سیاسی - فرهنگی- اجتماعی

 

 

 

 

ناشر اندیشه های دموکراتیک 

 

****************

خوانندگان عزیز!
جهت آگاهی شما هم میهنان عزیز از چگونگی تشکیل (حزب وطن) به رهبری شاد روان میرغلام محمد غبار،شخصیت سیاسی و تاریخدان بزرگ افغانستان،تصمیم بر آن گرفته شد تا از متن کتاب (افغانستان در مسیر تاریخ،جلد دو) این بخش تایپ دوباره شود و تقدیم حضور شما گردد
"حزب وطن:
در16 جدی 1329(1950) حزب وطن در شهر کابل تشکیل شد،چون قانون احزاب وجود نداشت،طبق تعامل آنوقت درخواست تشکیل حزب با مرامنامه آن کتبأ بنزد شاه تقدیم شد(صدراعظم در خارج کشور بود).موسسین حزب اینها بودند:
1 – میرغلام محمد غبار

2 – سرورخان جویا

3 – میر محمد صدیق خان فرهنگ

4 – فتح محمد خان میرزاد

5 – نورالحق خان هیرمند

6 – براتعلی خان تاج

7 – عبدالحی خان عزیز

مرامنامه حزب بقرار ذیل بود:
1 – حفظ تمامیت خاک و استقلال افغانستان.
2 – تعمیم اصول دموکراسی در کلیه شئون اجتماعی مملکت.

3 – تقویه وحدت ملی در افغانستان.

4 – صرف مساعی در ترقی معارف عمومی،حفظ الصحه عمومی و اقتصاد عمومی افغانستان.

5 – تأمین عدالت اجتماعی و وقایه حقوق و منافع عامه.

6 – رفع مفاسد اجتماعی.

7 – احترام وپابندی بصلح و سلم عمومی جهان.

متن پروگرام و تشکیلات حزب با ینقراربود:
برای تطبیق مواد مرامنامه حزب وطن شورای مرکزی،پروگرام ذیل را تصویب میکند و تمام ارگان و اعضای حزب را به تعقیب و تعمیل آن مامور می سازد:
1 – مبارزه بمقابل هر حرکت و اقدام وتبلیغ وتلقینی که هدف آن تجزیه خاک ویا جرح استقلال افغانستان باشد.

2 – مبارزه بمقابل هر حرکت و اقدام وتبلیغ و تلقینی که موجب ضعف وحدت ملی افغانستان وتقویه مخالفت و جدایی قومی و نژادی و مذهبی و سمتی گردد.

4 – وضع یک پلان معارف عمومی مردانه وزنانه در شهر و دهات دربین نفوس کوچی و ده نشین و قبایل بغرض تطبیق تعلیمات اجباری.وضع پلان حفظ الصحه عمومی.موضع پلان اقتصاد عمومی باساس: تقویه زراعت،تاسیس صنایع ملی،اداره و مراقبت فعالیتهای اقتصادی بمنفعت عامه،تهیه کار برای عموم و بلند بردن سویه اقتصادی مردم.

5 – مصئون گردیدن جان ومال وحقوق تمام افراد از هرگونه تعرض و تجاوز،ومنوط گردیدن جزا با حکام محاکم صالحه.تأمین منافع و حقوق عامه زارعین و کارگران و مستخدمین و مامورین،زنها واطفال،معیوبین و معلولین،بواسطه وضع قوانین و ایجاد موسسات حمایتی و تعاونی.

6 – رفع مفاسد اجتماعی و خرافات ورسوم مضره مثل رشوت و تملق واصراف وتجمل وغیره،وتشویق مردم بزندگانی ساده وبی تکلف.

7 – حفظ روابط دوستانه با تمام ملل باساس احترام حقوق متقابله،وحفظ مقام آبرومند افغانستان درجرگه ملل عالم.

«حزب سعی مینماید که از راه تبلیغ و تلقین و ارائه نمودن مثالهای عملی و انجام خدمات خالصانه اجتماعی،افکار عامه ملت را باین پروگرام جلب و متمایل گرداند،وبرای وضع قوانین مناسب و مفید بغرض تطبیق پروگرام جد و جهد مینماید

متن تشکیلات حزب:
1 – اسم حزب:وطن،ومرکز آن شهر کابل است.
2 – هرکسی دارای ورقه تابعیت افغانی و سن رشد قانونی باشد،درحزب وطن پذیرفته شده میتواند.برای شمولیت در حزب باید در خواست تحریری با تائید دونفر از اعضای حزب به هیت عامل ولایتی که درخواست دهنده در آن سکونت دارد،داده شود.هیئت در رد وقبول درخواستها مختار است.کسیکه بعضویت حزب پذیرفته شدمنشی هیئت ورقه عضویت اعطاء و از شمول او در حزب به دفتر مرکزی خبرمیدهد.

3 – اعضای حزب مکلفند که ماهانه مبلغ یک افغانی بصندوق حزب به پردازند.

4 – اعضای حزب هر ولایت در سال یکبار از 15 سنبله بهر تاریخ و هر محلی که هیئت عامل ولایت تعیین کند.اجتماع نموده شورای ولایت را بشکل عادی تشکیل میدهند.

5 – شورای ولایت به اثر دعوت هیئت عامل ولایت ویا هیئت عامل مرکزی ویا مطالبه بیش از نصف اعضای ولایت،اجلاس غیر عادی هم دایر کرده می تواند.

6 – شورای ولایتی وقتی رسمیت پیدا می کند که بیش از نصف اعضای مربوطه در آن شرکت کرده باشد.تصمیمات به کثرت آرای حاضره اتخاذ می شود.

7 – شورای ولایت از بین خود هیئت عامل را که حد اقل پنج نفر و حد اکثر ده نفر باشد،برای مدت یکسال انتخاب میکند.

8 – شورای ولایت مواظب است که برای تطبیق مواد مرامنامه و پروگرام حزب و تصاویب شورای مرکزی،در ولایت مربوطه تجاویز لازمه اتخاذ شود.همچنین شورای ولایت میتواند بحساب صندوق حزب رسیده گی کند.

9 – شورای ولایت موظف است نمایندگان خود را برای اشتراک در شورای مرکزی انتخاب کند،تعداد این نمایندگان مربوط به تعیین شورای مرکزی و متناسب با تعداد اعضای ولایت میباشد.

10 – شورای ولایت موظف است که به اثر تصویب هیئت مرکزی کاندید های حزب را برای انتخابات پارلمانی و بلدی و مجالس مشوره تعیین نماید.

11 – هیئت عامل ولایت موظف است که مرامنامه،پروگرام،تصاویب شورای ولایت و شورای مرکزی و هیئت عامل مرکزی را در معرض اجرا بگذارد،واز اعمال خود از یکطرف در نزد هیئت عامل مرکزی و از دیگر طرف در نزذ شورای ولایت مسئول است.

12 – هیئت عامل ولایت یک یکنفر را از بین خود بصفت رئیس،منشی و صندوق دار تعیین مینماید و همچنان از بین خود یا دیگر اعضای حزب میتواند موظفین امور تبلیغات،نشر جراید و کارکنان امور اجرائیه و اداره را تعیین کند.

«تبصره اول:تعدادشوراهای ولایت مساوی با تعداد ولایات و حکومتهای اعلی فعلی افغانستان میباشد.

«تبصره دوم: گرچه مرکزحزب شهر کابل است اما ولایت کابل هم مانند دیگرولایات (بدون امتیاز)دارای شورا و هیئت عامل ولایت خواهد بود.

شورای مرکزی:
13 – شورای مرکزی حزب،مرکب از نمایندگان شوراهای ولایات بوده،وهر سال یکبار،بین اول میزان و آخر قوس،بهر تاریخ و محلی که هیئت عامل مرکزی تعیین کند بصورت عادی منعقد می شود.

14 – علاوه برآن شورای مرکزی میتواند به اثر دعوت عامل مرکزی یا تقاضای بیش از نصف هیئت های عامل ولایات،اجلاس غیر عادی دایر نماید.

15 – شورای مرکزی موظف است از بین اعضای خود هیئت عامل مرکزی را مرکب از ده تا پانزده نفر برای مدت یکسال تعیین نماید.

16 – شورای مرکزی موظف است که طبق مرامنامه،پروگرام حزب را وقتأ فوقتأ تعیین،وجهت اجرا و تطبیق به هیئت عامل مرکزی بسپارد.

17 – هیئت عامل مرکزی موظف به تطبیق و تعمیل مواد مرامنامه و پروگرام حزب و تصویب شورای مرکزی در سراسر مملکت بوده،ودر مقابل شورای مرکزی مسئولیت دارد.

18 – هیئت عامل مرکزی از بین خود یکنفر رئیس ویکنفر منشی و یکنفر صندوقدار تعیین می کند و میتواند از بین خود ویا دیگر اعضای حزب،موظفین امورتبلیغات و نشر جراید و کارکنان امور اجرائیه و اداره حزب را مقرر کند،وبودیجه حزب را ترتیب و پس از تصویب شورای مرکزی در معرض اجرا بگذارد.

انضباط حزب:
19 – هرگاه یکنفر از اعضای حزب از قبول و تعمیل دساتیر مقامات ذیصلاحیت حزب،استنکاف و مسامحه نماید،ویا به کارشکنی و سوء استفاده از مقام خود اقدام کند،ویا در حیات شخصی و اجتماعی خود به اعمال منافی شئون و حسن شهرت حزب،متشبث گردد مورد تعزیز قرار میگیرد.

20 – تعزیرات انظباطی عبارتست از:تعطیل عضویت،سلب عضویت.

21 – قبل از تطبیق مواد تعزیزی،استنطاق متهم از طرف هیئت عامل ولایت صورت گرفته،نتیجه آن به شورای ولایت ارائه میشود. شورای ولایت میتواند متهم را تبرئه کند ویا تعیین مجازات نماید.درصورتیکه حکم به اخطار صادر شود رای شورای ولایت قاطع است.و گر مجازات بالاتر از آن باشد،متهم میتواند در محضر هیئت عامل مرکزی استیناف نماید

حزب در جلسات عمومی و شورای مرکزی خود (ثور،اسد و قوس 1330)تصویبات آتی را بعمل آورد:
«اعضای هیئت عامل حزب در امور شخصی و رسمی خود تابع تصمیم هیئت عامل خواهد بود،اعمال و افکار اعضای حزب از جنبئه اجتماعی آن زیر دقت و توجه حزب قرار خواهد گرفت،رفقای حزبی انظباط حزبی را داوطلبانه قبول خواهد نمود،قبول اعضای جدید مبنی بر کمیت نی بلکه مبنی برکیفیت عضو جدید خواهد بود،جلسات هیئت عامل هفته وار خواهد بود تا به پیشنهادات منشی حزب وسایر اعضا رسیدگی نموده تصمیم بگیرد

شورای مرکزی حزب راجع به سیاست خارجی حزب تصویب کرد که:«حزب در سیاست بین المللی بین دو جبهه بلاکهای شرق و غرب از نظر صلح و جنگ،پابند بی طرفی و صلح است،اما در عین حال طالب حقوق افغانستان و پشتونستان و تمام ملتهایی است که مورد تجاوز استعماری قرار گرفته اند،یعنی موضوع سیاست بین المللی حزب،کشیده گی ها دربین دوبلاک شرق و غرب نیست بلکه موضوع حزب کشیده گی ها بین ملل شرق و استعمار است.بهمین سبب ارگان نشراتی حزب (جریده وطن)در مسایل پشتونستان و نفت ایران و کانال سویز مصر و غیره از حقوق ملی مردم خود و مردمان ایران و مصر وسودان و مراکش و هند وچین وغیره حمایت کرده است،لهذا خط مشی جریده وطن با مرام حزب موافق است.»"
نقل از کتاب: افغانستان در مسیر تاریخ،ج ،2،صص244 – 248.

گزینش:جیلانی گلشنیار 

 


جنایات سلیمان نالایق شیطان بزرگ در چهل سال گذشته 
----------------------
دوستان عزیز ورفقای عزیز خواهش میکنم از بنده آزرده نشوید ما وشما عزیزان زنده تاریخ کشور عزیز خود هستیم میخواهم حقیقت وحقایق مدت چهل سال گذشته که شنیده ام وچشم دید هایم است بیان دارم درسخنان ام صادق وجوابگو هستم.
ازشما معذرت میخواهم که نویسنده نیستم اگردر انشاواملا جملات سو اشتباهی میبینید معذرت   ام  رابپذیرید. 
نظر حدس وگمان ها نه بلکه به واقعیت این شیطان بزرگ سلیمان نالایق فرمان ازبین بردن داود خان را در مشارکت با امین صادر کرد( دا فرعون د ووژل شي!) وبعد از هفتم هفت ثور1357 یک ضربه بزرگ به پیکر حزب دیموکراتیک خلق زد وبا حفیظ الله امین میر غضب هم فکراش همدست شد وبعداً با امین میرغصب این شیطان بزرگ به طوتیه علیه رهبری حزب (شاخه پرچم) پرداخت وبعد به دستگیری باقی مانده رهبران وصفوف اعضای حزب اقدام کردن که به هزاران اعضای حزب دیموکراتیک خلق را به زندان انداخت وبه شمول محترم سالطان علی کشتمند وجنرال رفیع وجنرال قادر خان مرحوم وهم چنان از زنان حزب را ثریا جان عزیز وظاهره جان دامل عزیز خواهر عزیزم ودیگران راهم درزندان انداخته شد که تیرباران وهزاران انسان بیگناه دیگر هم تیر باران گردید که مقصری اصلی همین شیطان بزرگ سلیمان نالایق بود ودرآن زمان درمخفیگاه همراه رفقای عزیز هر یک رفیق ظهور رزمجو روانشاد امتیازحسن داکتر کریم بها داکتر شفیقه جان عزیز خواهرم وخانم خودم بادوطفل وخانم رفیق ظهور رزمجو دریک خانه نزدیک لیسه عسکری درآن شرایط مخفی بودیم که تا ششم جدی درآن جاه ویک جوان عزیز برادری سرمند به اسم زلمی ولی همراه ما بود.
بعد از ششم جدی باز دوباره این شیطان بزرگ سلیمان نالایق جاسوس به رهبری حزب دوباره آمد او دراصل درخانه پدری صبغت الله مجددی بدنیا آمده پدرش خدمت گزاری شیخ مشایخ مجددی بود طفلی که دردامان ام آی شش همان بزرگ شده حالا شما میبینید که درافغانستان همه کاره است این شیطان از وجود داکتر نجیب مرحوم استفاده های بزرگ گرد تاجای که شنیده بودم داکترنجیب مرحوم بعد از ازدواج بخاطر چندین بار جنگ و دعوا در معضر عام از حزب اخراج شده بود ودوباره توسط سلیمان نالایق به حزب آورده شده بود به این خاطر داکتر نجیب بسیار احترام به این شیطان داشت ودر اخر های سال 1361 رفت آمد نالایق وداکتر نجیب به دفتر رفیق نور احمد نور زیاد شد وبعد چندین ماه نظر به صحبت های داکتر نجیب که صدای شان دربیرون می آمد فهمیدم که غلت فهمی آن هم توسط همین شیطان نالایق وداکتر نجیب بین زنده یاد ببرک کارمل عزیز و نور جان به وجود آمده بود همه یک دسیسه به خاطری دور ساختن نور از پهلوی زنده یاد ببرک کارمل بود که سرانجام موفق شدن رفیق نور عزیز شکر حیات دارند میتوانید که از محترم سوال کنید ویک روز ناچار شدم آن هم درتپه شهدا رفته بودیم واولین بار اشک های نور جان جاری شد ومن برایش گفتم که نور جان یک بار مستقیم این رنجش که پیش آمده صحبت کنید همراه زنده یاد ببرک کارمل عزیز ولی برایم گفت همین شیوه کار است وحال همه چیز ناوقت شده وچند روز بعد معلوم شد که به صفت محصل به مسکو رفت همان روز 18 جدی 1362 زنده یاد ببرک کارمل در تالاری وزارت دفاع شش ساعت صحبت داشت ولی همان روز داکتر نجیب به میدان هوائی آمد وسوال کرد که ملگری نور کجا است ومن برایش گفتم که داخل طیاره است وداکتر نجیب داخل طیاره رفت فراموش کرده ام که چند دقیقه داخل طیاره بود وداکتر نجیب ازطیاره پاهین شد وطیاره پرواز کرد آن روز برایم عجیب یک روز بود درداخل حزب یک بازی جریان داشت برای کسی گفته نمی توانستم که گپ ازچه قرار است خلاصه میخواستم که رفقا خدا حافظی نمایم ولی رفیق داکتر صالح محمد زیری مانع رفتن ام شد و گفت دفتر ملگری نور را قفل کن وبه سکتریت من تا آمدن ملگری نور وظیفه اجرا کن همان بود تا دوسال به دفتری داکتر زیری عزیز اجرائی وظیفه کردم خلاصه این شیطان بزرگ اکتفا نگرد برای پلان های بعدی وبالا کشیدن داکتر نجیب شروع به فعالیت گرد که سرانجام درپیلنوم هفدهم داکتر نجیب بحیث منشی کمیته مرکزی حزب ارتقا کرد ودر دارلانشا بخش های که رفیق نور عزیز مسولیت داشت هم تشکیلات وهم عدل دفاع به داکتر نجیب مرحوم سپرده شد و بیست ششمین کنگره حزب کمونیست در مسکو دایر میشد که گرباچوف آن زمان ریس جمهور ومنشی عمومی بود در خفا ریگن وگرباچوف به موافقه رسیده بودند برای تغیرات درافغانستان و این نالایق از جد اش کرده هم شیطان بزرگ بود و به امر انگلیس ها جاسوس خاص ک ج ب شده بود و روس ها زیاد به او اعتماد داشتند و به زور آنها بود که بعد شش جدی هم دوباره بدون دردسر به رهبری حزب آمد او ارتباطی گرباچوف بود که سابق ریس ک ج ب بود وداکتر نجیب هم در زمان کاری اش در خاد روابط خاص با گرباچوف برقرار کرده بود و بین شان اعتماد قوی وجود داشت و به اساس همان اعتماد و پلان قبلی و گرفتن درس خیانت از استاد نالایق خود مانند امین از پُشت به حزب و زنده یاد ببرک کارمل خنجر زدند و با آوازه ها و... کودتا بزرگ گرباچوف ریگن را با زور ک ج ب بنام پلنوم ۱۸ به راه انداختند.با کمی تفاوت با امین میرغصب اینکه بخاطر حمایت بزرگ مردم و حزب شیطان بزرگ نالایق وگروپ داخلی و خارجی اش نتوانستند و موفق نشدند زنده یاد ببرک کارمل از بین ببرند. داکتر نجیب به حیث منشی عمومی حزب شد وچندی نگذشته بود که لوی جرگه ساختگی دایر وداکتر نجیب ریس جمهور شد و مشی مصالحه(ریگن گرباچوف)بنام ملی اعلان شد شما عزیزان اگاهی داشتید که مشی اصلی مصالحه ملی در درتیزس های ده گانه زنده یاد کارمل عزیز اعلان شده بود. وطرح دقیق بامسولیت و تضمین بین المللی خروج قطعات نظامی شوروی ازافغانستان در ژینو وجود داشت و بطور آغاز اولین حرکت در زمان رهبری زنده یاد ببرک کارمل شد و شش غند بزرگ قطعات نظامی اتحادشوروی به کشور خود برگشتن گرباچوف و ریگن از زنده یاد ببرک کارمل می ترسیدن و میفهمیدند که او شخص هوشیار و منافع کشور و مردم اش برایش مهم است و در فکر منفعت شخصی خود نیست و نمیتوانند او را فریب بدهند به همین خاطر مرحوم داکتر نجیب که فقط بخاطر تشنه گی اش به قدرت و خوردن فریب نالایق و گرباچوف پر قربانی و معامله بر سر مردم و کشور ما آورده شده بود وظیفه اول اش به انزوا کشیدن و بدون تضمین و حمایت بین المللی مردم و کشور را قرار دادن بنام ریس جمهور افغانستان بدون مسولیت امر گرباچوف ر اجرا کرد و تمام باقی قطعات شوروی را به کشور شان بدرقه کرد و با گرفتن چند تا اسکاد و اورگان و وعهده های باغ سرخ و زرد دل خوش کرد و حزب و مردم را در دام انها قرار داد . با پلان ریگن گرباچوف باید تا چند ماه حزب و مردم ما غرق میشدند ولی حزب و مردم ما دور از تصور شان و دور از تصور مرحوم نجیب که حزب را هیچ حساب کرده بود و فکر میکرد که همه چیز در چوکی ریاست جمهوری است و بدون ان زنده یاد ببرک کارمل هیچ نقش ندارد ولی به دستور زنده یاد ببرک کارمل حزب با مردم با تمام دشواری مقاومت کردند و همین بود که طوتیه جنگ در جلال آباد شروع شد واعضای حزب به بسیار مردانگی دفاع کرد.در ان هم نتوانستند کودتا تنی را سازمان دادند در ان هم شکست خوردند نالایق را وظیفه دادند تا با تاثیر اش سرداکتر نجیب سیاست ناب انگلیسی شان تفرقه را پیش بگیرد بنام قوم و زبان بنام خلقی پرچمی ستمی و در این کار رفقای نزدیک شان باند امین میرغضب که از زندان ها این جنایتکاران را رها کرده بودند و صاحب وزارت ها و صلاحیت ها ساخته بودند زیاد کمک کردند و بلاخره موفق هم شدند. داکتر نجیب که دیگر در چاهی که خودش به فرمان گرباچوف برای مردم و کشورش کنده بود فهمید غرق شده به دامن امریکا تقاضای کمک گرد وگفت که شما هرچه بگوید یکجا انجام میدهیم ولی اینجا بود که بوش پدر برایش جواب نداد وداکتر نجیب دراشتباه خود فهمید که غرق شد. نالایق این شیطان بزرگ برای ضربه زدن حزب چه پلان های انگلیس هارا که نبود تطبیق کرد بازندانی ساختن اعضای حزب و رفیق داکتر صالح محمد زیری عزیز وزنده یاد محمود بریالی عزیز دستگیر پنجشیری و کادر های نامدار حزب ، ضربه دیگر ازدست شیطان بزرگ پلان جنرال دوستم قهرمان بود برای نابودی افغانستان ونابودی داکتر نجیب که موفق شد یک روزی این شیطان بزرگ نالایق همراه منوکی منکل ازطرف چپ داخل دهلیز منزل دوم کمیته مرکزی شد وداکتر نجیب همراه محافظین وجپسر ازطرف راست داخل دهلیز شد ومیخواست به دفتری خود برود که این نالایق بالای داکتر نجیب صدا زد که استاده باش وداکتر هم استاده شد واین شیطان نزدیک شد وگفت داکتر نجیب خوست را قیام گرفتی وده ها طیاره را ازدست دادی ولی شمال ازدست رفته همه تاجک ها درقدرت است وداکتر همراه همین شیطان داخل دفتری خود شد این یک بم بود که به میدان انداخت این حرف های بنده و از این بی وجدان و منوکی منگل سوال کنید جواب بدهند آنروز چه گذشت و چه تصمیم گرفتند.چند روز نگذشته بود که آوزه افتاد جنرال دوستم قهرمان را میخواستن ازبین ببرند ولی جنرال دوستم خودرا به مزارشریف رساند که شما خبر دارید نتیجه چه شد و باز هم همین بود که در کمیته مرکزی در طعام خانه جار میزد که قوای دوستم را ما از مزار برای دفاع کابل خواستیم کادر های کمیته مرکزی هستند پرسان کنید . تابلاخره داکتر نجیب راه هم فراری ساخت و اخر با همان پلان این نالایق کثیف کشته شد نجیب اشتباه بزرگ را مرتکب شد که نتیجه اش کشور بدست کثیف ترین چهره های جهادی افتاد وهم چنان بنده دهلی نو رفته بودم ودرانجا شیربهادر چند بکس که همه دالر بود برای فامیل داکتر نجیب نداد و دزدید به این معنی که دزد ازدزد دزدید اگر دروغ است رد کند فتانه جان خانم داکتر نجیب و شیربهادر شاهد های زیاد زنده هستند و با جزیات میتوانند بگویند.همچنان این شیطان بزرگ در سن هشتاد سالگی هم از خدمت شیطانی خود بس کرده و با معاش دالری درکابل جنگ زبان را به هدایت انگلیس تطبیق میکند. 

