندوباوران ما که شیرینی باب هندی را بفروش می رسانید. بعد دکان خیاطی قندی و دواخانه باخترموقعیت داشت.

بعدتر مسجد علیا رتبه اندرابی، دکان خیاطی صفر محمد خان که در ضمن معلم الجبر لیسه تجارت بود و بعدتر رفته به لیسه مسلکی تجارت سر می خوردید.

به تعقیب مطبعه و قرطاسیه فروشی مرحوم غلام محمد خان شعاع و در اخیر جاده کافی فضل الحق خان بنام کافی ملنگ شهرت داشت که داخل اش رستورانت شیک و پاک با مجسمه ها و تابلو های با ارزش که به دیوار ها نصب گردیده بود که به زیبایی کافی رونق خاصی را داده بود. این کافی غذایی لذیذ و کباب اعلی ای که داشت شهرت زیادی کمایی نموده بود.
در این کافی در شب های ماه رمضان از دل شب تا صبح مرحوم استاد سرآهنگ نغمه سرایی مینمود.
پهلوی آن یک عینک فروشی و بعد دواخانه ستور در ملتون و سپس کافی پشتون موقعیت داشت.

یک بخش از کافی پشتون را برای شطرنج بازان اختصاص داده بودند. شطرنج بازان مشهور کشور مثل سید غلام دستگیر، شیرآقای چای فروش، قاری غفار، قیوم سرمعلم، مسافر لالی،شهزاده متعلم مکتب حربیه، مدیر نظر محمد خان، غفور خان سریاور، قاری حلیم، سلطان محمد، سید احمد، شیرین آقا، سید حمیدالله پاچا، شپون، زلمی خان رزاق،اسلم سپاس،شیرمحمد،خواجه عبدالمنان، جان آغا، قیوم دال، داد محمد کندهاری،دوکتور محمد عمر خان،غلام سخی خان و پکتانی، و در سالهای اخیر یکتعداد جوانان بشمول رحمت الله عامر معلم لیسه حبیبیه که از جمله شطرنج بازان خوب کشور بود همه روزه و یا بعضی از اوقات برای بازی و مسابقه شطرنج تشریف می آوردند.

در قسمت آخر این جاده که به سختی می توان که به آن نام رستورانت گفت دکان ( اکه) که اصل نامش اولیاقل بود از جمله پناهنده های بخارا که به افغانستان آمده و مسکون شده بودند. وی با یک تنور کوچک و اجاغ بهترین منتو، سمبوسه و آش مزه دار ازبکی تهیه و پخت کرده برای مشتریان خاص خود تقدیم می نمود.

حال باید دید که در منزل فوقانی این ساختمانها چه می گذشت که از طرف زیارت شاه دو شمشیره بطرف پل باغ عمومی اپارتمانهای اول تعمیر مربوط به بانک پشتنی تجارتی بود بعد در سال ۱۳۴۲ خورشیدی نزدیک به پارک زرنگار نقل و مکان نمود.

آرایشگاه خانم فقیر در این جا موقعیت داشت که از جمله آرایشگاه های مدرن و شیک کابل که مشتریان خاصی داشت. بانو فقیر اصالتا ترک بود و هنر آرایشگاه را مسلکی در ترکیه آموخته بود شوهرش افغان بود.

قسمت زیادی از این اپارتمان را به شرکت توفیق و کارخانه جاکت بافی توفیق که قبلا در موردش تذکر رفته است تعلق می گرفت.

در این اپارتمانها چندین دستگاه خیاطی چه زنانه و چه مردانه وجود داشت که لباس های مد روز و شیک می دوختند.

همچنان دفتر تجارتخانه میرزا عبدالرشید خان و برادرش میرزا عبدالمجید خان در اینجا موقعیت داشت.

معاینه خانه مرحوم داکتر محمد اسماعیل علم متخصص چشم ، معاینه خانه دوکتور محمد رفیق امین، معاینه خانه داکتر عطا محمد معالجی، معاینه خانه داکتر محمد قاسم صابری، معاینه خانه دوکتور تورپیکی صابری موقعیت داشت. در پهلوی آن دکان محمد علی جان خیاط که یک شخص شریف، صادق، عیار، مهمان نواز، کاکه و خراباتی بود که از طرف عصر شعرا، علما ، سیاسیون و بزرگان به دکانش تشریف می آوردند چای و چلم صرف نموده صحبت های علمی، سیاسی مینمودند. و حتی بعضی روز ها بحث های سیاسی و یا شعر و غزل سرایی طول می کشید و تا ناوقت های شب دوام می کرد که غذای شب را به هدایت خلیفه محمد علی شاگردش از کافی پشتون آورده و از مهمانان پذیرایی مینمودند.

طوریکه در بالا اشاره کردم و لازم به تذکر است که سابق جشن اطفال در هر دو جاده اندرابی و جاده باغبان کوچه و یا کلاه دوز ها برگزار می گردید.
از زیارت شاه دوشمشیره الی پل باغ عمومی همه دکان‌داران کنار هر دو جاده بروی پیاده رو ها و کنار دکان را تخت می زدند و قالین های مرغوب فرش نموده و اطراف تخت ها و دیوار ها را با چراغ های رنگی و عکس های شهزادگان و شاهدختان مزین مینمودند.
هر کدام کوشش می کردند که از دکان همسایه اش بهتر و خوبتر تجلیل نمایند.از بعضی دکاکین ساز و آواز هم به گوش می رسید. اطفال پسران و دختران با لباس ملی افغانی و سایر اطفال با لباس های جدید و زیبا به رنگ های مختلف ملبس شده و به ترانه خوانی آغاز مینمودند و توسط تخت روان از این دوجاده عبور مینمودند.

شاه با ملکه و اعضای کابینه و سایر اراکین دولتی شبهنگام از این جاده ها بازدید نموده
و با شور و شعف و شادمانی اطفال و مردم از ایشان استقبال مینمودند. علی الخصوص در اولین جشن اطفال در سال
۱۳۳۵ خورشیدی تجلیل کنندگان به شکل مارش کنان از غازی استدیوم به طرف شهر آمده رقص کنان و هم با اتن ملی از همین دو جاده عبور مینمودند.
برای اولین بار مرد قوی جثه، پهلوان بزرگ خلیفه نظام با یک چوشک کلان اطفال را در دهن گذاشته و مارش کنان تمثیل مینمود که با شور و هلهله و کف زدن ها ی تماشاچیان مواجه گردید.


ادامه دارد ........ادامه دارد


 

 

 

 

 


 

 

مطالب تانرا میتوانید به ایمل ادرس

ذیل ارسال بدارید

Email :

aqiqat1@hotmail.com

 


 

 
baztabehaqiqat.jimdo.com