با حرمت بابری 

 

 

 

 

9 ч · 

سیمای داکتراکرم عثمان درآیینه تاریخ!
شاعری می فر ماید :هر آنکو ندارد نشان از پدر- حرامزاده خوا نش مخوا نش پسر

آقای داکتر اکرم (عثمان) دکلمتور وداستان سرای مشهورافغا نستان که درعشرت سرای دربار سلطنتی ,قبل ازچیره شدن شب زفاف , درشکم کنیزه یی پرورش یافت , درست بعد از عقد نکاح وی, با یکی ازسران در بار سلطنتی, در سال 1316حضور خویش را به حیث پسرغلام فاروق خان عثمان به نمایش گذاشت. سو گمندا نه که فلک، در آن ایام سر نوشت غم انگیز (کنیزه )هارا دردربار سلطنتی چنین رقم زده بود.

خشت اول گر نهد معمار کج تا سریا میرود دیوار کج

برحکم شها دت تاریخ , غلام فا روق خان عثمان وپدرکلانش سپهسا لار عثمان خان از جمله افرادی بودند که به حیث عمال وجوا سیس انگلیس نقش نهایت تبهکا رانه , خرا بکا رانه , شیطنت آمیز وجهنمی را برای چیره سا ختن شبستان تاریخ در سر زمین افغا نستان , برای درهم شکستن وواژگون ساختن جنبش اما نیه وسقوط مترقی ترین نظام وقت, شاه اما ن الله غا زی , با معیت خا ندان مجددی از جمله صا دق مجددی ومعصوم مجددی ایفانمودند . بر روال داوری های معتبر و حا کما نه تا ریخ اکنون با نجات صفحات زرین تاریخ که از دم ساطور سا نسور حا کمان وقت نجات یافته است , کا رنامه های خا ینا نه خا ندان اکرم عثمان درلای آفتاب تا بان حقیقت ,هو یدا گشته است, چنا نچه در برگه های از تاریخ معتبرافغا نستان چنین میخوا نیم :(1) برخی از علما به رهبری قا ضی عبد الرحمان خان پغمانی قا ضی القضات برحال که از نزدیکان نو رالمشایخ بود علیه نظام اما ن الله خان دست به تحر یکاتی زده وبا صدور فتوای کفر علیه اما ن الله خان عازم پکتیا گر دیدند,که فردای آن جر یده افغان در شماره مورخ 21 میزان 1307 تحت عنوان عصیان محمد صادق مجددی خبری را به نشر سپرد،مبنی بر این که صا دق مجددی همراه با برادر زاده اش ویک عده اشخاص دیگر که برای بغاوت به جنو بی میر فتند گرفتار شدند که در جمله افراد سر دار محمد عثمان خان نا ظم دارالعلوم عر بی پسرش سردارغلام فاروق خان عثمان ( پدر اکرم عثمان )نیز شا مل بودند که بر اساس حکم دیوان حرب حکم اعدام مجددی ها وحبس محمد عثمان خان وپسرش غلام فاروق خان عثمان صادر گر دید .

گفتنی است که غلام فا روق خان عثمان , پدر داکتر اکرم عثمان در راستای تو طئه انگلیس وبر اندازی نظام شاه امان الله خان واستقرار نظام فر ما یشی استبدادی وعقبگرای تاریخ ,یعنی نادر خون آشام نقش قا طعانه داشت . چنا نچه در ازای خیا نت خویش علیه شاه اما ن الله خان , تا مدارج مقام ولایت هرات , رئیس تنظیمه مشرقی ووزیر داخله دست یا زید و در عهد زما مداری شاه محمود خان , به تدریج به پلکان قدرت ارتقا نمود.

به قول معتبر آقای عبدالحق واله (2) : اعليحضرت ( امیر حبیب اله خان ) چندين پسر از چندين زن داشت كه بزرگترين آنها سردار هدايت الله نام داشت و معين السلطنه بود و او از مادر تگابي بود كه نواسه‌ي محمدعثمان خان سپه سالار و خواهر غلام محمدخان فرقه مشربود.
معين السلطنه فاقد جاه طلبي و مخالف سياست امان الله خان بود؛ چنانچه يكبار با سردار محمد عثمان خان پدرسردارغلام فاروق خان عثمان( پدر کلان وپدر اکرم عثمان) و دامادش محمد صادق مجددي به خانه‌ي بزرگ جان حضرت به كوهدامن رفت و در آنجا با حبيب الله ( کلکا نی )مذاكره كرد .او در یک تو طئه حبیب الله کلکا نی را با پرداخت ده هزار افغانی ویک تفنگ ما مور ساخته بود تا شاه اما ن الله خان را به قتل بر ساند ؛ ولی زما نی که حبیب الله کلکانی شاه اما ن الله را در جشن پغمان دردندانه‌ي اسپ دواني ديد، حيفش آمد كه جواني به آن زيبايي را از ميان ببرد. از اين سبب تفنگ و پول را به سردار هدايت الله خان مسترد كرد.

او يك دوره در ارگ وبعد در منزلش واقع چارراه ملك اصغر نظربند بود، ولي امان الله خان بعدتر براو مهربان شده آزادش ساخت. سردار هدايت الله خان فكر مي كرد كه بحيث پسر كلان پادشاه حق سلطنت از آن اوست. برعلاوه با سرداران ديگر مخالف سياست هاي امان الله خان بودند. درين مفكوره معين السلطنه، سردار محمد عثمان خان و دامادش محمدصادق خان مجددي با او شريك بودند. 
وقتي امیر حبيب الله ( کلکا نی )پادشاه شد، به سردار عنايت الله خان معين السلطنه اجازه داد با خانواده اش به ايران برود؛ ولي سردار هدايت الله خان و سردار محمد عثمان خان را به جرم خيانت به برادر و ولينعمت شان اعدام كرد. 
وقتي امیر حبیب الله خان کلکانی دو نفر محكوم به اعدام را به گلخانه‌ي ارگ نزد خود خواست، به سردار هدايت الله خان گفت: «تو به برادرت چه كردي كه با من كني؟ و به سردار محمد عثمان خان ( پدر کلان اکرم عثمان )اظهار داشت كه: «تو سالها نايب الحكومه‌ي امان الله بودي و به او نمك حرامي كردي و جزايت اعدام است.»

عا قبت گرگ زاده گرگ شود گر چه با آدمی بزرگ شود

( گلستان سعدی )

آقای داکتر اکرم عثمان با پیروی از خط اجدادی اش بدستور سازمان استخبا راتی سا واک که در جریان تحصیل در ایران به عضویت آن گرویده شده بود , در زیر سایه جنبش تر قیخوا هانه حزب دمو کرا تیک خلق افغا نستان با پو شیدن ما سک عوامفر یبا نه وبا ادای بیطرفی وعضو غیر رسمی محفل وا بسته به گرو هک مشکوک ,خزیده, تاریخ زده وهویت با خته گان آن حزب, چون شیاد بینظیر تاریخ سلیمان لایق, بارق شفیعی ,قدوس غور بندی, همطراز وهمر کاب گر دیدودر تمامی اقدامات شیطنت آمیز دوره های پر تلاطم سیا سی علیه حزب وشخصیت های طراز اول آن گویا به حیث "شخصیت مستقل وبی طرف ! ) با فعا لیت های اطلاعاتی ,همواره دست به توطئه زد . وی در مراحل آغازین انقلاب ثور در اوج بیدادگری وجنایات باند حفیظ الله امین با آنکه از جمله گرگ زاده گان در باربشمار میرفت بو سیله دستان نا مر ئی مورد سفارش مقا مات واقع شد , مورد تفقد حا کمان وقت قرار گرفت ودست به اعمال جا سوسی زد , تا آنجا که برای حصول میراث چپا ول شده پدری اش حتی بر برادران نا تنی خویش نیز رحم ننمود وبر خی ایشان را روانه زندان وبرخی از ایشان را از کشورمتواری نموده وخودبا حصول جیفه دنیاکه از دا رائی وخون ملت تراکم یا فته بود , با عیش وعشرت تحت سا یه حمایت رژیم وقت به حیث یکی از مهره های فعال آن رژیم ایفای نقش مینمود. چنا نچه تا همین اکنون در دل برادران وخا نواده آنها کینه یی فراموش نا پذیر را پرورش داده ومورد تنفر همیشگی آنان قرار دارد.

داکتر اکرم عثمان که امروز بطرز شگفت انگیزوتغا فل جا هلانه وگم ساختن "پل پا " علیه حزب دمو کرا تیک خلق افغا نستان وفر زندان را ستین آن حزب قلم فر سایی نموده وانبار از اتها مات نا روا وکلمات هرزه ,با زاری , مستهجن وقبیح واوبا شانه را برغم خدمات شا یا ن آن حزب ورهبران آن نثارش مینماید, در مراحل مختلفه بویژه درعصر حا کمیت شهید داکتر نجیب الله با همرنگی با جا معه سیا سی وقت , به حیث یکی از مهره های مهم رژیم وقت یعنی قونسل افغا نستان در شهر دو شنبه پا یتخت تا جکستان وکاردار سفارت افغا نستان درحقیقت درنقش سفیر درتهران احراز مو قعیت نمود. وی بطوراعجاب انگیز بدون فهم , تخصص وسوابق دیپلو ما تیک بر خلاف اراده وخواست وزیر خا رجه وقت آقای عبد الوکیل , وبه قول یکی از کا رمندان بلند پایه ریاست اول امنیت دولتی که بخش سفارت خا نه های خا رجی رادر وزا رت امنیت کار مینمود , به لطف سا زمان استخبا راتی ( کی گی بی ) به غرض پیشبرد وظیفه خاص حتی خلاف تما یلات مقا مات ایرانی به حیث کا ردار در سفارت تهران دیسا نت گر دید . چنانچه در این رویکرد آقای وحید مژده نویسنده وژورنالست معتبرکشور مینگارد (3): دولت کابل تصمیم گرفت تا اسدالله کشتمند را که روابط بسیار نزدیک با ایران داشت از سمت شارژدافیر در تهران برکنار نماید وبه جای وی (داکتر اکرم عثمان) یک کمونیست )با سابقه را به این سمت منصوب کند. 
وقتی این موضوع به وزارت امور خارجهء ایران خبر داده شد ایران از پذیرفتن وی وحتی دادن ویزه به او خود داری نمود... بالآخره پس از هفته ها اصرار از طرف کابل موجب شد تا به اکرم عثمان ویزای ورود به ایران داده شود، ولی ایران براین موقف خود پافشاری داشت که وی را به حیث مستشار وزیر مختار (شارژدافیر) نمی پذیرد.
فرقانی یکی از مقامات وزارت امور خارجهء ایران در دیدار با یکی از مقامات وزارت خارجهء رژیم داکتر نجیب الله در تهران گفت: در رابطه با آقای داکتر محمداکرم عثمان باید بگویم که ما موصوف را به حیث شارژدافیر به رسمیت نمی شناسیم به همین سبب ما نمی خواستیم که او به ایران بیاید، اما پا فشاری های زیاد شما سبب شد تا وی را منحیث مستشار نه مستشار وزیر مختار بپذیریم.

گفته میشود با آنکه اکرم عثمان از جمله تحصیل کر دگان ایران بود ,اما مقا مات ایرانی در آن زمان اصل سر نخ های وا بستگی خصوصی اکرم عثمان را بخوبی درک نموده واز پذیرش وتحمیل وی به حیث شارژدافیر آنکشور اجتناب میورزیدند که بعداً در یک رویکرد جدا گانه وبا تغیر سناریوی سیا سی حوزه منطقوی نقش داکتر اکرم عثمان در اصل بازی سیا سی بر جسته شده وسوا لات بی پاسخ را , پاسخ می دهد؛ در عدم تما یلات مقا ماتی ایرانی نسبت به داکتر اکرم عثمان میتوان چنین استنتاج کرد که از یکسو پیشینه های عضویت وی در سازمان سا واک به حیث دشمن تاریخی جمهوری اسلامی واز سوی دیگر قرابت ووا بستگی کنونی وی به سازمان ( کی گی بی ) , مقا مات ایران را از پذیرش وی بر حذر مینمود .

اری ؛ در نتیجه کا وش ها وپژوهش های استخبا راتی که به همت کا رمندان مسئول حوزه استخباراتی افغا نستان صورت گرفت، بعد ها معلوم گر دید که این آقای اکرم عثمان , این چهره گگ معصوم( !) بعد از تغیير نا فر جام سیا ست شوروی در افغا نستان وتما یل مقا مات کر ملین برای انتقال قدرت برای مجا هدین وتغیر حا کمیت در کشور, در پی ریخت مقدمات فرو پاشی رژیم داکتر نجیب الله در پی پلان های مشترک استرا تیژیک ( رو سیه – ایران ) بخاطر تسریع سقوط حا کمیت نجیب الله , دست به انتقال سلاح از ایران به حزب وحدت اسلامی وجمیعت اسلامی زد وبه حیث مجری بر نامه های استخبا رات اجنبی, فعا لیت های ویرا نگرانه را به پیش میبرد. (4)

بر قول مسئو لین استخبا راتی افغا نستان , آقای اکرم عثمان مجری مشابه چنین بر نامه ها در تا جکستان وانتقال سلاح برای مجا هدین شمال نیز بود .

امروز که حدود بیست سال از سقوط نظام وا بسته به حزب دمو کرا تیک خلق افغا نستان سپری می گردد , این دلقک عوا مفریب در یک چهره مضحک تجسم یا فته وبا نا سازگاری علیه رژیم وقت وتبا رز کینه وخصم بی پا یان , با تمام نمک حرامی ودون صفتی علیه حا کمیت حزب ورهبران صدیق ووطنپرستش اتها مات ,جعلیات واکاذیب نا روا را سر داده است, تو گویی که این آقا نه در مسند یکی از بلند ترین مقا مات دو لتی وقت بلکه به حیث نا ظر احوا لات سیا سی ایفای وظیفه مینمود .هرگاه از این آقا پر سیده شود که آیا شما در زمان تقرر تان در سفا رت خا نه های ایران وتا جکستان در کدام شیر خوار گاه بسر میبر دید که بدون تو جه به ما هیت ومضمون حزب ورژیم به حیث یکی از فعالترین مهره های اپراتیفی در بدنه رژیم قرار گرفتید واکنون در بساط زندگی غر بی چشمان شما گشوده شده است تا به عقب نگاه نموده وپسلگدی خویش را علیه رژیم ورهبران آن از جمله مرحوم ببرک کار مل مبارزووطنپرست پر شور ضد استبدادی وضد ستمگری های نظام های مستبد حوا له نمایید ؟

روشن است که امروزشما نه تنها در یک آمیزش جا معه غربی وهمرنگی با جر یا نات سیا سی این جا معه در یک چر خش درا ما تیک نه تنها در بعد سیا سی بلکه درعر صه دینی ومذهبی ودر مبارزه علیه ارزش های سترگ دین مقدس اسلام با روش دین ستیزی واسلام ستیزی میخوا هید تا برای خویش جا باز نموده وبر سبک گذشته های اجدادی وما موریت های گذشته تان احراز مو قعیت نمایید . چنانچه نویسنده مشهور ,جناب خواجه بشیر احمد انصاری باتو جه بر نگرش های مذهبی او, خطاب بر داکتر اکرم عثمان در جهت مدح وثنا نو یسنده مورد نظر اش می فر ماید : (5), آقای اکرم عثمان! به نظر من شما نباید نویسنده ای بد زبان و بازاری را تا این حد مدح می نمودند؛ کسی که پیامبر یکنیم ملیارد انسان را, دیو ، قرآن را سورۀ گاو و مسجد را خانۀ ابلیس نامیده است. جناب داکتر! آیا شما این عمل را کار فرهنگی می گویید؟ کسی که تا این حد در صدد تجریح مشاعر خواننده اش باشد پس شما چطور او را «پاکزبان» می خوانید. من می دانم که بی هنران اگر نتوانند کاری ارزشمند تولید کنند می روند تا مقدسات و یا عزیزترین الگو ها و سمبول های مردم را دشنام داده و به جهت اهمیت همان مقدسات و الگوها، خود را در دایرۀ توجه مردم قرار دهند. ...دو رویی ، شخصیت انسان را در درون خودش می کشد. با روانی فرو کوفته و شخصيتی لرزان و دو چهره نمی توان «تهداب تفکر سنتی در کشور» را دگرگون نمود. وجود این حالت در انسان او را دو چهره بار آورده و شخصیتش را درون کوب می نماید.

با توجه با پیشینه های سیا سی وتشا بهات نوشتاری وگفتاری عنصر مسخ شده تاریخ ,سلیمان لایق وبا آنچه که در سیاه مشق های اخیر داکترم اکرم عثمان بویژه رمان " کوچه ما "تسجیل یافته است , آهنگ های آشنای را به سرایش کشیده است که پیوسته بو سیله گروهک خزیده در حزب دمو کرا تیک خلق افغا نستان ( لایق ـ بارق ـ قدوس ) به صدا در آمده است .اکثر تحلیلگران سیا سی به این اعتقاد هستند که اکثر صفحات این کتاب تراوش بی پا یان عقده های خوا بیده شیاد تاریخ سلیمان لایق است که بعد از رخت بستن اعتبار سیا سی اش در میان اقشار روشنفکری افغا نستان , از حلقوم اکرم عثمان به علت زهر پاشی های کینه ورزانه به چکیدن می آغازد . بطور نمونه برغم اسناد معتبر در پی دسیسه قتل میر اکبر خیبر شهید بو سیله پا رتیزان های حزب اسلامی گلبدین حکمتیار , این آقایون به انحراف افکار عامه مبادرت ورزیده وبه دفعات مرحوم ببرک کارمل رادر این خصوص بطور پیهم به نشانه می بندند. باید گفت که این اتها مات که مقا صد چند جا نبه را احتوا مینماید وگر دا ننده اصلی آن آقای لایق است ,درست پس از قتل مر موز دختر لایق , در یک انگیزه خاص دشمنی خا نوا دگی لایق, با پسرغیرتمند شهید میر اکبر خیبر, یعنی داماد سابق لایق , که ریشه در "خون "دارد,جا می یابد واین خود داستان طو لانی دیگر یست که بعداً تسجیل خواهد یافت .

برای تمامی رجال چپ سیا سی ,حب شهید میر اکبر خیبر به مثا به با زوی توا نای سیا سی ومعنوی مرحوم ببرک کار مل وهمچنان شیفتگی مرحوم ببرک کار مل نسبت به شهید خیبروایجاد خط قرمز میان شهید خیبر وگروهک مسخ شده , اظهر من الشمس است . ولی اینکه چرا لایق این حنجره رسای استعمار , تلاش مینماید تا بو سیله این عمال خزیده از این آشفته بازار فر صت سیا سی یا فته واز یکسوبا پرده گذاری بر رخسار شرمسارانه خود ,تیر دشمنی پسر مرحوم خیبر را از سوی خویش زدوده وآنرا علیه حزب ومرحوم کار مل سیر نماید واز سوی دیگر با دوستی های کا ذبانه وتبارز خون خواهی سیا سی خواهشات وی را ارضا نموده از تداوم کینه ودشمنی وی علیه خویش بکاهد, پیو سته به پرو پا گند های گمراه کننده در این خصوص مبادرت میورزد.

از سوی دیگربا توجه به قلب روُف ومهر بان مرحوم ببرک کا رمل, این سوال در ذهن هر خوا ننده ظهور خواهد نمود که گروهک خزیده ومسخ شده ( لایق ـ باریق ـ قدوس غوربندی ) که به مثابه ستون پنجم اولین افرادی بودند که چون مکروب ها ی کشنده و فر صت طلب , در آستا نه پیروزی انقلاب ثور علیه مر شد خویش ببرک کار مل وسایر همسفران دیروزخود دست به خیا نت آشکار زده, واو , حزب ویا رانش را از عقب خنجر زدند , وبا همدستی با حفیظ الله امین ایشان را از کشور تبعید نموده وبهترین وسر سپرده ترین پرچمدا ران اصیل را بدست دژخیمان امین سپردند که تا کنون حدود 2500 تن از همین رزمجو یان وطنپرست نا پدید میبا شند .در برابر چنین خیا نت باید این گروهک , از جمله اولین افرادی میبو دند که قبل از همه در نخستین روز ششم جدی در عصر حا کمیت مر حوم کا رمل ,به سزای اعمال نا مردانه شان می رسیدند , اما بر عکس نه تنها اینکه این گروهک نمک حرام مورد عفو واقع شدند بلکه بر کر سی های وزا رت خانه ها راه یا فتند وپیوسته امر ونهی صادر مینمودند ؛ .دراین تر فند چطور میتوان بر چنین انسان رحیم ,صبور وبزرگمنش اتها مات نا روا وغیر منطقی را حوا له داشت ؟ . باید اذعان داشت همین ها هستند که چون مار های زهر دار گاهی از آستین کسی وگاهی از گریبان کسی سر میکشندوزهرخود را میچکا نند.

درگذر گاه زمان , با زدایش گردوغبار , هر روز عظمت وبزرگی مر حوم ببرک کا رمل پیرامون تحو لات سیا سی و اجتماعی افغا نستان وتا سیس نظام تا ریخی بینظیر دولت در افغا نستان , نظام واقعی خدمت گذار مردم , نظام عدا لت , تقوا وپا کیزه گی برجسته میگردد.طور نمونه , برای مدت سه ده هه اخیر همه نا وگان های تبلیغاتی غرب , ارتجاع عرب ومخا لفین سیا سی مرحوم کا رمل, وی را مسئول ورود نیرو های شوروی در افغا نستان قلمداد می کرد ند ,چنا نچه امروز درست بعد از سه دهه مدا خلات وتجاوزات غرب در افغا نستان , ودرست پس از ویرانی کامل افغا نستان وبهر بر داری وسیع تبلیغا تی در این را ستا اخیرا کشور انگلستان , در پی علنی شدن آرشیف ملی خویش سندی را به نشر میسپا رد که دعوت کننده نیرو های شوروی در افغا نستان نه مرحوم ببرک کا رمل بلکه حفیظ الله امین بود (6) : {{...هیو کارتاسی مامور بلند پایه وزارت خارجه امریکا در تاریخ 20 دسمبر نگرانی خود را به کیلین مشاور سفارت شوروی در باره تقویت فعالیت اتحاد شوروی در افغانستان ابراز داشت که او در این باره با تعجب پاسخ داد و خواهش کرد که اوضاع را با اصطلاح "مدخله" تشریح نکند.

یک هفته بعد، ناوقت شام تاریخ 27 دسمبر سال 1979، کیلین ملاقات عاجل را با نماینده وزارت خارجه درخواست نمود و در حوالی نیمه شب پذیرفت شد. او یادداشت راجع به ورود قطعات محدود به افغانستان به اساس خواهش رهبری انکشور ( به نماینده امریکا) تسلیم نمود.

در تیلگرام وزیر خارجه پیتیر گارینگتون به سفارت انگلستان در مسکو گفته شده: " برخورد کیلین نسبت به معمول، بسیار عصبانی و نامطمئین بود".

کارینگتون نیز دعوت بعمل اورد " در هر مورد انها ( اتحاد شوروی) را باید به احساس ناراحتی و عواقب عملکرد شان مجبور ساخت"....

(طوریکه ثابت گردید، کمک اتحاد شوروی را رهبر افغانستان حفیظالله امین درخواست نموده بود که از طرف نیروهای خاص اتحاد شوروی به زودی بعد از اغاز عملیات به قتل رسانده شد... .}}

با ید بخاطر داشت که همین مرحوم ببرک کا رمل , با ارجهیت منا فع ملی در کشور,آماج قرار گرفت ودر آستانه تو طئه بر کنا ری اش بو سیله رهبران کر ملین وعمال داخلی به حیث رهبر "انتی سو یتست "ویا ضد شوروی لقب یا فت .

یقین کا مل داریم که در گذر گاه زمان واقعیات بیشتر در عقب پرده جنگ در افغا نستان بر ملا خواهد گشت.

گفتنی است که آقای داکتر اکرم عثمان , تا قبل از سیر تکامل فر هنگی در حوزه فرهنگ وادب در افغا نستان وتا قبل از ظهور امکا نات اینتر نیتی ونبود امکا نات رسانه یی ونشراتی وسلاح "نقد " پیوسته در خلوت آرام وبی پرسش, داستان سرایی مینمود اما در سال های اخیر زما نیکه در برابر قلم توا نای فر هنگیان کشور, خویشتن را با قلم شکسته اش عاجز ونا توان یافته , ضعف های ادبی , سیا سی واکاذیب ودورغ هایش "کف دریا " گشته وروابط مر موز وسوال بر انگیزش آفتابی شده به شیوه کا ملا جنون آسا وپا مال نمودن ارزش های نو یسندگی واخلاقی از مدارج خیا لی" بزرگ بینی "فیلسوف مآبانه خویش تا سطح یک انسان "ولگرد "وتا عمق یک گنداب تعفن بر انگیز سقوط نموده وبا واژه ها وکلمات نهایت با زاری حر یفان حوزه نقد خویش را به نشانه بسته ودست به ترور سیا سی بر جسته ترین نو یسنگان صادق , وطنپرست , پر آوازه وپر افتخار کشوراز جمله محترم ستر جنرال محمد نبی عظیمی, از جمله نا جیان جسور ودلیر شهر کا بل که چون دژاستوار تو طئه سا زمان یافته آی اس آی پا کستان , حزب گلبدین حکمتیار وبرخی ازافسران بلند پا یه دولتی را خنثی نمود وحزب ومردمان شهر کا بل رادر یکی از مقا طع خطیر زمان , در آستانه فرو پا شی نظام دمو کرا تیک در افغا نستان ,از شر این هیو لای وحشتناک نجات داد,زده است.

در فر جام , امید وارم تا این افسانه سرای خیالباف و کهنسال کشور بر نا ملا یمات ونا استواری های کنونی خویش نگاه ژرف نموده وبر قا بلیت خوانندگان وداوری ایشان اعتماد نموده ودرک نماید که دیگرتکه پاره های ابردروغ و عوا مفریبی نمیتواند جوهرحقیقت را مکدر نماید.

آقای داکتر ! به عنوان پا یان کلام ؛ باید به یاد داشته با شی که هر گاه امروزحا کمی نیست که اشخاص دروغگو ,مکار, حیله گرو توطئه گررا به علت خیا نت اوعلیه ولینعمت اش شاه اما ن الله غازی محا کمه واعدام نماید ,اما تاریخ زنده است تا چنین وجیبه را پیروز مندا نه انجام دهد وما به آن اعتقاد راسخ داریم .
نویسنده:داکترعمرپوپل
مأخذ:سایت وزین سپیده دم

  


از "دره دون هندوستان" تا "کابل"!
ن.سنگر
برگرفته از تارنمای "سپیده دم"

به خبیث ترین، کثیف ترین ورذیل ترین چهره سیاسی معاصر افغانستان غلام مجدد
)
سلیمان لایق(

هم رهـــرو و هــم نوکـــرِ انگریـــز تو بـــودی
تا روس رسیــد، به جستک و خیز تو بودی
آبـــروی همـــه ریختی در بـاده ی اشـــرار
با "ناتــــو" و امریکــــه به یک میز تــو بودی
از وحــــدتِ ایـــن خلـــق چو خاریــد فُلانت
در دستِ ستم تیغِ ِ دو ســـر تیـز تو بودی
با نـــامِ بدل ســـوره ی طالب تـــو نوشتی*
همبستر و هــم کاســه ی چنگیز تو بودی
در شیطنـت و فتنــه و فاشیســـمِ قبیلـــه 
سر دسته ی هـر دسته ی خونریز تو بودی
این مــزرعه ی عشق بدستِ تــو تباه شد
گندیـــــــده تریـــن تخمـــه ی فالیز تو بودی
آن شــــوم که آتش زده بر ماهـی و دریـــا 
یا زهـــر، به هــر چشمــــه و کاریز تو بودی
از جمعِ مخنث شده ی شعر فـــــــــروشان
هم شاعــــر و هم شعـرِ دل انگیز تو بودی

ن . سنگر
*
ــ اشاره به "سقاوی دوم" مانفیست طالبان وحشی

یک یاد داشت ضروری:
این نبشته را به پاسخ یک دوست " فیس بوکی" نوشتم و گمان نمی کردم که چنان بازتاب وسیع یابد و اِلا با دقت بیشتر و موشگافانه به مسایل می پرداختم. عطش بیش از حد رفقاء و دوستان سبب گردید تا به بازنگری آن با اندک اصلاحات و توضيحات لازم، بپردازم و جهت نشر به سایت وزین سپیده دم بفرستم.
.......................................................................................

تکاپوی ماجراجویانه، اتهام وارد کردن های بیشرمانه و ایجاد غوغاگری های عوامفریبانه ... ، فرزند نا خلف آقای غلام مجدد "سلیمان نا "لایق"؛ (غرزی " نا " لایق)، برخلاف آرزومندی و خواستم، وادارم ساخت تا سطری چند بپاسخ ایشان بنویسم و گمان می کنم اکنون لازم باشد تا قبل از همه نگاهی بیندازم بر پیشینه ننگین خانوادگی او و انجام وظايف و ماموریتی که از جانب دستگاه "انتلجنت سرویس انگلستان" برای اجداد و پدربزرگ ایشان سپرده شده بود و تا اکنون نسل اندر نسل ادامه می یابد.
برای نگارش حقايق مستند و غير قابل انکار، باید تاریخ را ورق زد:

بعد از درگذشت وزیر فتح خان(تاج بخش)، برادرش امیر دوست محمد خان خود را( در سال 1834 ميلادی ) امیر اعلان کرد و بساط خانواده سدوزایی ها را برچید " نه اين که قلمرو کوچک خود را بين پسران خويش تقسيم نمود، بلکه قشون کابل را هم دسته ، دسته بين پسران بزرگ خود بخش نمود. امير فقط يک نفر دبير بنام ميرزا عبدالسمع خان داشت که تمام امور حکومت را اداره مینمود وبس ، ديگر هرچه بود شهزاده و فيودال بود.
(
افغانستان در مسير تاريخ تأليف مير غلام محمد غبار ـ جلد اول صفحه 518 )
انگلیسها که در حالت انتظار بروز يک بهانه، در کمین نشسته بودند. آنها زیر نام برگرداندن امارت به خانواده ابدالی ها، شجاع الملک فراری را پیش انداخته و به میهن مان حمله نظامی را آغاز نمودند و با لشکر 35 هزار نفری بدون روبرو شدن با مقاومت جدی تا کابل رسیدند و امارت امیردوست محمد خان را ساقط کرده، خودش را اسیر نموده به هندوستان فرستادند و شجاع الملک(شاه شجاع درانی) را حاکم بر کابل ساختند.
هنوز آب از گلوی اشغالگران نگذشته بود، که مقاومت در شمال آغاز گرديد و مبارزين ملی به زعامت وزیر محمداکبر خان بسوی کابل مارش کردند. مکناتن در جریان مذاکره بقتل رسید و آن لشکر مغرور هم در حالی که شکست خورده بجانب هند بریتانوی در حال فرار بودند، به کمین مقاومتگران ملی افتيدند و به استثنای داکتر برایدن نیمه جان، باقی همه تار و مار گرديدند و انگلیس ها مجبور شدند تا امیردوست محمد خان را برگردانند.
انگلیس ها از این شکست غیر منتظره آموختند که مردم افغانستان حاکميت بيگانه را نمی پذيرند. بنابران در صدد آن شدند تابا استفاده سوء از معتقدات دينی و مذهبی شان، که به آن سخت پابند هستند؛ فقط می توان از دين و مذهب، دربرابر غرور ملی و ميهن پرستی آنان سود جست و استفاده ی ابزاری کرد.
ازاين رو آنان بدين فکر شدند تا در برنامه های آینده شان اين موضوع رابه یاد داشته باشند. 
بعد از وفات امیردوست محمد خان پسرش امیر شیرعلی خان بر اریکه قدرت تکیه زد و اصلاحات قابل ملاحظه را در صدر وظایف امارتش قرارداد و اولین جنبش روشنفکری را به دور جریده "شمس النهار" بوجود آورد و عمو ها و عمو زاده هایش را رو در رو با یک چالش بزرگ کشيد.
انگلیس ها بار دگر شوق حمله و اشغال افغانستان را در سر پروارنیده به قندهار حمله کردند و در جنگ "میوند" پوزه شان بخاک مالیده شد و فرزند بزرگ امیر شیرعلی خان (سردار محمد ایوب خان) آنان را مجبور به عقب نشینی نمود؛ اما مقاومت عمو ها و عمو زاده ها بیشتر شده و انگلیس ها را جرار ساخت تا پیشروی شان را بسوی کابل از استقامت شرق آغاز کنند. امیر بسوی شمال عقب نشینی کرد و در مسیر راه که منتظر کمک های روسیه تزاری بود، بدرود حیات گفت و سردار محمد یعقوب خان جانشین وی گرديد . اونيز نتوانست کاری را از پیش ببرد و مجبور به تسلیم شدن گرديد و با ذلت و خواری مجبور ساخته شد تا معاهده معروف "گندمک" را امضاء نمايد و خود در اسارات انگليسها قرار دهد.
امیر عبدالرحمان پسر امیر محمد افضل خان که در بند امیر بخارا بود، بشکل مرموزی از آنجا فرار کرده و خود را به نزدیکی های کابل رسانيد و انگلیس ها او را به امارت کابل گماريدند.
در چنين حالت و دوره ی حساس، از "دره دون هندوستان" خانواده مجددی ها را که در مدرسه مذهبی دیو بندی ( زیر نظر انگلیس ها) آموزش دیده بودند؛ به افغانستان انتقال داده ، در کنار او قرار دادند.
امیرعبدالرحمان خان اعضای این خانواده را در نقاط مختلف افغانستان جابجا کرد ، که خانواده جناب لایق در شمال کشور، در قندوز (کهن دژ)، لنگر انداخته و وظیفه صدور حکم تکفیر هر مبارز و نیروی مقاومت ملی در مقابل حکام دست نشانده را عهده دار گرديد.
امیر عبدالرحمان به بهانه سرکوب جنبش پسر کاکایش (غلام اسحاق خان فرزند امیر محمد اعظم خان) تمام نیرو های ضد انگلیسی را تار و مار کرده و اولین گروه های پشتون تبار را در سراسر شمال مستقر ساخته و سنگپایه خصومت و برتری جويی قومی را جبراً و قهراً بر آنان تحمیل نمود.
در سال 1919 ترسایی يکی از اعضای فعال جنبش مشروطيت دوم ، امیر حبیب الله را بقتل رسانید و امان الله به جانشینی او برگزيده شد. امیر امان الله اصلاحات عمیق را در عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی در پيش گرفت و استقلال افغانستان را اعلام نمود و در یک جنگ پيروزمندانه انگلیس ها را مجبور ساخت تا موجودیت اولین کشور آزاد را در قلب آسیا بپذیرند.
او به تدریج دست حضرات را از امور کشور کوتاه کرده و اساس یک دولت مدرن را پایه گذاری نمود.اما برخی سیاست های هیجانی و شتاب زده ی او زمینه ساز تبليغات دشمنان داخلی و خارجی گرديده ، انگلیس ها با استفاده ی سوء از دين و مذهب بوسیله همان حضرات دست نشانده و چند تن ملاهای دين فروش اسلام نما، آتش جنگ و بغاوت را مشتعل ساخته نهضت مشروطيت دوم و ريفورم های دوره ی امانی را ضد دين اسلام تبليغ و مردم را به مقاومت دربرابر نهضت امانی قرارداده در سراسر کشور شورش را برپا نمودند:
حضرت نورالمشايخ که از افغانستان اخراج شده و در بمبی هند می زيست و طبق درخواست حکومت امانيه از توطن در نزديک سرحدات افغانستان ممنوع بود، با آمدن محمد نادرخان به پکتيا ، وی بعد از گرفتن اجازه مراجعت از وای سرای هند، با خانواده خود وارد افغانستان و ولايت پکتيا گرديد....
نورالمشايخ در پکتيا با چند هزار مريد مسلح خود، در عوض حمله به کابل ، امر مارش در غزنی عليه امان الله خان را می داد... اما بمجردی که امان الله خان از قندهار به استقامت کابل مارش نمود، برای آنکه تنها کابل بدست او نيفتد ، محمد نادرخان به عجله از پکتيا در لوگر افتاد تا پيشتر از امان الله خان کابل را بگيرد؛ ولی قبل از آنکه اين پروگرام احتياطی عملی شود، قوۀ اعزامی نور المشايخ ( سليمان خيل ها ) در غزنه بر روی امان الله خان افتاده به دستياری سبوتاژ کنندگان داخل دربار و اردوی شاه، قوای شاه را پراگنده و خودش را به عقب نشينی مجبور ساختند.
(
افغانستان درمسير تاريخ ج 1 ص 832 ـ ج 2 صص 6 ـ 5 )
امان الله در برابر این شورش ها مقاومت نتوانسته ، نخست کابل و سپس قندهار ترک گفت.
بلی ! حضرات مجددی در ابتدای توطئه و آغاز برنامه ی انگليس ها، دستار امارت را به سر حبیب الله کلکانی گذاشتند و او را لقب خادم دین رسول الله دادند و بر تخت سلطنت نشاندند؛ در حالی که برنامه شان چیزی ديگری بود ،که بزودی افشا گردید و در چهره خانواده نادر شاه برملا شد.
انگلیس ها با این ترفند زیرکانه از یکطرف نماینده و جاسوس معلوم الحال خود محمد نادر را، به پادشاهی رسانيدند و از سوی ديگر زمینه سرکوب دشمنان اصلی خود را که همانا همیشه از شمال کشور سر بلند می کرد به بهانه نابودی جنبش حبیب الله کلکانی، زمینه سازی نمودند.
نادر شاه به حمایت انگلیس ها کابل را فتح کرد و امیر حبیب الله کلکانی را با نیرنگ به دام انداخته و یکجا با یارانش تیر باران نمود وبقصد انتقام کشی از مردم با شهامت شمالی برآمد . شاه جلاد و برادران خونخوارش چنان آتشی را در شمال افروختند که تا امروز شعله های آن خاموش نشده است. گرچه نادر شاه بعد از 4 سال بدست فرزند قهرمان میهن مان زنده یاد عبدالخالق به جزای اعمالش رسید؛ اما خانواده جبار او همچنان در حاکمیت باقی ماند.
در اين حال بار دگر خانواده مجددی ها سر بلند کردند و در کنار محمد هاشم خان و برادرش شاه محمود خان و گل محمد خان مهمند ...اعمال شنیع و جابرانه آنان را پوشش مذهبی دادند و نیروهای مقاومت را یاغی و باغی خوانده و حکم شرعی سرکوب آنان را ده به ده ، قریه به قریه، شهرستان به شهرستان... ، تحت عنوان فتوای علمای دين، صادر نمودند.
ظهور نازیسم در آلمان بزودی یک پدیده فرا ملی شد و تا افغانستان ره گشایيد و عده یی از درباریان شیفته آن شدند. محمد هاشم کاکای شاه و صدراعظم مقتدر روزگارش پدر لایق را بکابل خواسته و پیش نماز صدارت تعیين و بدینوسیله تلاش نمود تا در گرایش به آلمان نازی ، همکاران قبلی انگلیسی خود را زیر نظر داشته و مترصد تغیيرات جهانی باشد.
غلام مجدد (سلیمان لایق) که دوران نوجوانی خود را می گذشتاند و شیادی و نوکر صفتی و مکاره گی را از پدر آموخته بود، توانست به مدرسه راه یابد و با جوانان هم سن و سال خویش محشور گردد و مانند پدر وظيفه ی خود را در شیطنت بسر رساند.
افغانستان آن روزگار آبستن جنبش های نوین انقلابی بود، جوانان بیدار، اتحادیه دانشجویان و مراکز مطالعه در موسسات آموزشی بصورت پنهانی عرض وجود کرده بودند و لایق هم ماهرانه شامل اين حلقات شد.
حکومت افغانستان که با تظاهر به دموکراسی، برای جوانان اجازه داده بود تا اتحادیه های روشنگرانه خود را یجاد کنند، به هراس افتاده و همه آن جنبش ها را سر کوب و رهبران آنان را زندانی ساخت. زنده یاد ببرک کارمل در زندان با زنده نام میراکبر خیبر آشنايی و دوستی پيدا کرد و هر دو در زندان با استفاده از کتب و سایر آثار اندیشمندان ، با جامعه شناسی علمی آشنا شدند و عمیقاً درد های بیکران مردم را لمس و درک کردند و تصمیم گرفتند که با آزاد شدن از زندان، اولین سازمان "چپ دموکراتیک" را در کشور هسته گذاری کنند. زمانی که استاد خیبر از زندان رها گرديد ، تمام اعضای خانواده او توسط رژیم از بين برده شده بود.

سلیمان لایق که توسط زنده یاد ببرک کارمل با استاد میراکبر خیبر آشنا شده بود؛ خواهر خود را به زنی او میدهد و بدینوسیله خود را به آن دو شخصیت بزرگ و کم نظیر تاریخ معاصر کشورمان نزدیک میسازد؛ در حالی که نطفه های شیطنت در درون سیاهش پرورش و رشد يافته بود، بعد از تاسیس جمعیت دموکراتیک خلق(بعد ها حزب دموکراتیک خلق افغانستان)، لایق یکی از مهره های اصلی کادر رهبری شد و با چاپلوسی و حیله گری ها، خود را مقرب رفقاء کارمل و خیبر ساخت؛ اما استاد خیبر پیشتر از رفیق کارمل شخصیت مکار او را شناسایی نموده و بار ها به رفیق کارمل از سستی عقیده و ایمان او سخن می گفت؛ مگر رفیق کارمل با این اندیشه که انسانها تغيیر پذیر اند و او هم آهسته، آهسته خودش را اصلاح خواهد کرد، چندان اين مسأله را جدی نگرفت. نخستین اختلاف میان زنده نام ببرک کارمل و همرزم دیرینش استاد میراکبر خیبر زمانی علنی گرديد که استاد خیبر کاندید شدن سلیمان لایق را به مدیریت مسئول جریده "پرچم" رد نمود؛ اما رفیق کارمل بخاطر جایگاه ادبی و فرهنگی او، نامبرده را شایسته آن مقام دانست. سلیمان لایق این حرکت اصولی استاد خیبر را هرگز فراموش نکرد و منتظر انتقام گرفتن ماند.
در سرطان سال 1352 ، هنگامی که محمد ظاهر شاه توسط شوهر خواهر و پسر کاکایش محمد داوود خلع قدرت گرديد و حزب بار دگر پس از انحراف داوود به سمت راست و مسير ارتجاعی، مجبور اً به مبارزات پنهانی رو اورد.
آنگاهی که شرایط بسود دکتاتوری فردی محمد داوود انکشاف می يافت؛ ضرورت وحدت مجدد جناح های حزب ( پرچم و خلق )، در صدر وظایف جنبش انقلابی کشور قرار گرفت. در این جاست که لایق پرده از رخ بر میدارد و با باند حفیظ الله امین نزدیکتر می گردد. او در پرده پوشی از قتل های زنجیره یی باند امین نه تنها خاموشی اختیار می کند، بلکه در هم آهنگی با امین پلان ترور زنده یاد ببرک کارمل و استاد میراکبر خیبر را نیز ممد واقع می شود که از بخت بد آن باند بدنام، بجای زنده یاد ببرک کارمل، همسایه او که شباهت خیلی زیاد با ایشان داشت( محمد انعام گران پیلوت) ترور می شود؛ اما برعکس در ترور میراکبر خیبر موفقيت بدست میآورند.
استاد خیبر را عبد القدوس غوربندی، دوست و رفیق و شفیق لایق ، از خانه اش بیرون کرده ، به شکارگاه امین می برد و تروریست ها موفقانه پلان ترور او را عملی میسازند.
بعد از رویداد هفت ثور 1357 خورشیدی، لایق علنی و اشکار در کنار امین قرار گرفت و در همسويی و همکاری با غوربندی و بارق شفيعی ، رهبری پرچمداران حزب را به نفع باند امین در اقلیت قرار میدهند و در تمام تصمیم گیری های ویرانگرانه و میهن سوزانه آن باند کثیف در کنار آنان باقی میمانند.
لايق در مقابله با نظریات زنده یاد ببرک کارمل ، به کُشتن محمد داوود و خانواده اش رأی مثبت میدهد؛ زیرا مطابق نوشتۀ دستگیر پنجشیری طراح اصلی قتل داوود لایق بود . دلیل هم روشن است؛ زيرا داوود چیز های را میدانست که افشایش برای برخی ها بشمول لایق خطرناک و رسوایی آور بود. بدون تردید اودر همه اعمال سرکوبگرانه بشمول کشتن بیش از 2500 پرچمدار حزب بدست دژخیمان باند امین همکاری همه جانبه داشت.
زنده یاد ببرک کارمل ، بعد از سرنگونی باند امين معلوم نيست که چرا سليمان لايق را مورد عفو قرار داد و زمینه اعاده ی شخصیت و حیثیت همیشه از دست رفته ی او را برایش مساعد ساخت. اما آنچه مشخص است رابطه او با شاگرد وفادارش مرحوم داکتر نجیب الله است که بتدریج وزارت اقوام و قبایل را تصاحب و مرحله به مرحله اهداف تخریبی خود را جامه عمل می پوشاند.
دیری نگذشت که باند منفور گورباچوف سکان رهبری را در اتحاد شوروی و حزب کمونیست آنجا، بدست گرفته و در تمام کشور های طرفدار عدالت اجتماعی، بسود امپریالیسم توطئه چینی کرد؛ باز هم در کشور ما سلیمان لایق شاگرد و دست پروده خودش دوکتور نجیب الله را تشویق نمود تا در مقابل زنده نام ببرک کارمل توطئه کند و در سایه حمایت گورباچوف جنبش "چپ و دموکراتیک" را از صحنه مبارزات عدالتخواهانه ملیت های با هم برادر و با هم برابرمان محو ساخته وگرايش قبیله سالاری را بار دگر بر سرنوشت کشورمان تحمیل نمايد.
غلام مجدد (سلیمان لایق) موفقانه وظیفه فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را طراحی و توسط مرحوم نجیب الله عملی ساخت و حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بسوی نابودی کامل سوق داد.
لايق بعد از شکست سیاست های عوامفریبانه داکتر نجیب الله و فرار ناموفقانه اش؛ زشت ترین واژه ها را به آدرس او بکار برد و فرار دزدانه او را بظاهر محکوم کرد.
بعد از فروپاشی حاکميت سياسی در 8 ثور 1371، سر و کله ی لايق از پاکستان در کنار قاضی حسین احمد نمایان گرديد و بعد بشکل معجزه آسا به آلمان آمد و پس از اشغال افغانستان توسط امريکا و متحدين غارتگرش، با فکر راحت در بدل دريافت معاش دالری بکابل برگشت نمود تا به اشاره باداران امپریالیستی خود، جلو فعاليت نوين ح. د.خ. ا و اتحاد نيروهای چپ ، دموکراتيک و عدالتخواه را بگيرد و ریشه های اتحاد میان اقوام و ملیت های برادر افغانستان را بخشکاند.

 

 


طرح بنین سیوان چه بود واین طرح باچه مشکلاتی مواجه بود؟
فریداحمدمزدک معاون داکترنجیب الله می گوید:
طرح بنین سیوان درآخرین دورازفعالیتهایش،ایجاد یک دولت بی طرف با پایه های وسیع بودکه درعین حال این دولت اتکاءداشته باشدبه همه طرفین درگیرموجود.به همین سبب طولانی ترین دوره کاربنین سیوان و رفت آمدهایش به کشورهای منطقه معطوف براین امربودکه لیستی ازکاندیدهای قابل قبول برای اکثرنیروهای طرفین را بتواند به وجود بیاورد ودرحقیقت نهایی شدن این لیست پایان یک مرحله ازفعالیتهای سیوان بود.سیوان توانسته بودمواضع همه طرفین،هم تنظیم ها،هم رئیس جمهورنجیب الله وهم ح.د.خ.ا را روی توافق بریک لیست ازافرادی که بتوانندآنهااداره انتقالی درافغانستان را به وجودبیاورند،نزدیک بسازند.ولی ازفعالیتهای سیوان بعدهاوقتی سیستم ودولت ما درآستانه سقوط درهمان آخرین روزهای آخرحیات خودبسرمی برد،ما احساس می کردیم که سیوان هم دراین برنامه خودچندان امیدواری جدی نداشت.لیست نهایی شد،توافق تنظیم ها گرفته شد،توافق کشورهای منطقه به وجودآمد.مابعدازتحلیلهای بسیارهمه جانبه وجدی همه نامهای پیشنهادی سیوان را تأیید کردیم.بابرخی ازتغیرات،سیوان توانست لیست نهایی خودرا تکمیل بسازد.ولی بعدها معلوم شدکه اصلأهیچ نوع تضمینی نزد سیوان وجودنداشت که اشخاص شامل فهرست بتوانندجمع شوندتا یک سیستم ویک اداره ویک دولت را به وجودبیاورند.
پس ازرفت وآمدهای پیاپی بنین سیوان،نجیب الله درهجدهم مارچ 1992 آماده شدتاقدرت را به یک حکومت انتقالی که اساس طرح سازمان ملل به وجودآید،بسپارد:
براساس تفاهم درگردهمایی افغانی،ازطریق پروسه ملل متحدبرای تشکیل یک حکومت انتقالی درکابل،تمام قدرت واصلاحیت اجرایی ازهمان روزاول دورهءانتقالی به حکومت انتقالی منتقل گردد.
درزمانی که نجیب الله آماده می شدتاقدرت را به یک حکومت موقت انتقال دهد،برخی ازنیروهای مسلح رژیم،راه خودراازاوجداکردند.مناسبات میان نجیب الله وجنرال عبدالرشیددوستم فرمانده نیروهای شبه نظامی ازبک درشمال به تیرگی گراییده بود.جنرال دوستم می گوید:اختلافات میان آنهاازآنجاآغازشدکه نجیب الله ازتقویت نیروهای اودرهراس افتاد.
یک روزما به دفتردکترنجیب رفتیم وازماموریتی آمده بودیم که درآن قطار«کاروان»قندهاررا،به قلات رسانده بودیم.خیلی تلفات وضایعات دادیم.دکترنجیب بسیارعصبی به من گفت درفرقه ات چندهزارنفراست؟من گفتم بالاترازچهل هزارنفراست.چه پلان داری،این قدرنفررا در فرقه تنظیم کردی؟من گفتم دکترصاحب نجیب!اگرشما مارا درپهلویتان داشته باشید،بالاترازچهل هزارنفرمی شه.ماکارمی کنیم،دربین مردم می رویم،ولایتها،ولسوالیها را آزاد می سازیم وآنهارا درفرقه تنظیم می کنیم.گفت ماازپلانهای شما خبرداریم وگفت اسلام کریموف درتاشکندغربزند،دوستم-عین همان کلام را که ما می گویم همین طورگفت-هم درشمال غربزند،نجیب گفت این را تحمل کرده نمی تواند.من گفتم داکترصاحب ماازبک افغانستان هستیم،رئیس جمهورما شما هستید،اسلام کریموف رئیس جمهورازبکستان است،ما ازبک هم باشیم،مربوط به افغانستان هستیم.ماهیچ روابط با اسلام کریموف نداریم.همین طورگفتم وراستی روابطی هم نداشتیم،نوازبکستان استقلال خودرا گرفته بود.
هنگامی که بی اعتمادی برروابط دکترنجیب الله وجنرال دوستم سایه انداخته بود،فرماندهان جدیدی برای رهبری مناطق شمال تعین شدند،اقدامی که واکنش جنرال دوستم را برانگیخت:
دکترنجیب الله تصمیم گرفت یک تعداد کادرهای شمال را به اصطلاح برطرف کند.دراینجا به نام جمعه اثک یکی را آورد به صفت آمر زون شمال«فرمانده نظامی- سیاسی مناطق شمال»تعیین کردوشروع کردنداینهابه برطرف کردن کادرهای شمال؛مثل شهید جنرال مومن ویک تعداد کسانی دیگررا درنظرداشت که برطرف بکندواثک دلخواه خودرا برای قطعات اینجا،درولایات اینجا به اصطلاح تعیین کندوبرای تاج محمدوظیفه داده شد که ترورمرا طرح کند.
به دنبال چندین تلاش برای جلوگیری از اتحاد جنرال دوستم وبرخی نیروهای دولت با مجاهدین درشمال افغانستان،استرجنرال محمدنبی عظیمی ازسوی رئیس جمهورنجیب الله موظف شدتا درجشن نوروز به شهرمزارشریف رفته با جنرالهای شورشی امکانات سازش را جست وجوکند.اما این تلاش نیز به نتیجه ای نرسید.استرجنرال محمدنبی عظیمی می گوید:
درآنجا من سعی کردم که این مسایل ازطریق صلح آمیز حل وفصل شودوزمینهء مذاکره وتفاهم بین دکترنجیب الله ومحترم جنرال عبدالرشیددوستم به عمل بیاید.
سقوط شهرمزارشریف به دست ائتلاف نیروهای پیشین دولتی وگروههای مجاهدین درشمال،آغازی بودبرای پایان رژیم دکترنجیب الله.
نیروهای ائتلاف پس ازتصرف شهرمزارشریف تسخیر کابل را هدف قراردادند.
درآخرین روزهای 1992 کابل پرازاضطراب ودلهره بود.مجاهدین پس ازچهارده سال مقاومت درآستانه پیروزی نهائی قرار داشتند.سقوط شهرمزارشریف به دست نیروهای ائتلاف ملیشیاها وفرماندهان پیشین دولت وگروه های مجاهدین ازپایان دولت نجیب الله خبرمی داد.پس ازتصرف شهرمزارشریف،فرماندهان نیروهای مخالف دولت درشمال به تاریخ هشتم اپریل1992 شورای مشترک نظامی را برای اداره این مناطق به وجودآوردند.جنرال عبدالرشیددوستم می گوید همه فرماندهان او را به ریاست این شورا انتخاب کردند:
تمام قوماندانانهای شمال را جمع کردیم،جلسه کردیم،ماگفتیم قوماندانها!حالامزارفتح شد،سمنگان فتح شد،فاریاب فتح شد،سرپل فتح شد،جوزجان فتح شد،مزارشریف هم فتح شد،همگی ازهرتنظیم بودند،حالا چه می کنید؟پلان بعدی چیست؟درمزارباقی می مانیم یا ما به خیربرویم به کمک مردم کابل ودیگربا این بی نظمی وضع شهرمزارشریف خراب می شود.
درهرکوچه یک حزب،یک قوت است. بایدبه خاطرسوق واداره سازماندهی قوتها یک کسی تعیین شودکه این را اداره بکند؛هرکسی را که شما تعیین می کنید.درآنجابیشترازصدنفرقوماندان بودوآنجاهم ازیک تعدادی برادران وقوماندانها لیست گرفته شدودرآنجا همگی مرا رئیس شورای صفحات شمال وهم رئیس شورای نظامی ولایت بلخ تعیین کردند.
همزمان باتصرف شهرمزارشریف،عبدالرشیددوستم،احمدشاه مسعود وعبدالعلی مزاری همراه باشماری ازفرماندهان متحدخود درشهر جبل السراج درشمال کابل گردآمده،اساس اتحادی را گذاشتند که بعدأبه ائتلاف شمال شهرت یافت.دراین دیدار به گفته جنرال عبدالرشید دوستم برنامه حمله به کابل مورد توافق قرارگرفت وریاست ائتلاف به احمد شاه مسعودسپرده شد.پس ازدیداراحمدشاه مسعود،جنرال دوستم وعبدالعلی مزاری درجبل السراج ،آنها نیروهای خودرا برای تصرف کابل آغازکردند.حدود700 تن ازافرادجنرال دوستم اولین گروهی بودکه واردکابل شد.
روز13 اپریل نجیب الله اعلام کردکه آماده است تا آخرماه اپریل قدرت را به حکومت انتقالی بسپارد،اماازحکومت انتقالی که بایدقدرت را بدست می گرفت خبری نبود.
روز16 اپریل نجیب الله خواست تا ازکشورخارج شود،اما افراد مسلح مخالف او مانع خروجش شدند.رئیس جمهورنجیب الله ازفرودگاه برگشته وبه دفترسازمان ملل درکابل پناهنده شد.
جنرال نورالحق علومی یکی ازفرماندهان اصلی ارتش درآن زمان،می گوید،ارتش به اقدامی علیه نجیب الله دست نزده بود.
دولت باآن امکاناتی که داشت،نه به طرف سقوط،بلکه به طرف پلان پنج فقره ای صلح ملل متحدپیش می رفت.انتظارگروهی را می کشیدکه مسئولیت دوره انتقالی را به عهده گیرد.قوای مسلح وظیفه داشت تاازهمه امکانات برای تأمین نظم وامنیت استفاده نمایدتا دوره انتقال به خوبی سپری وخلاءقدرت ایجادنشود.تا جایی که من می دانم یک بخش عمده حزب وقوای مسلح وظیفه داشتند تا آخرین مرحله ای که قدرت انتقال می نماید،حتی موقع ندهند که برای رئیس جمهورخوف وهراس خلق گردد،تاوی مجبوربه استعفا نگردیده ومسأله انتقال قدرت به شکل مناسب سپری گردد.چراهازیاداست که پرسیده شود؛مثلأرئیس جمهورچرا وادار به استعفا گردید؟آیاهراسیدویا این طور پلان شده بود؟چرا خواست بدون آگاهی همکاران خود ومردم عازم هندگردد؟چرا درصورت ممانعت درمیدان هوایی دوباره به قرارگاه سرقوماندانی ویا ریاست جمهوری نرفت وبه دفترملل متحدپناه برد؟
پس ازبرکناری وپناهندگی رئیس جمهور نجیب الله به دفترسازمان ملل درکابل،فرماندهان ارتش و در رأس آنها استرجنرال محمدنبی عظیمی فرمانده گارنیزیون کابل پیشنهاد اورا درمورد به دست گرفتن قدرت نپذیرفتند.
استرجنرال محمدنبی عظیمی می گوید:
درآن وقت،البته ملل متحدکه نماینده خاصش بینن سیوان بود،طرحی داشت که یک شورای نظامی را به وجودبیاورد ودر رأس آن شورای نظامی قوماندان گارنیزیون کابل باشد،ولی این طرح به صورت عینی یک طرح تقریبأ ناپخته بود،به خاطر این که وزرای قوای مسلح موجود بودند وآنها می توانستند نقش خاصی را داشته باشند درامر و قومانده اردو و ارتش.پس دراین صورت قوماندان گارنیزیون کابل چطور می توانست درصورت موجودیت وزرای قوای مسلح قدرت را به دست بگیرد؟
سوال این است که میان نجیب الله وسایر اعضای رهبری حزب درآن زمان چه می گذشت؟وآیا اومی توانست به دوستان سابقش در رهبری حزب وطن وارتش اعتماد کند؟فرید احمد مزدک که درآن وقت معاون اول حزب وطن بود میگوید:
چیزی به نام استعفا را هیچ وقت نجیب الله مطرح نکرد.معمولأزیر فشارفعالیتهای نظامی طرف مقابل که توأم شده بودبافشارهای بینن سیوان وملل متحد وکشورهای منطقه که درحمایت از مجاهدین بودند؛نجیب الله قدم به قدم عقب نشینی کردواعلامیه های متعددرا صادرکرد.این دیگر زمانی بود که بحران اعتماد در درون هیأت اجرائیه شورای حزب عمق یافته بود.عملأ مواضع روشن متعدد وجود داشت که این موضع به هیچ صورت نزدیک نبودند.این مواضع به گونه ای در درون رهبری حزب به وجود آمده که نیروهای حزب را به چندین دسته، به چندین خط ومشی،به چندین برنامه تقسیم می کرد که این حالت رشد کرد،تا آخرین روزهای حیات رژیم.
پایان قدرت نجیب الله،پایان قدرت حزب ورژیمی بودکه اودر رأسش قرارداشت.چه عواملی سبب شکست نجیب الله ورژیم او شد؟سلیمان لایق که درآن زمان معاون حزب وطن بودمی گوید:
عامل بسیاربرجسته در سقوط رژیم جمهوری افغانستان عدم تفاهم غرب بود.غرب وبه خصوص ایالات متحده آمریکا آمادگی نداشت که نیروهای چپی افغانستان را که به عنوان یک واقعیت عینی درسیاست این کشور وجود داشت،به صورت کلی یا حتی قسمی در عرصه سیاسی آینده افغانستان بپذیرد.
عامل دوم،استراتژی جمهوری فدرالی روسیه در افغانستان بااسترتیژی اتحادجماهیرشوروی آن وقت تفاوت های اصولی داشت.چرخش از استراتژی شوروی به روسی با برخورد روسها به حوادث افغانستان پس ازسالهای 1990 تعلق می گیرد.افغانستان را از نقطه نظرمنافع خود در رقابتهای منطقه ای واز دیدگاه حفظ مواضع خود در آسیای میانه به حساب گرفتند وازهمین دیدگاه درروند سقوط دادن حاکمیت جمهوری افغانستان درسال 1992 باغرب همدست شدند.گروه مدافعان طرحهای ملی ومنطقه ای در حزب وطن به وسیله روسها برای سقوط دادن حاکمیت حزب وطن تشویق وبه کاربرده شدند.ازهمان سال یعنی 1990 به خصوص بامسافرت برهان الدین ربانی به مسکو توافقات در زمینه براندازی رژیم جمهوری افغانستان روشن ومبرهن بود.
عامل سوم،به عقیده من رقابتهای میان ایران وپاکستان درزمینه هژمونی منطقه ای است.این رقابتها مداخلات وسیع آنهارا درشکل گیری وآراستن نیروها در داخل افغانستان ودر داخل حزب وطن باعث شد وعوامل عمده دیگر را می توان چنین تلخیص کرد:
رقابتهای قدرت در درون رهبری حزب وطن،وابستگی شدید یک جانبه حاکمیت به پشتیبانی روسیه،نادرستیهای پروسه ملل متحد که کشور را به صورت قصدی وعمدی به طرف خلأءقدرت حرکت می داد.با آن که رهبران بلند پایه حزب ودولت هنوز پستهایشان را ترک نکرده بودند،اما برکناری نجیب الله به آشفتگی روانی وخلاءواقعی قدرت منجرشده بود.درچنین وضعی خطر هجوم گروهها مجاهدین که در دروازه های شهرکابل سنگر گرفته بودند،کابل را تهدید می کرد.گزارشهای رسیده از لحظات نامعلومی در پایتخت خبر می داد.
اخبار«جام جهان نما»،بی. بی. سی.
دقایقی پیش کریس باورز خبرنگارما«بی.بی.سی.» درکابل گزارش دادکه به دنبال سقوط نجیب الله از اریکه قدرت ودرگرماگرم تلاشهای سازمان ملل متحد برای دستیابی به راه حل صلح آمیز در افغانستان،مجاهدین شورشی نیروهای خود را درشصت کیلومتری شمال کابل متمرکز کرده اند.کریس باورز به دنبال گزارش مربوط به کناره گیری نجیب الله وتائید این خبر ازطرف عبدالوکیل وزیرخارجه افغانستان ساعت 3:48 بامدادبه وقت گرینویچ نوشت:فرید احمد مزدک گفته است که در پی برکناری نجیب الله دیگر مانعی برسر راه صلح وجودندارد وساعت 12:56 بعدازظهربه وقت گرینویچ کریس باورز به ما خبر داد عبدالوکیل وزیرخارجه افغانستان به دنبال تلاشش برای دیدار با احمد شاه مسعود به کابل باز گشته است.هرچند روشن نیست که آیا این ملاقات صورت گرفته یا نه؟
اما ملاقات صورت گرفته بود.عبدالوکیل عضودفترسیاسی حزب وطن و وزیر خارجه پس از برکناری نجیب الله با احمد شاه مسعود در شهر جبل السراج به مذاکره پرداخت
مؤخذ:افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.

 

 


 

عبدالجلال رزمنده

سلیمان لایق مقصر اصلی شهادت عبدالجلال رزمنده قهرمان جمهوری افغانستان
دوستان نهایت عزیز وگرامی : 
قرار بود پیرامون حادثه 17 حمل 1369 ولسوالی پشتون زرغون ولایت هرات ازصاحب نظران و کسانیکه بیسار نزدیک به شهید رزمنده قهرمان خودرا میدانستند ، علل و عوامل حادثه را می شنیدیم و میخواندیم ولی متاسفانه سکوت آنها بلاخره حوصله دوستان این صحفه را به سر آورده مرا ناگزیر ساختند تا درزمنیه معلومات های خویشرا با ایشان شریک سازم ومن حاضر استم درزمینه آنچه تحریر میدارم از آن دفاع و به هرگونه سوالات شما پاسخ ارائه بدارم .
اقای لایق بحیث یکتن ازبنیاد گذاران حزب دموکراتیک خلق در طول حیات سیاسی اش در حزب و رهبری ان پیوسته بحیث شخصیت جر و بحث بر انگیز و در لحظات معین دارای موضع گیری های کاملا مشکوک و غیر قابل توجیه، شناخته شده است.
- او بحیث عضو رهبری حزب پرچم پس از 7 ثور به حفیظ الله امین پیوست و وابسته به رژیمی شد که بیش از 20 هزار از بهترین های افغانستان را بشمول بیش از 2 هزار از شایسته ترین کادر های حزب را از دم تیغ کشید.
-همه بیاد دارند و در کتاب های متعدد نیز نوشته شده است که در روز 7 ثور اقای لایق فتوای قتل داود خان و خانواده اش را صادر نمود. این او بود که گفت " دا خنزیر باید ووژل شی" در حالیکه رهبران حزبی وقت شدیدآ مخالفت میکرند.
-شاهد عینی حکایت میکند که در روز 7 ثور در دهلیز رادیو افغانستان آقای لایق در حالیکه اشک شادی از چشمانش جاری بود خطاب به نور محمد تره کی گفت " د میر ویس نیکه شمله را اوچته کره" برای او انچه بنام انقلاب ثور و پیروزی حزب اعلان گردید بیشتر جاگزینی یک قبیله بجای قبیله دیگر در راس قدرت دولتی ما بود. از نظر اقای لایق در روز 7 ثور نور محمد تره کی بجای محمد داود بقدرت رسید که اولی غلجائی و دومی درانی بود.
-کادر ها و فعالان سابقه دار حزب بیاد دارند سالهای 1349 را که پس از افشای مناسبات مخفی لایق با حفیظ الله امین او توبه نامه نوشت که انرا در حوزه های حزبی قرائت کردند.
- همه بیاد داریم دوران زمامداری داکتر نجیب الله را که اقای لایق با تحریر مقاله معروفش در روز نامه حقیقت انقلاب ثور سنگ بنای اختلافات قومی و زبانی را در میان اعضای حزب وطن گذاشت و حزب را به شاخه ها و دسته ها منقسم نمود. یعنی سراغاز مخالفت های لایق با رزمنده قهرمان. رزمنده درجریان صحبت هایش تاکید میکرد که" لایق فاشیست حزب ، حزب را به چند پارچه تقسیم میکند" . لایق همین اکنون درافغانستان ازیکجا شدن نیرو ها وحلقات سیاسی کشورکه میتواند در تعین سر نوشت کشور نقش معینی بازی نماید جلوگیری به عمل می اورد .
- همچنان گفتنی است که در مرحله پس از استعفی داکتر نجیب اله 28 حمل سال 1371 الی 8 ثور 1371 که قدرت به مجاهدین انتقال نمود گروپ 7 نفری اعضای هیات اجرائیه حزب در تحت ریاست اقای لایق بحیث معاون رئیس حزب در رهبری دولت و حزب قرار گرفت بهمین سبب ایشان طرف مذاکره آقای بینن سیوان فرستاده خاص ملل متحد بودند. هیچ سندی در دست نیست که ایشان برای نجات حزبی ها وخروج داکتر صاحب نجیب اله دست به کدام اقدامی زده باشند.

 


 



 

در کارگاه اصول

از آرشیف «اصالت» -
Tue, 21 Jul 2009 21:15:28 

به قلم حمیـــد مفیــــد - (مته چینه یی از شهر لندن):

نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان ، که یک سازمان خرد اندیش ،پیشروگرا، درست بین ، مردم باور ، همگرا ووحدت اندیش است بر بنیاد برنامه دانش ستونی خویش از هم پیمانی، همآوایی واتحاد نیروهای چپ ودموکراتیک ،دگر اندیش و آزادی گرا، پی ریزی شده وبخاطر تشکل وسازماندهی سایر نیروهای دموکرات ودگر اندیش کار وپیکار می نماید .
بادرد ودریغ در این پسین روز ها نه تنها دست وپای همسو اندیشی ووحدت گرایی نهضت با سایر نیروها بسته شده بل که با هزار افسوس که با متحدان وهمپیمانان خویش در اروپا وبویژه در آلمان نیز سر ناساز گاری را گرفته است . افزون بر آن در میان خود نیز درخت ترش رو نگری وبی باور انگاری را آبیاری می کنند .
جریان چنین است:
یک شب، هنوز رخت خستگی روز را بدر نکرده بودم که تیلفون خانه زنگ زد، دخترم گوشی را برداشت . پس از سلام و کوتاهی کلام ، گفت: پدرم خانه است و گوشی تیلفون را بمن داد ،آز آنطرف رفیق توده ای پس از احوال پرسی وخوش وبوش و صحبت از آسمان وریسمان بمن دستور داد :« ملگری! ... پام وکله چی اروپایی شورا ته هزاره اسد کشتمند رای ونه گتی ... » من هم که تا همان روز خود را به تنه نهضت یعنی رفیق توده ای وابسته میدانستم وحس ناسیونالیزم قومی نیز دروجودم زبانه میزد . دستور او را پذیرفتم با سایر رفقا تماس گرفتم ورفیق اسد کشتمند را که در شورای انگلستان نهضت از محبوبیت ویژه برخوردار بود ، رد کاندید به شورای اروپایی نهضت کردیم.( از رفیق اسد الله کشتمند بخاطر این کار که در برابرش انجام داده ایم پوزش می خواهم ).
روز یکشنبه مورخ 2009.07.19 با رفقا : عارف عرفان ، پریت پال ودیگران جهت اشتراک د ر جلسه شورای اروپایی نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان عازم شهر( دییدییم کشور شاهی هالند) که در یک رستورانت برگزار گردیده بود، شدیم . رفقا همه جمع شده بودند ، ما دیر تر رسیدیم .
پس از آنکه گزارش هیات اجراییه را رفیق سرخابی به جلسه ارایه کرد ( گزارش بسیار عالی وبه با شیوه نهایت خوب اماده شده بود.) در گزارش به اهداف مرامنامه یی نهضت که ایجاد وحدت میان سازمان های جدا شده از پیکر ح.د.خ.ا (حزب وطن) میباشد تآکید شده بود ، نوبت به بحث پیرامون گزارش رسید .رفقای که زنجیر بردگی ووابستگی کورکورانه از گروپ رفیق توده ای را گسلانده بودند ، مانند : رفیق سنگین ، رفیق هدایت حبیب ،رفیق عارف عرفان ،رفیق جنرال حساس ، رفیق نسیم سحر، رفیق وطندوست،رفیق اکبری و رفیق حفیظ حازم، به وضاحت وروشنی دیده میشد که از موضع رفیق سرخابی در مورد تآکید بر ایجاد وحدت میان نهضت فراگیر ،حزب متحد ملی وسایر نیروهای جدا شده از پیکر ح.د.خ.ا (حزب وطن) تآکید می کردند ولی با درد ودریغ رفقای برده صفت چون نیلاب سلام، طلوع ، زیارمل ،بصیر دهزاد،فهیم ادا( شخصی که در فرانسه درس خوانده ولباس فاخر روشنفکری به تن دارد ولی درونش پر از بردگی ووابستگی است) ،فواد پامیری وعظیم لمر به تآیید صحبت های رفیق توده ای علیه وحدت برخاسته وپا فشاری جدی به انتخابات ریاست جمهور داشتند تا همه رفقا باید وشاید کورکورانه وبرده وار از دیدگاه او پیروی کنند و در صف او قرار گیرند .برای نخستین بار دیدم که نهضتی را که شاد روان رفیق بریالی گرانمایه با همکاری رفقا: س.ع.کشتمند ، نور محمد نور ،کاویانی وسایر شخصیت ها و نیروهای دگر اندیش ، چپ ودموکراتیک با هزار خون دل ، رنج ومنت پیریزی کرده بود، خلف فاشیست صفت ، دگم اندیش ، خود خواه و کم سواد او بر اثر برخورد دگماتیستی وفاشیستی اش به باد فنا میدهد . تلاش های رفیق سرخابی فرهیخته ، شجاع ودلیر را که پیرو خط واقعی رفیق بریالی و شاد روان رفیق کارمل گرامی است وبا او اکثریت بدنه اساسی نهضت همنوا اند . گروپ رفیق توده ای ( مستر اکس) سر به نیست می کند. ونهضت فراگیر را یکبار دیگر به نهضت محدود گیر،خشک فکر ،وابسته مبدل می سازد . واما در مورد انتخابات ریاست جمهوری : که آنرا رفقای مستر اکس به مثابه هدف اساسی مبارزات کنونی نهضت پیشکش نموده اند .حرف های را قابل یاد آوری میدانم ، در همان آغاز همایش شهر کابل وجلسه وسیع وگسترده اروپایی نیروهای چپ ودموکراتیک در هالند رفیق کرنزی برایم تیلفونی اطلاع داد که وحدت در شرایط کنونی امکان پذیر نیست در کابل برخی ازرفقا به این باور رسیده اند که پس از وحدت امکان دارد که رفیق علومی رهبر حزب شود ، او یک خاین وجاسوس سی-آی-ای است وحدت یعنی بربادی نهضت وما با این وحدت موافق نیستیم ما تنهادرشرایطی با وحدت موافق هستیم که برخی از رفقای خوب حزب متحد ملی با ما بپیوندد . این دستور را بمن داد وگفت به دیگر رفقا هم اطلاع بدهید که در تبلیغات شان علیه وحدت قرار بگیرند . من نیز چون در همان وقت برده وار دستور می پذیرفتم دستور او را به رفقا رسانیدم .در حالیکه در کابل مرامنامه واساسنامه حزب واحد اماده شده بود وقرار بود کنگره حزب واحد بر پا وحزب واحد اعلام گردد . ما به دستور رفیق کرنزی علیه وحدت تبلیغ میکردیم .
در آمد آمد انتخابات ریاست جمهوری هیات اجراییه شورای اروپایی به اکثریت آراء فیصله نمود تا نهضت در کار انتخابات در هماهنگی با سایر نیروهای چپ ودموکراتیک از یک کاندید واحد حمایت نماید .و لی یک هفته بعد رفیق داکتر حبیب منگل را که پیش بر آن نسبت شکستی که در انتخابات ریاست شورای اروپایی در برابر رفیق سرخابی خورده و از نهضت استعفا نموده بود به حیث کاندید نهضت در انتخابات ریاست جمهوری معرفی نمودند .
سابقه سیاسی رفیق داکتر حبیب منگل: نخست از موافقان پلینوم هژده بود ، سپس تحت ریاست سلیمان لایق حزب اعتدالیون را پی نهاد . وسالیان دراز علیه حزب ونهضت مبارزه کرده بود وهمین اکنون هم در پوستر های انتخاباتی اش عکس خود را در کنار رفیق داکتر نجیب الله شهید به چاپ رسانیده ودر پلاتفورمش نیز از رفیق کار مل ومبارزات او یاد اوری نکرده است ، خود را نه یک شخصیت سیاسی چپ بلکه یک شخصیت ملی شناسایی نموده است. در پلاتفورم خود نیز از دولت مرکزی ریاستی مختلط ( اختراع خودش) یاد آور شده وعملآ طرح او بر خلاف مرامنامه نهضت که از یک دولت پارلمانی وارگانهای محلی انتخابی پیشتبانی می نماید قرار گرفته است . من و رفیق منگل از یک ولایت هستیم ، من اورا خوب میشناسم او به خاطر رسیدن بر شکوه شهرت همه چیز را زیر پا می کند اگر در انتخابات پیروز شود. به مثابه یک رییس جمهورمتقدر بزودی متوجه خواهید شد که نهضتی برای او مطرح نخواهد بود چنانیکه بخاطر بقای قدرت در دوران رفیق داکتر نجیب الله برایش رفیق ببرک کارملی اصولی ، عدالتی ودیدگاه اکثریتی مطرح نبود . آنگاه گناه بدوش مستر اکس خواهد بود .
چرا باید وحدت با نیروهای چپ ودگر اندیش و رفقای جدا شده از تنه ح.د.خ.ا (حزب وطن) فدای خواست های شیطانی گروپ مستر اکس گردد .
واما قرار شنیدگی ، در نشست شورای ار وپایی در لستی 22نفری که از جانب گروه مستر (اکس)مطرح گردید ه وبه رفقا ی فرمانبردار گوشزد شده بود ، تا صرف به رفقای شامل لست رای بدهند رفقای بسیار گران ارج وکار کن ما مانند : غنی هدفمند حزبی با ایمان ، صادق وسراسر عمر وفادار ، رفیق یوسفی که همیشه به مثابه یک سرباز درست نگر در حزب ونهضت جایگاه درخشان دارد وهمین اکنون مسوول شورای ایالت شلیسویگ هولشتاین است ، رفیق نورالله نوری که نه تنها رستورانت بلکه برنامه تلویزیونی اش نیز در خدمت نهضت قرار دارد، رفیق مر ضیه اسرع که در همایش جهانی زنان نام نهضت را در تربیون های جهانی کشانیدو رفیق همایون بسیم بخاطر دفاع از وحدت ردگردیدند . 
پرسشی به میان می آید که چرا در نهضت بحران اعتماد پدیدار گشت ؟
چرا باید رفقا بخاطر پیروی نکردن از طرح ها واندیشه های بی بنیاد شامل لست ها ی سیاه گردند . چرا باید در داخل نهضت به ویژه در میان بدنه آن که همه پیروان اندیشه والای رفیق بنیاد گذار رفیق بریالی گران فخر هستند درز وتفرقه بیندازند ، این پارچه گدازی از چی سرچشمه می گیرد ؟ از کیش تازشگری بر دیگران ، از بی ارادگی رفقای که هنوز دگراندیش ونهضتی نشده اند ویا از ضعف کار خود آموزی ما؟؟
نهضتی های گرانقدر ! شکایت من از مستر اکس وهماندیشانش نیست . شکایت من ازرفقایست که یاری بخش گمراهان ساده اندیش شده اند که ندانسته بر بندگی وبردگی ارج می نهند.شکایت من از خردستیزانیست ،که به سالوسان سراپا فریب وریا موقع داد ه اند . تا بی چون وچرا به سروری نه از راه خرد بلکه از راه توطئه و براندازی دست یابند.
! ما نباید به کبوتران بال ودم بریده ی که برای پتکی ساخته شده اند وبی اراده بالک میزنند مبدل شویم . چقدر درد آوراست که رفقای اروپا دیده ودر اروپا زیسته ی ما قامت اصولی وبرنامه ی اندیشه ی شانرا زیر پای وابستگی های صرفآ گروپی پایمال میکنند . چقدر اندوه آورست ، که میان گلیم کهنه وفرسوده پیوند های فاقد اصول وارزش گم می شوند .چقدر شرم آورست به شاخه های فاقد میوه چسپید ن وآنها را تکان دادن ونگریستن که از آنها میوه فرونمی ریزد وچیزی جز برگ زرد کهنه وزنگ زده ای تاریخ نتوان چید .
به گفته اسحاق نیوتن که گفته : میندیشم پس هستم . چرا خود نمیندیشیم تا وجود ما در نهضت محسوس شود رفقا با اندیشه رگبار خورده وبابال های فرو افتاده نمی توان پرید .
نباید مانند مگس های که سر به شیشه می کوبند به گمانی که هواست ، سر به سنگستان باور های بی تحلیل مستر اکس به گمانی که نهضتی هست بکوبیم .
بایزید بسطامی گفته است : چنان نمای که هستی ، یا چنان باش که می نمایی ، نباید با دو رو ودو چهره خود ودیگران را فریب بدهیم . یا نهضتی با بال های فراخ وبا پرواز های راستی چهره نماییم ویامردانه چهره سالوسی مستر اکسی خود را بر ملا سازیم ودیگران را نفریبیم. 
رفقا! هلن کلر روشن اندیش انقلابی گفته است : تا زمانی که توده مردم برای بهبود حال یکدیگر احساس مسئولیت نکنند ، عدالت اجتماع تحقق نمیابد .
ودر پایان سروده یی را سررشته ام که رویکرد شما را به آن خواهانم :

ای دل مرو سوی اصول ، گر میروی پنهان مرو 
از ناکسان غافل مشو ، از نا مردان ترسان مرو
گر میروی مردانه رو، مردانه ی مردانه رو 
سوی اصول مستانه رو ، در زیر هر فرمان مرو
با خامه های رنگ،رنگ، با شیشه بشکن سنگ سنگ 
تیزی بتاب همچو پلنگ ، با ناز با جولان مرو
تو صاحب این خانه یی ، با مردان همسایه یی 
از خود چرا بیگانه یی ، تیز تیزچون مهمان مرو
با سپاس.
مته چینه یی از شهر لندن

 

 

 

 

 شمهءازجریان به شهادت رسانیدن غلام فاروق یعقوبی


 شمهءاز جریان به شهادت رسانیدن غلام فاروق یعقوبی

بــــه یــاد بــود روز شــهـادت پـــر افــتـخــار شــهــیــــد وطـــن ســتـــر جـــــنــرال غـــلام فـــاروق یــعـــقـــوبـــی کــه تــوســــط نــمــکــحــرامــان، خـــنـــجـــر بـــازان نــامــرد، مـــاران آســـتـــیــن و خـــائـــیــنــــیـن بـــوطـــن در صــبــــحـــدم در دفـــتـــــر کــار اش بـــه شــهـادت رســـیـــد. روح ایــن فــرزنـــد صـــدیــق ، ســـربـــاز و خـــدمـتـگـار صـــادق وطـــن شـــاد و یـــاد گـــرامــــی بــاد! نـــنــــگ و نــفــــریــــن بـر قـاتـــلـیــن و خـائـیــنــیــن به مـلــت افـغـــان 
= = =
گذارش مستند از دوست گرانقدر که با دریور و همراز شهید یعقوبی Смайлик «frown» کاوشگر عزیز.)
در مورد شهيد سترجنرال غلام فاروق يعقوبى حكايت دارم كه با شما و ساير دوستان روشن ضمير شريك ميسازم ،
««
سال 2011 به كابل زيبا سفر و افتخار زيارت ميهن عزيز خود را داشتم، از قضا و روى تصادف با دريور با وفا و رفيق نزديك ستر جنرال يعقوبى سرخورده طوريكه سوارى تكسى شدم طبق خصوصيات افغانها با دريور تكسى سر صحبت باز گرديد ضمن صحبت برايم گفت فكر ميكنم با شما قبلأ شناخت و ديده باشم ، بنده نيز چنين حدث و گمان را با او گفتم طبعتأ با گذشت بيش ٢١ سال چهره او و من تغير يافته و شناخت مشكل شده بود با سپردن ادرس ها ، سالها و ساير مشخصات با هم شناخته و موصوف موتر را توقف داده هر دو از موتر فرود آمده در حاليكه هر دو اشك حسرت ، غم ، رنج ، خاطره و درد شهادت شهيد يعقوبى ريخته هم ديگر را در آغوش گرفته و به ادرس كه اقامت داشتم با هم رفتيم صحبت ها طويل بود تنها قسمت دسيسه و پلان شهادت آنشهيد با شما شريك ميسازم : دريور .... يعقوبي چنين گفت " قبل از آنكه شهيد ملت داكتر نجيب الله داوطلبانه و بخاطر آمدن صلح ، آرامش و سعادت مردم تا ديگر در چشم مادران اشك حسرت ديدن فرزندان ، در چشم فرزندان حسرت ديدن پدران ديده نشود ا ز قدرت دست داشته كه در تاريخ دو بار نخست توسط شاه غازى امان الله دوم شهيد داكتر نجيب الله دست كشيده شده به محترم يعقوبى تذكر و هدايت داده بود : اسناد ، شواهد در مورد رهبران كه مخالف مشى مصالحه ميباشند و با ارتجاع داخلى ارتباط تامين نمودند ، اسناد كه در مورد روابط خاينانه با دشمنان ، و اسناد مبنى بر جنايات او ، و اسناد عقد پرتوكول احمد شاه مسعود با قطعه ( 40) روس ها را در جاى محفوظ نگهدارى و متوجه باشيد اتحاد مثلثى نامقدس بنا به دستور روس ها ، پاكستان ، ايران و امريكا در راه است تا پيش از نابودى وطن و ناكام سازى مشى مصالحه در دستگيرى تك تك آنها اقدام نموده و نيز اسناد كه در سال ١٣٥٩ روس ها به احمد شاه مسعود ، داكتر عبدالرحمان دستور داد تا حزب مخفى تحت نام ( جهاد ) و( مجاهد ) منحيث الترناليف ح . د . خ . ا را ايجاد نمايد را به تمام اطلاع تمام صفوف حزب وطن رسانيده و يك سلسله دساتير ديگر تاريخ 5 ثور ١٣٧١ نامه به ادرس منزل يعقوبي صاحب انداخته شد اگر در مخالفت با قيام كننده اقدام كند كشته خواهد شد و تاريخ 7 چند جنرال و وزير به منزل يعقوبى صاحب آمدند و تا نيمه هاى شب گفت وگوى سخت داشتند و در اخير كسانيكه آمده بودند با عصبانيت منزل را ترك و يعقوبي صاحب نهايت عصبانى بود روز 8 ثور ساعت هشت غرض اشتراك در جلسه كميته مركزى رفت ولى در آنجا هيچ كسى حاضر نبود و  دريور زنده ياد كه نهايت محرم راز و دوست شخصى آن شهيد بود در حاليكه اشك ميريخت و از فرشته بودن ، صادق بودن ، دانا بودن ، وطن پرست بودن و از شرافت آن بزرگ مرد يا ميكرد اضافه نمود " وزير صاحب به دفتر خود برگشت و من تا دفتر ايشان را رهنمايي نموده و زنده ياد متوجه شد اتاق ، المارى ها ، ميز كارى شان دست خورده به من هدايت داد محافظين و سليمان سكرتر را صدا بزنم همه حاضر شدند و همه حيرت رفته كه چگونه اين كار صورت گرفته تنها از كود گاو صندوق ها جنرال يار محمد و جنرال باقر فرين آگاه بودند دستور دادند معاونين را به دفتر فراه خوانده ولى معاونين جاى نامعلًوم مشغول بوده بعدأ مشخص شد كه گارنيزیون نزد ساير كودتا چيان رفته اند ، در اين مًوقع از كميته مركزى تيلفون آمد كه به جلسه بيايند و زنده ياد به عجله به جلسه شتافت ولى بعد از بيست يا نيم ساعت از جلسه با نهايت عصبانيت كه خاصه شان نبود داخل موتر و گفت طرف وزارت حركت نمايد در طول راه به من وظيفه داد با سليمان يكجا عاجل رفيق جنرال باقى ريس عمومى پنج را به وزارت بياوريد تا دير نه شده اين دشمنان وطن را نابود و دستگير نمايم ، با تعجب از زنده ياد علت عصبانيت شان را جويا شدم به من گفت بعد از آنكه جنرال باقى را آورديد فاميل من را به منزل برادرم برده و كسى از موجوديت آنها خبر نشوند و اضافه نمود امروز روز كشتن مار هاى خوش خط وخال أستين است كه از عقب به داكتر صاحب خنجر زده از همه بيشتر سر رشيد دوستم عصبانى بود و تكرار ميگفت اين غول نوكر و غلام حلقه به گوش روس اصلأ از ازبك هاى پرتاب شده ازبكستان توسط روس ها بوده و اينك ....... صحبت خود را قطع نمود و بي سابقه عصبانى و آشفته حال بود زنده ياد را تا دفتر همراي و با سليمان عقب باقى رفتيم و جنرال باقى را با خود گرفته طرف وزارت راه افتاده چون جنرال باقى در عقب موتر نشست متوجه يك قبضه تفنگچه شد و از سليمان پرسيد از كى است متوجه شدم جواب دادم از وزير صاحب است جنرال باقى گفت وزير صاحب عادت نداشت ، من گفتم اين روزها با خود ميداشته باشد زمانيكه داخل وزارت شديم حالت اضطرار بود همه جاه قواى خودى ، افراد با لباس ملكى و پكول ، چهره هاى عبوس ، خشن ديده ميشد نزديك دفتر شديم از محافظين قبلى هيچ اثرى نبود همه محافظين نو كه جنرال يار محمد و جنرال باقر فرين با خود از گارنيزون آورده و قومنده حفاظت در دست دو معاون بود و زمان داخل تعمير يا قصر وزارت شديم اقاى ژوبين با چشمان پر اشك در گوشه نشسته جريان را پرسيديم ابتدا گفت وزير صاحب را كشتند و زمان جنرال يار محمد آمد با نهايت بى شرمى گفت وزير صاحب خود كشى نموده من كه فراموش نموده بودم يك دريور هستم با عصبانيت گفتم تفنگچه وزير صاحب در موتر فراموش شان شده بود و در اتاق ديگر سلاح نداشت جنرال يار محمد در حاليكه سخت عصبانى بود با صداى بلند نام از من گرفته گفت در افغانستان تنها يك سلاح بود !!! كه بعد ها چندين مرتبه از طرف يار محمد ، باقر فرين تهديد شدم و مدت سه روز از طرف جنرال خان آغا كه ازطرف شوراى نظار سرپرست تعين شده بود زندانى شدم كه در جنگ هاى ميان تنظيمى از زندان من را دوستان وزير صاحب و داكتر صاحب نجيب فرار دادند ، رفيق باقى را در طول راه از گفته هاى قبلى وزير صاحب آگاه ساخته بودم و زمانيكه از شهادت وزير صاحب خبر شد با عجله طرف رياست پنج رفت تا قوت هاى خاص وزارت كه آماده هر گونه حركت بودند و ميتوانستند هر گونه اغتشاش، قيام ضد دولت و هر گونه كودتا را با حركت سريع خنثا نمايند آماده و قومنده نمايد در زينه هاى رياست پنج توسط اين افراد و يا روس ها به شهادت رسيد و دريور عقيده داشت در شهادت وزير صاحب يعقوبى روس ها ، پاكستان و امريكا مشترك دست داشت كه توسط شوراى نظار و به واسط دو معاون وى جنرال يار محمد برادر فريد مزدك كه هر دو قبلأ با احمدشاه مسعود پيوسته بودند و جنرال باقر فرين جاسوس و گماشته روس ها صورت گرفته است .

 ا

 **********************************

 

 چهار شخصیت مسخ شده در درون حزب دموکراتیک خلق افغانستان

سر آغاز تمام بدبختیهای حزب و مردم افغانستان !!!
ويژگيها و اشتباهات تاريخی در« نگاهی به تاريخ ح.د.خ.ا. »کتاب عبداقدوس غوربندی

ع. ق. غوربندی ، کتاب « نگاهی بتاريخ ح. د. خ. ا. » را در فضای باز سياسی اروپا ، بدون ترس و بيم از توطئه ها ، تفتيش عقايد ، ارعاب و اختناق دوران تک حزبی و تک صدايی بهنگام مهاجرت و دوری از وطن در جرمنی نوشته اند. دراين اثر تجارب زندگی ، کار و مبارزهً سياسی و سازمانی و خاطرات تلخ و شيرين ق . غوربندی بازتاب يافته است.
باساس روايات بزرگان خردمند ما چه بسا که اين برخورد های انسانی موجبات دوستی ، نزديکی و خويشاوندی ميان خانواده های متخاصم ميگرديده است. ضرب المثل « خون با خون شسته نمی شود » يا « خون را با آب بايد شست نه با خون » از عمق فرهنگ زبان روان اجتماعی ، ملی و اخلاقی مردمان عاقل ما سرچشمه گرفته است.
ريشهً اين ميراثهای فرهنگی ، ادبی و سنن پسنديدهً ملی و اخلاقی ، در ما کهنسالان ملاحظه کار و محافظه کار هنوز هم زنده است و اين ارزشهای مردمی ريشه دار، درخصايل و روان ما کاملا خشک و سست نشده است. گذشته ازاين ميراثهای شايستهً فرهنگی و مردمی که بايجاز کامل تذکار يافت ، مناسبات ببرک کارمل با من هيچگاه خصمانه نبوده و جنبه شخصی نداشته است . اختلاف نظرات ما ، غالبا جنبه های سازمانی يا سياسی داشته است نه قومی ، منطقه ای و ملی وغيره. برطبق اساسنامه حزبی هر عضو حزب حق داشته است که قبل از اتخاذ تصميم نظريات مخالف يا موافق خود را آزادانه بيان کند و از تصاميم اکثريت و دموکراتيک پيروی نمايد. همانگونه که رفيق سلطان علی کشتمند در خاطرات خويش بوضوح نوشته اند ، تصادفا من هيچگاه نظريات مخالف خود را در جلسات حزبی پنهان نمی کرده ام، گهگاه نظر و رأی مخالف خود را در پای مصوبات دفتر سياسی می نوشته و امضاء ميکردم. بگونهً مثال باری جناح سيطره جوی ملی ما « قادر آشنا » وچند تن ديگر را بعضويت کميته مرکزی نامزد کرده بودند. مگر من استاد خليل کوهستانی را شايسته وواجد شرايط عضويت کميته مرکزی می پنداشتم. استاد خليل کوهستانی دارای سابقهً درخشان تحصيلی ، کار ، مبارزه ، سخنور خوب و دارای خصايل و آگاهی ملی و اجتماعی و شخصيت شايسته با کفايت و پرهيزگار حزب ما بود. نظر مخالف خود را در پای مصوبهً قادر آشنا و چند تن ديگر نوشتم و سپس از دفتر سياسی استعفا کردم. و ازاين کردهً خويش پشيمان نيز نمی باشم زيرا شاغلی آشنا در حال حاضر در سراشيب واپسگرايی لغزيده است. اما زنده ياد استاد خليل کوهستانی به علت بيماری دشوارعلاجی که در زندان پلچرخی دولت نجيب الله به آن مصاب و نيمه جان شد در بيمارستان کشورهند جان سپرد. و در دل و دامان وطن و مردم حق شناس خويش جاودانه شد. روانش شاد باد !
همچنين خوب بياد دارم که روزی ببرک کارمل ، دريک جلسهً بزرگ رهبران حزبی و دولتی ( در قصر صدارت ) در بارهً نقش کادر های محلی و ملی و ضرورت استفاده از آنان سخنرانی کردند. سخنان ايشان اصولی ، دقيق ، صحيح ، انتقادی و هيجان انگيز بود. با کف زدنهای اشتراک کنندگان جلسه استقبال و تائيد گرديد. مگر در صبح فردای همان سخنرانی جالب انجنير شريف منشی کميته ولايتی کابل بحيث منشی کميته ولايتی بلخ تعيين و مصوبهً او تنظيم شده بود. در پای مصوبهً دفتر سياسی نوشتم که از کادر های محلی ولايت بلخ استفاده شود. و با يک رای مخالف امضاء کردم. تصادفا در چاشت همانروز در نزديکی قصر گلخانه ارگ با ببرک کارمل رهبر حزبی و دولتی مواجه شدم. با لحن شکوه آميزی از من پرسيدند که « باز چرا رای مخالف خود را با خط نستعليق نوشتی ؟ » در پاسخ ايشان بيدرنگ و بيباکانه گفتم که : « رفيق کارمل ، بجای سه ساعت تمام سخنرانی ، لطفا فقط يک دقيقه عمل کنيد... » با شنيدن اين پاسخ هر چند باب طبع ايشان نبود ، با يک زهرخند ساده از من جدا شدند. خدا او را بيامرزد که با وصف مخالفتهای طولانی ، متقابل و فرکسيو نی ، دوسيه برايم نساخت و مانند خلف خويش ازمن انتقام نگرفت. مرا بدنام و هيچگاهی تحقير ، محکوم به اعدام و يا برای مدت درازی زندانی نکرد. و ازمقام های حزبی و دولتی عليه من استفاده غير قانونی و توطئه آميز بعمل نياورد.
ثانيا : در ظهور و زوال ح د خ ا از بيان گستردهً مبارزات درون حزبی و فرکسيونی ، انشعابات و عوامل انشعابات پياپی قصدا و آگاهانه ، در آن لحظه هائيکه طالبان ظلمت در هردو سوی خط استعماری ديورند نفوذ گسترده داشته اند ، اجتناب کرده بودم . چون در آن شرايط اختناق ، ارعاب و ترور ( 1997 م) در پشاور طرح اين مساله غير مبرم به اتحاد ووحدت نيروهای پراگنده صفوف و کادر های حزبی هيچگونه مساعدتی نمی توانست برخلاف ذکر و افشای نامهای فعالان سياسی حزبی از سوی دستگاههای جاسوسی طالبان و حاميان بين المللی آنان ميتوانست مورد استفاده قرار بگيرد. به نظرم اين کوته قلمی به سود نيروهای پراگنده حزب دموکراتيک خلق افغانستان بوده است و مصلحت جويانه.
ثالثا : استناد موثق حزبی ايکه بايد برپايهً آنها زمينه ها و عوامل اختلافات و انشعابات تحليل و ريشه يابی تاريخی و اصولی و مستند ميشد ، بهنگام چاپ « ظهور و زوال ح. د. خ. ا . » در دسترسم نبود و بخشی از آنها باحتمال قريب به يقين بدستور رهبران جوان و نا عاقبت انديش حزب وطن ، بهنگام تفتيش منزلم از سوی کارمندان وزارت امنيت دولتی چپاول و غارت شده بود . اين مطالب و ياداشتها و اسناد حزبی و دولتی تاجائيکه بقلم سارنوال اختصاصی در « جريده هفته » افشا شد ، درست چهل سند موثق و تاريخی حزبی و دولتی محرم بوده است. اين اسناد حزبی و دولتی و ياداشتهای شخصی غالبا بدوران حضور و نفوذ قشون شوروی تعلق داشته است.
اسناد موثق حزبی ، ياداشتها و برداشتهای با ارزش تاريخی ديگری نيز وجود داشته است که تا آنزمان در آتش جنگهای داخلی و تجاوز بيگانگان بنياد گرا و مزدوران استعمارنسوخته بود. و از دستبرد ادارهً طالبان و راکتهای تنظيمهای بنياد گرا و ارباب غنايم ، ببرکت هوشياری فرزندان مردم ما ، مصئون مانده بود. اما آن اسناد نيز بدلايل کنجکاوی های بيمزهً ادراهً جاسوسی طالبان بهنگام نگارش ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، در دسترس قرار گرفته نميتوانست.
اين مطلب نيز لازم به ياد آوريست که برای دسترسی به يگانه تصوير تاريخی کنگرهً اول جميعت دموکراتيک خلق افغانستان ، نزديک به شش ماه ، کار چاپ ظهور و زوال ح.د.خ. ا. در شرايط بسيار دشوار اختناق و ترور در پشاور بتاخير افتاد. از تعدادی از رفقای کابل ، مهاجران اروپا و کشور های همسايه ، ضمن گسيل نامه ها و مکالمات تيلفونی ، بار ها تقاضا کردم که تصوير تاريخی کنگرهً اول ( کنگرهً موسس ) جميعت دموکراتيک خلق را در دسترسم گذارند. مگر از« هيچ کلوخی آتش برنخاست » . سرانجام خانم پير ، فداکار و دختر دهقان ديار خود را که بعلت غفلت من و فرزندان با سواد خويش ، شور بختانه از نعمت سواد بی بهره مانده است ، بايکی از نزديکانش به وطن فرستادم. تصوير يادگاری اول جنوری 1965 م را با شناختی که از رهبران حزبی و دولتی داشته است از لابلای انبوهی از تصاوير بدست آورد و آنرا در يک کارتن ظروف پلاستيکی جابجا پنهان کرده و با قبول هر نوع خطر احتمالی با هزاران تشويش و اضطراب به پشاور انتقال داد. نفرين بمردان خشک انديش و اداره های کهنه گرا حق ناشناس و نيروهای زن ستيزيکه زنان با استعداد وطن ما و جهان ما را از حق سواد ، تحصيل ، فرهنگ ، هنر ، کار ، اداره ، سياست و از حق زندگی ازاد محروم و در تيرگی قرون وسطايی نگهداشته اند وهنوز هم مانند حضرات واپسگرای عصر جاهليت ، لجوجانه از تبعيض جنسی دفاع ميکنند. همچنين با سپاس فراوان بايد ياد کرد که مصارف انتقال اين تصوير تاريخی کنگرهً اول را ، عزيز آماج يکی از معلمان و خدمتگزاران پرسابقهً معارف افغانستان از کشور هالند و از دياران غربت برايم فرستاده بودند. بهر حال اگر از گزند بلاهای زمينی و آسمانی مصئون بمانم و شرايط بازگشت آبرومندانه وطنداران ، مهاجران و خانه بردوشان ميهن مساعد شد و فضای باز و دموکراتيک در کشور زخمی ما ، ايجاد گرديد و طاعون طالبان ظلمت و تمامی پاسداران سياهی ها و مراکز پرورش ترويزم و توليد مواد مخدر در هر دو طرف نوار مرزی مهار ، تار و مار و ريشه کن گرديد وبقايای طالبان در نتيجهً مقاومت عادلانهً ملی جبههً متحد و تمامی ميهنپرستان کشور مجبور به عقب نشينی و طرد و دفع شدند. اين خواست ووصيت زنده ياد ق. غوربندی نيز با دسترسی باسناد حزبی و دولتی قبل و بعد از حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان درآغوش پرمهر وطن و درخاستگاه تمامی رويداد های تاريخی و مبارزات پرافتخار ملی و اجتماعی صاحبان و مدافعان واقعی وطن بدون لحظه ای غفلت برآورده خواهد شد. و بامرتاريخ و مبارزه و جوشش دوباره ومجدد نيروهای ملی و دموکراتيک جامعه « کوتاه قلمی » صورت نخواهد گرفت.
تجارب کار ، زندگی و مبارزات آگاهانه نسلهای گذشته ، در دسترس مبارزان نو انديش ، نوجو ، نوخواه و نو آوران افغانستان مستقل ، متحد و دموکراتيک فردا قرار خواهد گرفت.
آرزومندم که اين معلومات بسيار موجز پاسخهای روشنی بانتقادات زنده ياد ق . غوربندی و همفکران ايشان باشد. و بخشی از پرسشهای بگفتهً ق. غوربندی « مجهول » درون حزبی ، کم و بيش « معلوم » گرديده باشد. و روانشاد ق. غوربندی ، باميد تامين عدالت اجتماعی و ملی ، تامين دموکراسی ، استقلال کامل ملی ، آزادی و استقرار صلح پايدار در افغانستان و جهان ، باروان آرام و دور از کشمکشهای خونين و اتهامات حضرات مفتشين عقايد ، در سرزمين بنياد گذاران انديشه های مردمسالاری بخوابند ، و بااين حقايق اطمينان محکم داشته باشند که علی الرغم تصور همزنجيران سيطره جوی ملی و سياسی ايشان تا روز حشر و پيدايی و گرفتاری « دجال » در آنسوی مرز استعماری ديورند براساس تعهديکه در کنگرهً اول ح.د.خ.ا. سپرده ام در بحر ، برو فضا برضد وطن و ديار نازنين « قهارعاصی » و ديگر شهدای وطن خيانت نمی کنم. و در « تلک خرس » نيفتاده ام ، در دام ، و طلسم شياطين خورد و بزرگ منطقه و مرداب پرورش طالبان و بنيادگرايی هيچگاهی گرفتار و بسته نشده ام. چونکه در دامان کوه پايه های بلند تر از پرواز عقابهای تيز بين وطن آشيان داشته ام و چشم بجهان گشوده ام.
همچنين ق . غوربندی دراين اثر خود نوشته اند که گويا « سردار محمدداود از سازمانهای نظامی جناح خلق و پرچم و فعاليتهای سياسی آنان غافل بوده و فيض محمد شهيد و تعدادی از اعضای شاخهً نظامی فرکسيون پرچم براساس روابط شخصی و به شيوه های بسيارپوشيده به سردارمحمد داود معرفی شده بود.» در بارهً اين تصور ايشان بايد توضيح کرد که : درپايان هفتهً اول قيام هفتم ثور 1357 خورشيدی از سوی رئيس دولت در راس کميسيونی موظف شدم که اسناد « مصئونيت ملی » سردار محمد داود را بررسی کنم و فهرست آن تعداد اجنتهای « مصئونيت ملی » را ترتيب و برهبری بسپارم که در داخل شاخه های نظامی هردو فرکسيون راه يافته بوده اند.
لازم به تذکر است که اسناد اشد محرم را قبلا از الماری های فلزی دفتر رئيس « مصئونيت ملی » حفيظالله امين بدست آورده بود و در دسترس کميسيون موظف قرار داده نشد . اما نامهای کارمندان دولت ، ضابطان و افسران پائين رتبه سازمانهای نظامی حزب د. خ. ا. دراسناد دستگاه اداره مصئونيت ملی با علامت سرخ و باين شکل ( ) باحتمال قريب به يقين از سوی شخص سردار محمد داود نشانی شده بود.
ـ هر عضو دفتر سياسی و رهبران خلق و پرچم و مسئولان شاخه های نظامی زير کنترول دايمی و منظم بوده اند و فعاليت های روزمرهً آنان حفظ و در دوسيه های جداگانه نگهداری ميشده است.
ـ در تمام شاخه های نظامی حزب دو عنصر و نماينده نفوذ يافته شناسايی شد که اتفاقا هردو از سوی رهبران بخش نظامی در آن سازمان نفوذ کرده بودند يکی به شاخهً نظامی خلق و يکی به شاخهً پرچم پيوند سازمانی داشته است.
خلاصه خلاف تصور ذهنيگرانهً ق . غوربندی با اطمينان محکم ميتوان گفت که دستگاه « مصئونيت ملی » سردار محمد داود ، از فعاليتهای تشکيلاتی خلق و پرچم در اردو غافل نبوده است.
به نظرم سردارمحمد داود با اين« تجاهل عارفانه » خواسته بود تا از انرژی و امکانات آنان نخست برای تقويت قدرت سياسی خود استفاده کند و سپس آنانرا شناخته از اردو ، قوای مسلح و مقامات کليدی دولت شکار ، تصفيه ، برکنار و بی نقش نمايد.
سردارمحمد داود ، بعد از تصرف و تمرکز قدرت و سرکوب خونين ميوندوال ويارانش ، سازمانهای بنيادگرای اسلامی و ديگر محافظه کاران و همچنان گرفتاری رهبران سازا به بدعت تاريخی اشراف منشانهً ديگری نيز پرداخت. عبدالحميد محتاط ، پاچا گل وفادار ، فيض محمد شهيد ، داکتر حسن شرق ، اسدالله سروری ، عبدالقادر هراتی ، محمد اکبر مقصودی وديگر نردبانها و زينه های که او را به اوج قدرت رسانيد بودند يکی بعد ديگر از مقامات کليدی دولت و از اردو برکنار ، بی نقش ، نظربند و بنام سفير بخارج تبعيد کرد. و اسباب زوال خود را خود بدست خود زير فشار جناح راستگرای دولت مهيا ساخت. اميدوارم که جناب کرزی صاحب اين اشتباهات سردار محمد داود را تکرار نکند.
اين نکته نيز لازم به تذکر است که « تجاهل عارفانه » سردار محمد داود در مقابل شاخه های نظامی خلق و پرچم ، اهداف جلب همکاری اقتصادی ، تخنيکی و فرهنگی اتحادشوروی و کشانيدن غرب بيک رقابت صلح آميز را نير در برداشته است. چنانچه هنگاميکه مساعدتهای دراز مدت شوروی بافغانستان خلاف توقع سردارمحمد داود کاهش يافت . او نيز بسوی اقمارمنطقه يی گنجبران جهان عقرب سياست خارجی خود را به آهنگ شتابنده تغيير داد و تعقيبات پوليسی خود را برضد شاخه های فرکسيونهای خلق و پرچم افزايش بخشيد و سرانجام قربانی سياست دو پهلوی خاندان خود گرديد.
اين مطلب نيز بايد توضيح شود که قبل از وحدت 12 سرطان 1356 خورشيدی داکتر زيری و کريم ميثاق موقتا مسئوليت رهبری شاخهً نظامی خلق را داشته اند نه من. اين اشتباه تاريخی نيز بايد در چاپ دوم کتاب « نگاهی بتاريخ ح.د.خ.ا.» تصحيح گردد.
همچنان وحدت فرکسيون« خلق » و « خلق کارگر » بروز سوم عقرب 1349 در جريان يک تظاهرات مشترک خيابانی اين دوشاخهً حزب دموکراتيک خلق افغانستان با قرائت پيام من از زندان قلعه کرنيل دهمزنگ توسط شهپرشهيد و بيانيه تبريکه داکتر شاولی و صدور قطعنامهً مشترک دربارهً رهايی زندانيان سياسی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، در دوران «دموکراسی تاجدار » در پارک زرنگار اعلام گرديده بود، نه همانگونه که ق . غوربندی نوشته اند، دردروان جمهوريت سردار محمد داود.
ازپژوهشگران محترميکه کتاب « نگاهی بتاريخ حزب د.خ. ا. » اثرعبدالقدوس غوربندی را در دسترس خود داشته باشند صميمانه تقاضا ميشود تا همه اين حقايق تاريخی را ، در پاورقی های کتاب مذکور تصحيح و ياداشت نمايند.
بيان اين مطلب اضافی نيز ضرورت دارد که زمينه های وحدت سازمانی و سياسی اين دوشاخهً جميعت دموکراتيک خلق توسط اينجانب و دوکتور زيری بعد از مباحثات طولانی با نور محمد تره کی شهيد ، شهپر شهيد و سيد عبدالحکيم شرعی ، در زندان قلعهً کرنيل دهمزنگ مهيا گرديده بود.
ـ دربارهً عامل يا عاملان قتل و ترور مير اکبر خيبر، افغانستان شناسان ، تحليل گران سياسی ، مؤرخان ، خاطره نويسان خارجی و داخلی از جمله سيد قاسم رشتيا ، جنرال نبی عظيمی و ع .ق. غوربندی و صباح الدين کشککی حدس و گمانهای زده اند که تمام اين حدس و گمان ها جنبهً تبليغاتی و سياسی دارند. مگرحقيقت اين بوده است که تا کنون هيچ حلقه ، سازمان و گروه سياسی داخلی و خارجی مسئوليت اين قتل و ترورسياسی مرموز را بعهده نگرفته است.
مقامات امنيتی جمهوری دموکراتيک افغانستان بويژه داکتر نجيب الله از شاگردان مخلص ووفادار مير اکبر خيبر بوده اند و اين ترور مرموز را يا کشف نتوانست يا آگاهانه پيگيری نکرد. ق . غوربندی بعلت همين سکوت و « سکوت معنی دار! » داکتر نجيب الله و دستگاه امنيتی جمهوری دموکراتيک افغانستان در دوران حضور و نفوذ شوروی ، چنين حدس و گمان ها زده بوده اند که گويا ببرک کارمل و دستگاههای شوروی همان زمان عاملان قتل و ترور مير اکبر خيبر بوده اند.
اما به نظرم اين اتهامات و حدس و گمانها بيشتر جنبه های انتقامجويی تبليغاتی و تلافی جويانه دارد تا دلايل و قراين صريح جرمی. بهمين دليل نميتوان تمامی اتهامات مخالف و مختلف و حدس و گمانهای خاطره نويسان ، تحليل گران و تاريخ نگاران معاصر کشور را موجه دانست و بصحت آنها باور کرد.
دلايلی که ميتوان داوری ق . غوربندی را يکجانبه جلوه دهد همانا اين حقايق تاريخی است که :
نخست اتحاد شوروی آنزمان در حريم امنيتی خود بيک افغانستان مستقل ، غير منسلک و صلحدوست علاقمند بود.
ـ و استقرار دولت چپگرا ضعيف و طرفدار مسکو را بسود صلح و امنيت افغانستان ، در حريم امنيتی اتحاد شوروی نميدانست.
ـ اتحاد شوروی به حفظ مناسبات همزيستی مسالمت آميز با دولت جمهوری سردار محمد داود و انکشاف موزون اين مناسبات در کنار شوروی اهميت استثنايی قايل بود . و در موقعيتی قرار نداشت که خود را به آبهای گرم برساند.
شوروی هيچگاه با صدام حسين و شاهنشاه جابر ايران که رهبران حزب کمونست و حزب تودهً ايران را بدار زدند سرکوب خونين و زندانی کردند مناسابات عادی سياسی ، تخنيکی و اقتصادی خود را بر هم نزد.
درافغانستان نيز هرگاه چنين وضعی پيش می آمد شوروی بدون ترس از اشتباه در امور داخلی دولت سردار محمد داود مداخله نمی کرد و مناسبات سياسی خود را برهم نمی زد. شوروی بدرستی ميدانست که اگر در افغانستان موازنه قوای بين المللی بويژه توازن و تعادل بين شوروی و امريکا برهم بخورد افغانستان به کانون جنگ وبه بستر تشنج بين المللی و بيک گره گاه تضاد های حاد منطقه يی و جهانی مبدل ميگردد.
اتحادشوروی خلاف نوشته های قلم های مزدور دوران جنگ سرد ، در قيام هفتم ثور هيچگونه نقش آشکار و پنهان نداشته است و اين حقيقت ، روشن بوده است که اردوگاه سوسيالستی و سرمايه سالاری هر دو با يک قضيه انجام شده و با يک تند ، پيچ سياسی و رويداد کيفی نوين تاريخ در کشور ما مواجه گرديده بوده اند. روی اين حقايق تاريخی شوروی به قتل و ترور مير اکبر خيبر و بی ثبات کردن دولت سردار محمد داود از ريشه مخالف بوده است بويژه که حزب اسلامی حکمتيار و جميعت اسلامی ربانی فعاليتهای قهر آميز و خرابکارانهً خود را قبلا از قلمرو پاکستان و به کمک محافل بنياد گرای خاور ميانه عربی و پاکستان و جهان غرب آغاز کرده بوده اند.
به نظرم روايت جنرال قادر هراتی وزير دفاع و يکی از رهبران قيام مسلحانهً هفتم ثور 1357 خورشيدی بيش از تمامی حدس و گمانها بحقيقت نزديک تر بوده است. زيرا روايت جنرال قادر مستند ميباشد ايشان از دگرمن قاسم رئيس استخبارات قوای هوايی و مدافعه هوايی شنيده بود که شهيد مير اکبر خيبر بوسيلهً تروريست های حزب اسلامی ترور شده است. اين روايت با اين دلايل بصحت نزديک است که : دگرمن قاسم با غلام حيدر رسولی وزير دفاع سردار محمد داود روابط بسيار نزديک عرفانی داشته است. هردو مريد« پيرمجهول الهويه » کارته ولی شش درک و پيرو يک مرشد و شامل يک حلقه ذکر بوده اند. بسيار احتمال وجود دارد که تروريست حزب اسلامی وابسته به پاکستان از طريق پير و مرشد سردار غلام حيدر رسولی وارد اين حلقهً ذکر شده و زمينهً ترور مير اکبر خيبر را فراهم ساخته باشند. اين احتمال نيز دور از امکان نبوده است که ترور مير اکبر خيبر، بمقصد تفرقه افگنی ، ايجاد بذر بی اعتمادی و پراگندگی در صفوف حزب دموکراتيک خلق افغانستان و بی ثبات کردن وضع امنيتی کشور سازماندهی شده باشد و انگيزه ای برای حملهً ديوانه وار سردار محمد داود عليه رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان بسود گسترش نفوذ سياسی و سازمانی احزاب بنياد گرای ساخت پاکستان ، عربستان سعودی و حاميان آنان ، در داخل و خارج کشورما بوده باشد.
ناپديد شدن ناگهانی پيرشش درک و گريز اين مرشد سردارغلام حيدررسولی به پاکستان اين قول جنرال قادرهراتی وزير دفاع ج.د.ا. را نيز تائيد ميکند. و در نهايت هيچ پرچمدار روشن بين منکر اين حقيقت شده نمی تواند که : شهيد مير اکبر خيبر ، نزديکترين همرزم ببرک کارمل و مبلغ برجسته فرکسيون پرچم و تکيه گاه نيرومند اماکم ادعای ببرک کارمل بود. کارمل هيچ سودی از ترور و قتل مير اکبر خيبر بدست آورده نمی توانست برخلاف با نبود خيبر موضع او درحزب واحد بويژه بعد از قيام هفت ثور 1357 خورشيدی ضعيف تر و متزلزل تر گرديد. با موجوديت مير اکبر خيبر ، سليمان لايق و بارق شفيعی از فرکسيون کارمل جدا نمی شدند و توازن مساوی دوجناح حزب برهم نمی خورد. پروسهً تحولات اجتماعی ـ اقتصادی به کندی نمی گراييد و امين اصولا قادر به تصفيه پرچمداران از مقامات کليدی حزبی و دولتی شده نمی توانست و در فرجام نظاميگران پاکستان و مولاناهای ديوبندی آن در مداخله ودخالت و صدور ضد انقلاب در قلمرو افغانستان باين عريانی موفق نمی شدند. و زمينهً تشديد اختلافات ميان نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين فراهم نمی گرديد و رهبر سنتی و پايه گذار حزب دموکراتيک خلق افغانستان بعد از شکنجه های بيرحمانه به شهادت نمی رسيد و سر به نيست نمی شد. و اسباب نفوذ و حضور قشون شوروی ، صدور انقلاب و ضد انقلاب در کشور ما فراهم نمی گرديد و افغانستان به يکی از بستر های داغ جنگ ، ميان بازيگران بزرگ سياست جهانی مبدل نمی شد . و تا امروز دست بدست نمی گشت و در اين رديف نخستين کشور توليد کنندهً مواد مخدرجهان قرار نمی گرفت. در نهايت از فقير ترين ، پراگنده ترين ، محتاج ترين وسيه روز ترين کشور جهان بشمار نمی آمــــــــــد.
نویسنده:
دستگیر پنجشیری یکی از مؤسسین حزب دموکراتیک خلق افغانستان وعضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.


 

قسمت سی و سوم!
بازیهای اوپراتیفی نجیب الله برای تصرف رهبری   حزب ودولت دموکراتیک خلق افغانستان:
نجیب الله درسال 1947 م دریک فامیل کارمند دولتی درقریهء میلنءگردیز ولایت پکتیا تولدیافت،پدرش اخترمحمد از قبیلهء احمدزایی غلجایی در سالهای 1960م کنسول تجارتی درپشاور بود،که برعلاوهءنجیب الله دارای پسران ودختران متعددی بود.نجیب الله درسال 1964 لیسهءحبیبه کابل را به اتمام رسانیده،شامل فاکولتهءطب پوهنتون کابل شد ودرسال 1975 بحیث دوکتورطب ازآنجا فارغ گشت،بنا برروایت منابع روسی و مشاورین آن،وی دراثر مبارزات سیاسی وزندانی شدنش نتوانست که فاکولته طب را به پایان برساند. 
درسال 1965 عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کرده وبزودی از جملهءکادرهای فعال این حزب گردید ودرطول مدت عضویتش در حزب دوبار به زندان افتاد.تاقیام مسلحانه ثور 1357 بحیث رئیس اتحادیهءمحصلین انجام وظیفه می کرد.درسال 1976نامبرده منشی کمیته حزبی شهر کابل دربخش پرچم بود.وی درسال 1977 عضویت کمیته مرکزی حزب د.خ.ا. ارتقا کرد،دراپریل 1978بحیث سفیرجمهوری دموکراتیک افغانستان در ایران مقرر شد.ازسال 1980 الی 1985 خدمات امنیت دولتی خاد را رهبری کرد.درچهارم ماه می 1986 بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب وسپس در نوامبرهمان سال رئیس جمهور افغانستان گردید.
نجیب الله مردی بودتنومند وقوی هیکل.دارای قامت بلند واستخوان بندی محکم وپولادین.چشمانش ازبدوخلقت عیب داشت وبه اصطلاح«تودار»بود وهنگامیکه رئیس جمهورکشورگردید،این نقص طبیعی باعث می گردید که عکاسان برای گرفتن عکس بی نقص از وی در رنج وتعب فراوان باشند.چنانچه اگر کسی مناسب ودرخوری از او نمیگرفت،سروکارش با دستیار وی محمد اسحق توخی می افتاد وآب خنک ازگلویش پائین نمی رفت.
هنگامیکه درمکتب ودانشگاه تحصیل می کرد،ازبرکت جثهءبزرگ ونیرومندش نوعی خشونت دروجود او رشد وتکامل مییافت که گاه گاهی با خصوصیات جوانمردی وعیاری در روح سرکش او تظاهر می کردوبه عادت ثانوی او مبدل می شد.
درآوان جوانی باسیاست آشنا گردید،حزب پرچم را برگزید وشیفتهءببرک کارمل شد.نجیب شخص بااستعداد وخوش قریحه یی بود وتوانست با سرعت ادبیات مترقی وآثارمارکسیستی را فرا گرفته،ازجملهءکادرهای برجستهءحزب پرچم محسوب گردید.درتظاهرات سخنرانی می کرد و در دانشگاه اکثرأ در زدوخوردهای فزیکی با اخوانی ها وشعله یی ها سهم فعال داشت وضرب وشصت نیرومندش را همه چشیده بودند.به همین جهت گاه گاهی به حیث بادی گارد ومحافظ ببرک کارمل اجرای وظیفه می نمود.درتظاهرات برضد اگنیو که ازطرف ح.د.خ.ا.براه انداخته شده بود وهدف آن ضدیت با سیاست استعماری و استثماری آمریکا ومخالفت با سیاست نزدیکی با آمریکا بود.سهم برجسته یی داشته،زندانی گردید.همراه با او محمودبریالی،وکیل،فاروق،حشمت اورنگ وبعضی ازکادرهای دیگرحزب نیز زندانی شده بودند.جوانی ودوران تحصیل داکترنجیب الله با رفاه وتنعم نسبی گذشت واین ازبرکت ماموریتهای پدرش درشهر پشاورپاکستان بود که زندگی نسبتأ راحتی را برای فرزندانش در شهر کابل دست وپا کرده بود.نجیب الله با دختری ازفامیل سراج که باخانوادهءشاهی پیوند داشت،آشنا گردیدوباوی ازدواج کرد که فتانه نام داشت.حاصل ازدواج اش دو دختربود.
نجیب الله ازقبیلهءاحمدزایی ومربوط به قوم غلزایی بود،امتیازی که برای رهبری کردن جامعهءافغانی ضروری پنداشته می شد.اوامتیاز دیگری نیز داشت وآن تسلط وی برزبان دری وشناخت او از کلتور وفرهنگ شهری بود،به هردو لسان ملی دری وپشتو فصیح وروان صحبت میکرد.به انگلیسی کاملأ آشنا بود،وآیات چندی ازقران مجید را از حفظ داشت.بعدها به لسان روسی نیز آشنا گردید. 
برادرش،صدیق که درهنگام زمام داری او بنابرخصومت های فامیلی وعقیدتی با او،ازکابل گریخته وبه احمدشاه مسعود پناه بردبود،تحت فشاردشمنانش رسالهء کوچکی درباره خصوصیات اخلاقی نجیب الله نوشته است،صدیق درنوشته هایش نجیب الله را به مردجهنمی ازلحاظ اخلاقی توصیف کرده بود.اوبا بی پروایی وبدون درنظرداشت عفت قلم،برادرش را به انواع انحرافات وجرایم متهم کرده است.
دوکتورنجیب الله نسبت به رهبران قبلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بیشتربا ماسکونزدیک شده بود،روسها ازوی ستایش می کردند،گرباچف نازش را میخرید وبا کی گی بی هم پیاله بود.
نجیب درآغاز مبارزه اش با خلقی ها روابط صمیمانه یی نداشت وبا تعصب با آنها برخوردمی کرد.اما بعداز اشغال پست ریاست جمهوری باآنها کنارآمد ودرعوض دشمن آشتی ناپذیر کارملی ها گردید.به طوریکه این دشمنی را پایانی نبود وهرگز بخشیده نمی شد.
نجیب الله سه بار توسط (کمربندسرخش) پلان ترور زنده یاد ببرک کارمل را سازماندهی کرد،اما موفق به ترورش شده نتوانست،بنابرموجودیت رفقایش در ارگان خاد،وهرپلانش درمقطع زمان خنثی گردید.
نجیب الله زبان مردم را می فهمید وبا هرکس به سلیقهء لازم سخن می گفت،مردم را با پول،مقام،ترفیع،خانه،زمین،ماموریت خارج،نشان ومدال می خرید وطرفدارانش را فزونی می بخشید.
وی شخص کله شخ،یکدنده،لجوج،عصبانی وسختگیربود.هنگام عصبانیت اختیارازدستش میرفت،بی اراده می گردید.حتی فحش های رکیکی نثارمی کرد،کارمنفی را برخ شخص می کشید وهیچگاهی مقصررا نمی بخشید، بازخواست ومطالبه اش شدید بود و وظایف داده شده را شخصأکنترول می کرد.
سترجنرال محمدنبی عظیمی درکتاب معروفش می نویسد:شایعه بود که وی به پول وثروت زیادی درهنگام ریاست امنیت دولتی رسیده بود وهنگامیکه رئیس جمهورشد وآخرین روزهایش را می گذرانید.مقدارزیاد اسعار خارجی را به هندوستان ذریعهءخانمش انتقال داده بود،حرف ها وصحبت های خودش که شبی بامن درمیان گذاشت.تاحدودی به این شایعات صحه میگذاشت.

در آستا ن فروپا شی اتحاد شوروی، سیاست " مصالحه ملی" نزد گرباچف ، به هیچ رو ، به مثابه ی یک مشی سیاسی استراتیژیک و ملی پایه دار برای حزب دموکرا تیک خلق و دولت جمهوری افغانستان مطرح نبوده است .
درآ ن برهه ی تاریخ ، گوربا چف ، حزب کمونست اتحادشوروی، احزاب کمونست و کشورهای سوسیالستی ی عضو پیمان وارسا به استثنای "بلوروس "تمامی دست آوردهای دموکراتیک وسنن انقلابی کارگران وزحمتکشان خودرا در یک تند پیچ سیاسی و قماری خطرناک به محافظه کاران نو وکهن امریکا وبریتانیای کبیر وکشورهای عضو ناتو پاک باخته بوده اند .
گوربا چف رهبر حزبی ودولتی شوروی وهمتایان انگلیسی و امریکایی ایشان از مصالحه ی ملی د کتر نجیب لله رییس جمهور، فقط وفقط دو " ابتکار معجزه آسای سیاسی !" را انتظار داشته اند :
نخست : امضای اسناد توافقات " ژنیو" بویژه امضای قرارداد به رسمیت شناختن مرز استعماری " دیورند" ؛
-
دو دیگر بازگشت مطمین و عبور بدون تلفات جانی قشون اتحاد شوروی از دل ودامان گذرگاه سا لنگ واز پل حیرتان .
تا جاییکه از خاطرات شواردنازده وزیر امور خارجه ، ورتنیکوف معاون لوی درستیز شوروی وکارشناسان برجسته ی اتحاد شوروی بروشنی آشکار است این هردو وظیفه به همکاری نیروهای مسلح وحکومت جمهوری افغانستان پیروزمندانه انجام یافت به گونه ای که هم توافقات واسناد "ژنیو" بین جمهوری افغانستان و جمهوری اسلامی - پا کستا ن به تاریخ 26 حمل 1367 خورشیدی به ا مضا ء رسید وهم به تاریخ 27 دلو 1367 برابر به 15فبروری 1989 ع آخرین سرباز اتحادشوروی ،از پل حیرتان بدون هیچگونه تلفات جانی عبور توانست و قطعات اتحاد شوروی به سرنوشت مرگبار سربازان جنگ اول انگلیس ( در شباخونهای خورد کابل – جلال آباد ،) گرفتار ، تارومار و خاطرات شکست تلخ اول جنوری 1842ع سربازان انگلیس بار دیگر درسال 1367 خورشیدی بر قشون سرخ شوروی در راه جلال آباد و در گذرگاه سا لنگ تکرار نشد .
بلی ! کاملاً درست است! بخاطری که سربازان و افسران کشور شوراها باستناد معاهدات تاريخی دولتين افغانستان و اتحاد شوروی و دعوت رسمی نورمحمد تره کی رئيس دولت افغانستان ، بمنظور جلوگيری از يورش ارتجاع سياه قرون وسطايی و ارتش پاکستان و حاميان امريکايی و انگليسی آنان، مانند حادثۀ خونين هرات ؛ پيشگيری از حوادث خونبار ناشی از سقوط حاکميت و کشتار دسته جمعی مردم افغانستان که يک نمونۀ آن قتل عام 70 هزار نفر تنها درشهر کابل ثبت شده است؛ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين، اين قاتل دو رئيس جمهور، دو صدر اعظم ، هزاران عضو رسالتمند ح. د. خ. ا ، دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروند بيگناه ميهن مان، آمده بودند که بعداَ در يک عقبگرد سياسی معاهدۀ ننگين ريکياويک ايسلند و آغاز برنامه ی "باز سازی و علنيت" گرباچف که پژوهشگران شوروی آن را" خيانت به سوسياليسم "، ارزيابی نمودند؛ عساکر اتحاد شوری بصورت مسالمت و بدون جنگ، به کشور آبايی شان برگشتند ؛ درحالی که انگليسها بعد از اشغال سرزمين هندوستان ، بخاطر توسعۀ مستعمرات و قلمروهای اشغالی خويش به افغانستان لشکر کشی غارتگرانه نموده ، مدت 80 سال جنگهای خونين را برمردم ما تحميل کردند و بعد از آخرين نبرد روياروی درسال 1919 ، شکست خورده و از کشور مان اخراج شدند و استقلال افغانستان را نيز برسميت شناختند.
بنابران اتحاد شوروی سابق بنابرماهيت و قانونمندی سياست داخلی و خارجی آن از سال 1919 به بعد مناسبات دوستانه با مردم افغانستان داشته که کمک هايش در بخشهای سياسی، اقتصادی و فرهنگی ميهن ما اظهرمن الشمس است ؛ ولی دولتهای انگليس و امريکا برمبنای ماهيت استثماری سودجويانه، جنگهای اشغالگرانه را بر کشورها، ازجمله بر سرزمينهای هندوستان ، افغانستان، ويتنام ، عراق ... تحميل نمودند . از اينرو آنها از جملۀ دولتهای اشغالگر جهان بحساب می آيند و دشمنان مردم ما و ساير کشورهای جوان محسوب می گردند. بقول شاعر :
فرق اين وآن زماهی تا مه است + داند آنکس کز حقيقت آگه است
ورنتسو ف سفیر کبیر شوروی درکابل ، ورتنیکوف معاون لوی درستیز شوروی ، شواردنازده وزیرامور خارجه، کریچکوف وزیر امنیت دولت اتحاد شوروی، دکتر نجیب لله وهواداران آشکار وپنهان او همه وهمه به همین تصورات ضد دموکراتیک وضد مصالح دراز مدت ملی مردم افغانستان ، زیرنام مصالحه ملی عملا با پیشوایان طریقه های نقشبندی ، قا دری و تنظیمهای تندرو ، شاه مخلوع ( محمد ظاهر )، محافل حاکم کهنکار پاکستان، ایران آخوندی، بریتانیای کبیر، امریکا ، عراق ، لیبیا ، بدون کسب هیچگونه امتیاز سیاسی در معامله وتگ ودو بود ه اند به گونه ای که در بخشهای پیشین یادشد : از 64 ماده دموکراتیک قانون اساسی و حتا از نام حزب دموکراتیک خلق ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان نیز بدون هیچگونه امتیازی به اساس امر ونهی حضرت صبغت الله مجددی ودیگر مخالفان مسلح سیاسی چشم پوشی وپسرفت داوطلبانه نموده ، فرایند فروپاشی " جمهوری دموکراتیک افغانستان " را آگاهانه آغاز کرده بود ه اند.
بخاطر اینکه چند لایه ء از اوراق معتبر ولی کاملآ پنهان تاریخ مبارزات سیاسی کشور مانرا بیان نمائیم نا گزیرم عدهء را آزرده و عدهء را خرسند بسازم.به نظر من بگذار هر که میداند یکبار قضاوت نمایندتا چقدر غمناک بود حمله نا جوانمردانه حفیظ الله امین که شادروان نور محمد تره کی اولین منشی عمومی ح.د.خ.ا را به قتل رساند. انآ و در موقع پلان سی. آی . ای امریکا تطبیق گردید و حفیظ الله امین بر مسند قدرت تکیه زد و پلان های خویشرا یکی پی دیگری میخواست عملی بسازد. ممکن سوال شود که امین هم یکی از دعوت کننده گان نیرو های اتحاد شوروی بود . چگونه میتوانست پلان سی.آی.ای را تطبیق نماید. هرگاهی که اتحاد شوروی به افغانستان داخل میشدکه شد ، آن قصوری بود که امریکا در ویتنام دیده بود و این وسیله همان حفیظ الله امین بود که از یکطرف میخواست موقف خود راحفظ و از جانبی هم پلان امریکایی تطبیق گردد. درمورد حفیظ الله امین معلومات های کافی بدسترس است و اسناد معتبر اثبات عضویت او به شبکه سی.آی.ای کاملآ هویدا و روشن است و اکنون بالای پروسه تطبیق بر نامه های سی.آی.ای که به تطبیق آن حفیظ الله امین موظف بود،اکنون آقای کرزی،اشرف غنی و تیم او موظف شده است.
نجیب الله که شخص کاملآ مغرور و خود خواه بود از یکطرف برای تطبیق پلان گرباچف که در مقابل هفتاد ملیون دالر جایزه گویا نوبل ؛ اتحاد شوروی ، جنبش کارگری ، احزاب مترقی ، جنبش های آزادی بخش ملی و مدنیت بزرگ کشورهای سوسیالیستی رافروخت، واز طرفی هم نجیب فکر میکرد که اتحاد شوروی سقوط نمی کند- رئیس جمهورافغانستان باقی میماند و حمایت شوروی از او بطور دایمی صورت خواهد گرفت.
بدین منظور بر علیه استاد خود ببرک کارمل که واقعا شخص بی بدیل در طول مبارزات آزادی خواهی دموکرات و ترقی خواه مردم و کشور چون افغانستان کم خواهد بود؛ کودتا نمود و حتی تا سرحد اینکه فرزندان ح.د.خ.ا چه خلقی و چه پرچمی –روشنفکران و مردم حق شناس افغانستان اگر با این حقیقت پی نمی برد، زنده یاد ببرک کارمل نیز مانند شادروان نور محمد تره کی از جانب اجنت نه سی. آی. ای بلکه کی. گی. بی به قتل میرسید و میگفت ببرک کارمل مریض است و به اثر مریضی اش فوت نموده است.
ببرک کارمل در همان لحظه نجات یافت ولی سردمداران سی.آی.ای با تطبیق پلان های خویش در سطح جهانی و بزرگ یعنی بوش و گرباچف همچو کشور های چون افغانستان را قبلآ معامله نموده بودند ولی نجیب الله به نهایت کوتاه فکری خویش در فکر جای و جلال و مقام طلبی غرق و هیچ نوع توجه به شرایط حاد و جاری کشور و درون حزبش نمیکرد. نخست از همه قدرت را که کاملآح.د.خ.ا آنرا اداره و قربانیان اساسی حراست وطن و انقلاب بودند بی اتوریته و صلاحیت های رهبری کننده کمیته های حزبی را بصورت عاجل به افراد بی هویت غیر حزبی که اعتماد به هیچ و آینده نداشت سپردند و از خارج و داخل کشور کسانی را گماشت که هیچ نوع مطابقت به آرمانهای ملی، دموکراتیک ووطن پرستانه نداشتند وبه ترند موجود کشور آمیزش نداشتند.
دوم اینکه افراد ملیشای را تا دندان مسلح منظم را از امکانات مادی و معیشتی محروم و هیچ نوع توجه به ان نکرد. درین موارد آنقدر فاکت های مستند وجود داردکه درکتاب اردو وسیاست توسط سترجنرال محمد نبی عظیمی ارزیابی و آنرا بر ملا ساخته است.و دیگر اینکه گویا مشی مصالحهء ملی بدون میکانیزم ریالیستیک را پیش کش نمود به نظر ما هر گاه سیاست اختیار شده موفق میگردیددر انصورت میتوانیم گفت که مطابق به شرایط جامعه بوده ولی زمانیکه دیدیم این سیاست بر روحیه و مورال جنگجویان مدافع و ارمانی تاثیرات منفی وارد مینماید و هکذا نه تنهائیکه برای معتقدات آنها توجه نمیگردد، درمقابل آنها چرا خود را قربانی نمایند.- و با وجود این هم بعد از قربانی های آنان به فامیل ها و بازمادندگان شان هیچ نوع توجه مبذول نگردیدو در قسمت اعاشه و امکانات مادی، خانه و غیره و غیره. و حتی رژیم چنان پوسیده شده بود که مامورین عالیرتبه نجیب الله به گرفتن رشوه و زر اندوزی مبادرت ورزیده بودند و هیچ نوع کنترول بر وضع استقرار نمی یافت.
نجیب الله معامله گر بود – یعنی اینکه تمام ملت را یکباره به یک دو به قمار زد و آنرا باخت اینکه در گوشه و کنار آقایان کمر بند سرخ خویشرا بر مسندتقرر میداد به همه هویدا شده بود . بلی
)
کمر بند سرخ) را نجیب در زمانی ایجاد نمود که بحیث رئیس خاد مقرر گردید و یکتعداد از افراد و رفقای شخصی خویشرا چه حزبی و چه غیر حزبی را در مقامات حساس حزبی ودولتی بشکل نهایت مخفییانه و محتاطانه جابجا نمود و از جمله افراد مطمین خویشرا که گویاما صادق ترین افراد جامعه و در بین اعضاء حزب هستیم و خودش اکت های فلکس اد موندویج درژنسکیرا مینمود و همیشه به حلقهء خویش هدایت میدادکه در برابر ضد انقلاب و حتی به کسانیکه در دستگاه دولت و درون حزب جزئی ترین خطا و سر کشی مینمایند باید سر کوب و نابودگردد بخصوص آن عده کسانیکه به فرمان شخص اوگوش فرا ندهند.
این شبکهء خطر ناک در زمان های مختلف چندین قتل مرموز را انجام دادندو چندین شخص را در دستگاه دولتی ترور نمودندهر گاه به حکم وجدان خویش باندیشیم که قتل گوهری بوسیلهء همین شبکه توسط رهنوردصورت گرفت و وقتیکه شبکه افشا و تحقیقات در نهایت امر نتیجه داد عاجل نجیب الله فرمان اعدام رهنورد را صادرکرد و درظرف 12 ساعت و اعدام را بالایش تطبیق کردند. زمانیکه کارمندان امنیتی و جلادان فرمان را به رهنورد میخواند - او میخندید و میگفت که این هرگز ممکن نیست من هر چه کردم به هدایت رفیق! نجیب کردم و من حالا فهمیدم که او چقدر نامرد بوده و در زمانیکه میخواستند اعدام را بالایش تطبیق نمایند اخرین سخنش این بود : مرگ بر نجیب الله نامرد - زنده باد رفیق کارمل و به کسانیکه این فرمان را باید بالایش تطبیق مینمود به آنها گفت که یکبار مرا موقع بدهید که نجیب الله را افشآ کنم که این شخص آنقدر خطرناک و مار آستین است به او باور نکنید ! به او باور نکنید !به او باورنکنید! و مسوولین امنیتی می گریستند و می فهمیدند اگر موضوع را افشا نمائیم به سر نوشت رهنورد گرفتار میشویم.
این یک شمهء از کمیته300 مانند باند مخفی بنام ( کمربند سرخ) نجیب الله بود که هزار ها جنایت را مرتکب گردید و قصی القلب در برابر حتی رفقای خویش رحم نمیکرد . آنکه افشا میشد خودش اورا به قتل میرساند. بعد از مدت ها تلاش این باندجنایت کار آهسته آهسته یک تعداد از افراد کاملآ منفور ، تجرید شده و اشخاص بی سجیه را در درون حزب بالاکشید و تعمیل نمود تا حتی در سطح بیروی سیاسی، کمیته مرکزی ، شورای انقلابی ، در وزارت خانه ها به مقامات بالایی ارگان های دولتی و قوای مسلح جابحا نمودند و تا بتوانند به شکلی از اشکال بحیث شخص اول مملکت ارجاح گردد که شد.
مؤخذ:

1- اردو وسياست.
نويسنده: سترجنرال محمدنبي عظيمي عضو کميته مرکزي حزب دموکراتيک خلق افغانستان ومعاون وزارت دفاع جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2-
مقالات دستگيرپنجشيري مؤسس وعضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در سايت وزين آريایي.
3-
مجموعه اي ازمقالات نويسندگان افغاني درسايتهاي مختلف انترنيت.

 


دکتور نجيب الله يکي از آخرين رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان از بسياري جهات، شباهت با صدام حسين آخرين ديکتاتورناسيوناليست عرب در عراق داشت که هردو قرباني بلند پروازيها و تک رويها وتعصبات کور قبيلوي خويش گرديدند. صدام در يک خانوادهء عشيره اي در منطقه العوجه در نواحي تکريت بدنيا آمد که خشونت قبيله اي درآن حرف آخر را ميزد . صدام در دنياي خشونت تولد يافت ودر دنياي خشونت زيست وبالاخره در دنياي خشونت ازبين رفت. اوقسمت زيادعمرش را در جنگها و نزاع هاي قبيلوي گذراند و سرانجام همين عادات واخلاق خشن قبيلوي او را بميدان سياست کشاند و تامرحلهء محافظ امنيتي عبدالکريم قاسم ارتقا کرد.

سترجنرال محمد نبي عظيمي عضوکميته مرکزي ومعاون وزارت دفاع در صفحات 325-327 کتاب معروف خود "اردو و سياست"در مورد نجيب از او چنين تعريف ميکند: "در جواني در جيب هايش کارد، چاقو وبکس پنجه يافت ميشد. برادرش نظر به بد اخلاقي هاي او به مسعود پيوست و بر عليه او رساله نوشت. او شخص يک دنده لجوج و عصباني بود و فحش ميداد. نجيب به پول و ثروت زيادي رسيده بود." همچنان در صفحه 557 همين کتاب از نجيب بعنوان مرد عوامفريب و مداهنه گر تاريخ نام ميبرد.
با درنظرداشت همهء نوشته هاي مخالف وموافق ميتوان گفت که دکتورنجيب الله آخرين رئيس جمهور و ازجملهء رهبران حزب دموکراتيک خلق مربوط جناح پرچم بود که بعد ازبقدرت رسيدن گرباچف راه خودرا از ساير همقطاران وهمفکران خويش جداساخت.
سترجنرال نبي عظيمي در رساله طامات خود در مورد طفره رفتن فقير محمد ودان نويسنده کتاب "دشنه هاي سرخ" ازنقش گرباچوف براي بقدرت رسانيدن نجيب او را مورد انتقاد قرار داده و چنين مينويسد: " از نقش گرباچوف در تحميل دوکتور نجيب الله بحيث منشي عمومي حزب طفره رفته ميشود و نويسنده نمي گويد و يا نمي خواهد بنويسد که دوکتور نجيب الله بنا بر کدام بر تري هاي ، نسبت به ساير اعضاي بيوروي سياسي به اين مقام رسيد؟ زيرا از نوشته او چنين بر ميآيد که اين پست را اعضاي بيوروي سياسي و يا پلينوم کميته مرکزي به نجيب الله پيشنهاد کرده باشند ، نه ک.گ.ب و نه ميخائيل گرباچف؟ " البته درين جدائي ها وانشعابات دکتورنجيب تنها نبود بلکه درسطح بين المللي اکثر کمونيست نماها و وابستگان خط ماسکو بعدازفروپاشي شوروي سابق راه شانرا جداساخته وبه داعيان پرشورناسيوناليسم محلي تبديل گرديدند. وبه همين ترتيب تعداد زيادي ازکمونستهاي سابق با افکاروانديشه هاي انترناسيوناليزم پرولتري وداع گفته ويکسره به ناسيوناليسم قومي وبه فرهنگ بومي خويش رو آوردند. دکتورنجيب الله نيز ازکاروان عقب نماند. او زمانيکه احساس کرد ، بشاير وعلايم فروپاشي امپراطوري شوروي درافق آسمان پديدارگشته، راه جديدخويش را برگزيد. راه نوين که داکترنجيب الله برگزيد بازگشت به تاريخ وهويت فرهنگي تباري خود بود. داکترنجيب الله بعدازتکيه زدن به اريکهء قدرت درتمام چهارراهي هاي شهرکابل تصاويربزرگي از شخصيتهاي تاريخي افغانستان خصوصا مجاهدان راه استقلال وطن دربرابراستعمارانگليس، چون ميرمسجدي خان غازي وميربچه خان کوهدامني وملامشک عالم خان اندر، وغازي محمدجانخان وردک را نصب کرد.
نجيب الله در دوم ثور 1369 فرمانهاي شوراي انقلابي دوران نورمحمد تره کي را درمورد مصارف عروسي لغوکرد. همچنان فرمان هاي شوراي انقلابي درمورد اصلاحات ارضي، لغو تابعييت محمدظاهرشاه وخانواده اش بي اعتبار اعلان گرديد. در7 و 8 جوزا 1369 لويه جرگه در کابل از سوي دولت نجيب الله تشکيل يافت و تعديلاتي درقانون اساسي به وجود آمد. قانون اساسي جديد در13 فصل و143 ماده ساخته شد. درمقدمه ي قانون که به غيرنظامي شدن افغانستان اشاره به عمل آمده بود به واکنش شديد تنظيمهاي مجاهدين روبرو شد. قانون اساسي جديد که در واقع تعديل قانون اساسي سال 1366 بود توسط لويه جرگه به تصويب رسيد. نجيب الله براي هفت سال از سوي لويه جرگه به عنوان رئيس جمهور برگزيده شد نام او در رسانه هاي حزبي و دولتي از رفيق نجيب الله منشي عمومي حزب دموکراتيک خلق افغانستان به محترم نجيب الله رئيس جمهور تغير يافت.
نجيب الله گفته بود كه گويا فقط او خواهد بود كه كنار ميرود و قواي مسلح بر جايش باقي خواهد ماند، خيالي بود واهي كه حوادث بعدي، باطل بودنش را نشانداد، لذا سقوط نجيب الله و فروپاشي اردوي افغانستان كه نواز شريف صدراعظم پيشينِ پاكستان افتخار انحلال و نابودي اش را دارد و بدان مي نازد، يك امر حتمي و پلان شده بود، كه نبايد كسي را به "كودتا" كردن و توطئه نمودن عليه آن، متهم كرد.
اگر نجيب الله و اكنون هوادارانِ او، به اين باور بوده و هستند، كه اگر "كودتا" صورت نمي گرفت، آن پلان تحقق مي يافت، چرا نجيب الله را بعد از ناكامي آن برنامه و پناهنده شدنش به نمايندگي سازمان ملل متحد، نخواستند از افغانستان بيرون نمايند؟ بايد داكتر نجيب الله را كه تا آخرين لحظه صادقانه براي تحقق آن پلان كار كرد، نجات ميدادند، كه ندادند. از اينجاست كه بايد روي ديگر سكه را خواند. داكتر نجيب الله، از اقامتِ خود در كابل در جريان جنگ هاي تنظيمي و بارانِ راكتها، شيوع امراض و وقوع گرسنگي وغيره، بر مردم منت ميگذارد و فخر ميفروشد، در حاليكه مسئله كاملاً معلوم است كه او مجبور بود در كابل باقي بماند. اگر بختش ياري ميكرد و آن سربازان جلوي راهش را نمي گرفتند، او حالا در بنگله اش در شهر (پونه) در هندوستان زندگي داشت و از آنجا ويراني هايي كشور و دستآورد هاي مصالحهء ملي اش را، نظاره ميكرد. اگر آقاي دوكتور نجيب الله اينقدر دلسوز بحالِ مردمش بود، چرا بعد از اعلام مصالحه، در هندوستان به ارزش چند صد مليون كلدار قصري خريد و خانواده اش را آنجا انتقال داد؟ بايد با آنها يكجا مانند هزاران عضو حزب، تا روشن شدنِ نتايج نهايي «مصالحه»، در كشور ميبود و شعار (وطن يا كفن!) را در عمل ثابت ميساخت. او با اعزام فاميلش به خارج ثابت ساخت، كه او خود به درست بودنِ سياست اش «مصالحه ملي» بي باور بود، لذا از ديگران چه انتظار داشت؟
محترم دستگيرپنجشيري يکي ازرهبران جناح خلق که مدتي را درزندان داکترنجيب الله به اتهام براندازي حکومت وي ازطريق کودتا به همدستي تني و حکمتيار گذرانده اين چرخش سياسي دکترنجيب الله را محکوم کرده وآنرا خلاف اصول ميداند که براساس آن انقلاب شکوهمندثوربخاطررهائي خلقهاي زحمتکش ازيوغ استبداد واستثمار نظام فرتوت سلطنتي وجمهوري قلابي داوود براه انداخته شده بود. . پنجشيري عملکرد هاي نجيب الله را عقبگرد بسوي تحکيم پايه هاي نظام قبيله سالاري خوانده وآنرا خيانت به آرمانهاي توده هاي زجرکشيده اين ملت ميداند. دستگيرپنجشيري معتقد است که امتيازدهي به خانان قبايل ودعوت ازسرکرده هاي مجاهدين مبني براشتراک درقدرت باحزب حاکم ، خود ذلت وزبوني نظام حاکم را به نمايش گذاشته وبرجري ساختن بيشترمجاهدين انجاميد. دستگيرپنجشيري درمقالات خويش بعدازجابجائي اش درايالات متحده امريکا، تعويض نمودن کلاه پيکدار لينيني را که داکترنجيب الله در دوران تحصيلات دانشگاهي اش به سرميکرد به کلاه پکول که در دوران رياست جمهوري بمناسبت روزهاي خاص مذهبي وملي به سرميگذاشت نمونه هاي سمبوليکي ازانحراف داکتر نجيب الله ازاصول ومبادي احزاب کارگري دانسته وآنرا سمبول ازقبيله گرائي وغرق شدن درمنجلاب عنعنات ورسوم قبيله اي ميداند.

بهر حال تاکنون هنرهاي دکتر نجيب را گفتيم. ولي او مانند هر رهبر ديگر اين آب و خاک، عيوبي هم داشته اند. و تا جائيکه من از او شناخت دارم، علي رغم شعار هاي خوشايند مصالحه، دموکراسي و پلوراليزم خويش مانند همه شاهان و اميران افغانستان، تا مغز استخوان و ژرفاي شعور و روان خويش، عظمت طلب، خود خواه و تک رو بوده اند.

اگر حفيظ الله امين براي تصرف بيچون و چراي قدرت سياسي، نورمحمد تره کي رهبر و حامي نيرومند خود را يک بار کُشت و حتا خون ايشان را هم نريخت. ولي دکتر نجيب زير نام محافظتِ امنيت رهبران، با پيشرفته ترين وسايل مخابراتي، منزل، دفتر و روابط آنانرا کنترول دايمي و منظم ميکرد و نقاط ضعف و قوت تمامي مقامات حزبي و رهبران، مو به مو و نکته به نکته به ايشان آشکار بود.

با شناخت ژرف ويژه گيهاي رواني ببرک کارمل، او را براي تسکين شور انتقام و سيطره جويي لگام گسستهء خود چندين بار کُشت، درزندان گرباچف زنداني و نيمه جان کرد. باري قدرت دولتي را از او گرفت و براي چندين سال به شوروي تبعيدش کرد و سپس محمود بريالي و حلقهء ياران سرسپردگان ايشانرا به اتهام فرکسيون بازي زنداني ساخت و در نتيجهء يک بازي اوپراتيفي، ببرک کارمل را بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدي مجبور به استعفا از رهبري ح.دخ.ا کرد و پس از بازگشت مسکو و معالجه، سر انجام او را در منزلش نظربند و پيوند ايشانرا با هوادارن نزديکش سُست و استبداد کبير و صغير کشور را سرخرو ساخت.
بگونه دوران محمد نادرشاه، فرماندهان جنگديدهء قومي خود را براي سرکوب جنرال دوستم و جنرال مومن و ديگر پهلوانان جنبش ملي اسلامي، به کرانه هاي آمو سوق داد. خوابهاي شاهوار زيارت سخي را ديد. از پيشوايان طريقه هاي قادري و نقشبندي مدد خواست، ولي هيچ يکي ازين تلاشهاي پُر اميد و خوابهاي پريشان، تحقق نيافت. بزودي فرماندهان وي خلع سلاح، اسير و بي نقش گرديدند و نقش رهبري کنندهء نجيب نيز عملاً در بخشي از افغانستان خيره و کمرنگ گرديد.

در نتيجهء اينهمه "خام جوشيها"، پاليسي انحصار قدرت، تک محوري و خوابهاي شاهوار و لغزش آشکار از اصول مبارزهء اجتماعي، با هزاران دريغ و درد، خصومت قومي در رهبري حزب وطن، قواي مسلح و دولت تشديد شد و دکتر نجيب مجبور به استعفا و حزب وطن نيز به آهنگ شتابنده پراگنده گرديد و به شيوهء غمناکي تا تسخير کابل از سوي ادارهء طالبان، در زندان " جامعه جهاني" زندگي کرد و بدون محاکمهء عادلانه از سوي ميراثخواران استعمار بريتانياي کبير، بدار آويخته شد.
دستگير پنجشيري درجاي ديگر چنين مينويسد: به باورم موضعگيري بي خطاي ببرک کارمل عليه سياست تجديد نظر طلبانه گرباچوف رهبر حزبي و دولتي اتحاد شوروي ، پرخاش عادلانه اوعليه چرخش وچپگرد تند دکتر نجيب لله بسوي تنظيمهاي تندرو ، شاه مخلوع ،اشرافيت کهن طريقه هاي نقشبندي ؛ قادري بويژه مقاومت آشکار ببرک کارمل درشب قيام هفتم ثور 1357 خورشيدي بخاطر دفاع از حق زنده گي سردار محمد داوود وقانونيت دموکراتيک در کشور ، لحظه هاي اوج شهامت انقلابي ببرک کارمل بوده است.
اعتراف اگر که زير تأ ثير عقده هاي کور طبقاتي ، گهگاه عليه جاودان ياد ببرک کارمل مو ضع سالم نداشته ام ولي با همه روشني اعتراف ميکنم که پس از رهايي از زندان (28 حمل 1992 ) وفروپاشي حزب وطن ( 8 ثور 1992 ع ) پيوسته از مشي سياسي واصول جها ن بيني علمي ببرک کارمل تا جاييکه ممکن بوده است يک لحظه هم به بيراهه نرفته ام واز دست آوردهاي تاريخي دوران رهبري او آگا هانه پشتيباني بيدريغ کرده ا م وتاکه زنده ام از راه سپيد وروشن آزادي دموکراسي ترقي صلح دوستي وبرابر ي حقوقي ملل ومردمان افغانستان وجهان به بيراهه نخواهم رفت.
در هشتادومين سالروز تولد ببرک کامل و درسراشيب عمر ( 76 ساله گي ) به اين تقصير خود ا عتراف ميکنم و اين خاطره ء فراموش نشدني ايشان را به گونه ء مثال مينويسم که روزي درسالهاي اخر رهبري خويش از مسکو واز بيمارستان برگشته.، در قصر صدارت رهبران حزبي ودو لتي دعوت شده بودند . دران جلسه درست سه ونيم ساعت پيرامون حيات حزبي ودولتي وسياست سالم کادري سخنراني بسيار سازنده اصولي ووحدت افرين کرد ند . همه سخنان او با کف زدنهاي طولاني وبا شور وهيجان انقلابي پشتيباني بيدريغ ميشد ولي صبح فرداي همان شب رفيق سيد اکرام پيگير مصوبه اي را آورد که در آن انجنير شريف منشي کميتهء ولايتي کابل به حيث منشي ولايت بلخ تعيين شده بود من در مصوبه بيروي سياسي ح.د.خ.ا ودر پهلوي نام خود نوشتم که " از کادرهاي شايستهء محلي بلخ استفاده شود " وبه اين شيوه مخالفت خودرا عليه تفاوت گفتاروکردار ببرک کارمل بيان کردم ولي به هنگام چاشت که بسوي قصر گلخانه روان بودم اتفاقا ديدم که رفيق کارمل با گامهاي تند بسوي من مي آيد در نخستين برخورد مرا مخاطب ساخت که رفيق پنجشيري باز به خط نستعليق چي نوشته اي ؟ به پاسخ ايشان گستاخانه گفتم که : -
" رفيق کار مل ؛ لطفا سه ساعت حرف نزنيد يک دقيقه عمل کنيد " با شنيدن اين سخن بدون هيچگونه واکنش نامساعد عليه پاسخ صريح من چپگرد کرد وراه خودرا بسوي حرمسراي تغيير داد
ولي انجنير شريف چند سال پس ، دردوران مهاجرت، به من از طريق تيلفون توضيح کرد که پدر محترم و خانواده ء ايشان در ولايت بلخ کاروزنده گي ميکرده اند وبيشترين دوران نوجواني وجواني خودرا درکرانه ها ي آموبا کار گران آگاه وزحمتکشان آن ولايت سپري کرده بوده وبه زبان ازبکي آگاهي داشته وبيش از ولايت کابل درولايت بلخ کار پر ثمر سازماني وسياسي ميتوانسته است
بيک سخن زنده ياد ببرک کارمل از مخالفان شخصي خويش انتقام نگرفت توطئه نساخت برحکم مرگ کسي نه تنها مهر وامضاء نه نهاد بل او نخستين رهبر حزبي دولتي افغانستان وخراسان بود ه است که به فکر وذکر پيو ستن به قراردادهاي رفع مجازات سنگين اعدام افتاد و به ابتکار تاريخي ببرک کارمل اين موضوع حياتي طرح گرديد ودردوران دکتور نجيب توسط استاد محي الدين پنجشيري وزير عدليه غير حزبي حکومت دکتور نجيب لله کنوا نسيون ( عهد نامه ) امضا ء شد و اين ميراث دوران سلاطين مستبد قرون وسطايي افغانستان منسوخ اعلان گرديد ولي همين کارنامه ء دموکراتيک دوران حاکميت دموکراتيک خلق امروز ازسوي حامد کرزي نمايند ه ء دموکراسيهاي سرمايه سالاري جهاني بدون اند کترين خجلت و شرمساري تاريخي نقض ميشود شايسته ياد آوريست که پس از يکسال وچهارماه زنده گي تلخ ما در سلولهاي زندان پلچرخي ، ارمکورا ؛ نماينده ء فوق العاده حقوق بشر سازمان ملل متحد به زند ان آمد واز جمله صد زنداني محکوم به اعدام تنها مرا ملاقات کرد وگفت که چرا زنداني شدي ، گفتم لطفا برويد پاسخ اين سوال خودرا ازقانون شکنان وبويژه دکتور نجيب لله بگيريد من وکيل شورا بودم مصوونيت پارلماني داشتم بدون فيصلهء شوراي ملي گرفتار وزنداني شده ام .
داکترنجيب الله شخص صريح اللهجه وسخنران بليغ بود. او دربين حلقات ناسيوناليست پشتونهاي پاکستان ازمحبوبيت خاص برخورداربود. نصب فوتوها وتصاوير وي بعداز مرگش در دفاتر وموترهاي اعضاي وفادار به جنبش ملي گرايان پشتون درشهرهاي پشاور وکويته خود نشاندهنده اين محبوبيت است . طبق نوشته هاي شاهدان عيني چه مخالف وچه موافق، که به اونزديک بوده اند وي مرد پرکار وبا انرژي بوده که ازتن پروري، تنبلي نيزنفرت داشت. پيشگوئي هاي وي مبني برعدم توانائي مجاهدين بخاطراستقرار يک حکومت قانون مدارکه برخاسته از اطلاعات ومعلومات استخباراتي ومشاورين روسي وي از درون تنظيمهاي مجاهدين بود کاملا موثق ازآب درآمد. اوبعداز اعلان سياست آشتي ملي درخطابه ها وسخنراني هاي رسمي خويش ازتمام جناح هاي درگير خصوصا قوماندانهاي داخلي مجاهدين چون احمدشاه مسعود، عبدالصبور فريد مولوي جلال الدين حقاني وسيد جگرن وهمچنان شاه سابق خواست که به نداي وي پاسخ مثبت گويند درغير آن وضعيتي درکشور حاکم خواهدشد که تر وخشک در آن خواهدسوخت. شوربختانه که پيش بيني هاي وي محقق گشت و تمام اين پيشگوئي هاي نجيب الله را ميتوانيد در کتاب شواردنادزي وولاديمير کريچکوف مشاهده کنيد.
داکتر نجيب الله به خوبي ميدانست که مجاهدين هيچ طرح وپلان براي ساختن حکومت ندارند. عدم توانائي مجاهدين در برقراري يک نظام از آنجا منشاء ميگيرد که مجاهدين در دوران اشغال افغانستان توسط شوروي به اين باور و ايقان نرسيده بودند که شوروي قواي خود را ازافغانستان کشيده و حزب حاکم را تنها ميگذارد. عامل ديگريکه ميتواند در ناتواني مجاهدين مبني برايجاديک حکومت ملي موثرباشد تسلط وکنترول بيش ازحد سازمان استخبارات پاکستان بالاي تنظيمهاي مجاهدين بود که بدون رضايت مقامات پاکستاني هيچ يک از رهبران مجاهدين قدرت نوشيدن يک گيلاس آب را نداشتند چه برسد به اينکه آنها مستقلانه وبدون مداخلهء بيگانگان دربين خويش به توافقات عملي ميرسيدند. دکتورنجيب الله به ابتکارات تازه اي دست ميزد اوهم ازنظرنظامي وهم ازنظرسياسي بعداز خروج قواي شوروي ازافغانستان برخلاف تصورات حاميان مجاهدين توانست پنج سال بدون قواي شوروي دربرابر شديدترين حملات مجاهدين مقاومت کند. علاوه برآن .دکتورنجيب الله باتدويرکنگرهء حزبي تغيرات را دراساسنامه ومرامنامه حزبي وارد ساخته ونام حزب دموکراتيک خلق را به حزب وطن تبديل نمود. وي همچنان باتدويرکنگره حزبي توانست که حزب حاکم را ازيک حزب داراي انديشه هاي زحمتکشان به يک حزب راست گرا تبديل نمايد. اماتمام اين اقدامات اصلاحي، حس حسادت وانتقامجوئي مخالفان درون حزبي داکترنجيب الله را برانگيخته و آنهارا وا داشت تا با ايجاد فراکسيون ها ومحافل خصوصي وتوسل جستن به سياست هاي توطئه وحکومت برانداز رو آورند که سرانجام باعث سقوط حکومت وي وبالاخره سبب حلق آويزشدنش گرديد.
داکترنجيب الله در سالهاي قبل از قيام ثور قسمت زياد عمرخود را بحيث بادي گارد محافظتي ببرک کارمل گذرانده بود. داکترنجيب الله بخاطر دفاع هاي فزيکي سرسختانه اش از رهبرمحبوبش دربرابرمخالفان ملقب به نجيب "گاو" گرديد. زيرا او چنان شيفته ومفتون رهبرش گرديده بود که هيچ منطق وبرهاني وي را قناعت داده نميتوانست که گوياببرک کارمل انسان جايزالخطا وازنسل بشر باشد او ببرک کارمل را موجود مقدس آسماني تصور ميکرد ومخالفانش را بامشت ولگد وچاقو جواب ميداد. لذا مشهورشدن وي بنام نجيب گاو بيجانبود. باري دريکي ازکنفرانسهاي مطبوعاتي، يک خبرنگار امريکائي از وي پرسيد که چرا شما را نجيب گاو ميگويند؟ داکترنجيب الله بدون اينکه برافروخته شود با تبسم به وي گفت: قسميکه ميدانيد کشورما يک کشور زراعتي است وبيشتر مردمان اين سرزمين درکارهاي زراعت از حيوانات استفاده ميکنند عموما گاو ها در چنان کارهاي ثقيل بکار گرفته ميشوند که ديگر حيوانات چون بز و گوسفند وغيره از انجام آن کارها عاجز اند بناء گاو سمبول قوت وسخت کوشي است ومن نيز عهده دار چنان کارهاي ثقيل بوده وهستم که ديگران ازانجام آن عاجزمانده اند. ازين خاطر مرا نجيب گاو ميگويند. واقعاچنان پاسخ منطقي وآرام ارائه کردن به سواليکه حريف ميخواست تا وي را درملاء عام احساساتي سازد واو را مجبور سازد تا پرت وپلا بگويد کار ساده نيست.
اما چنانچه که گفته شد رهبرگرانقدر وي سررشته دار همهء توطئه ها ودسايس عليه وي بود. ببرک کارمل هيچگاه شاگردش را بخاطر گستاخي که دربرابر وي انجام داده بود نبخشيد.
ببرک کارمل بنيانگذارو رهبر حزب نجيب را اين گونه توصيف مينمايد: "در اينکه دوکتور نجيب الله يک شياد و شارلاتان و کلاه بردار بزرگ حزب ما و تاريخ کشور ما است شک و ترديدي نبايد داشته باشيد. " ( اردو و سياست ، ) .
ببرک کارمل روزي از سترجنرال محمدنبي عظيمي که به ديدنش رفته بود پرسيده بود که: " اگر نجيب بفهمد که تو به پيش من مي آئي جوابش را چي ميدهي" (اردو و سياست ، 396) . استبداد و بد معاشي نجيب بحدي بوده است که در هنگام سقوط خوست و مزار و شبرغان نيت خود را بمنظور بخاک يکسان نمودن آن شهر ها پنهان نکرده و اين مسئله را سترجنرال محمد نبي عظيمي در صفحات 464 و 499 کتاب اردو و سياست برجسته ساخته است که گفته است: " خوست را چنان بزنيم که ديگر کسي در آن جا زنده نماند" و " اگر بخواهم مزار و شبرغان و حيرتان را بخاک يکسان خواهم کرد.
او بعداز اعلان سياست (پريسترويکه وگلاسنوست) درماسکو، سياست مصالحهء ملي را اعلان کرد واستعمال کلمهء اشرار بي فرهنگ را درمطبوعات دولتي ممنوع وبه عوض آن مخالفين مسلح را رايج ساخت.
مصالحه ايکه داکترنجيب الله آنرا بمردم بصورت رياکارانه پيشکش کرد معناي تسليم شدن مجاهدين را ميداد. درحاليکه تمام قدرت نظامي وسياسي دراختيار حزب حاکم بودداکترنجيب الله ازشاه سابق وقوماندانان داخلي ميخواست که به اوبپيوندند که درواقعيت امر معنايش آن بود که تسليم شوند.علاوه برآن حزب حاکم وقت باوجود شعارهاي پر زرق وبرق چپي وگويا مترقي تا آخرين حد درگنداب قوميت وقبيله گرائي غرق بود بهترين شاهد اين ادعا نوشته هاي طرفداران نجيب الله عليه مخالفين درون حزبي خودشان است که آنانرا به خاطرتعلقات قومي شان مورد سرزنش قرار ميدهند. محمداسحاق توخي دستيارنجيب الله که بصورت مرموزي ازدائرهء خشم اميرالمومنين ملاعمررهيده است درنوشته هاي اخيرش بلندپايه گان غيرپشتون حزب خويش را به دلايل قومي مورد سرزنش قرارداده و آنهارا متهم به قوم گرائي ميکند. او مانند گلبدين حکمتيارتصميم دارد که واقعيتهاي تاريخ را مطابق خواست خودش با درنظرداشت ايجابات امروزي مورد سبک وسنگين قراردهد.

 

 


قسمت سی و یکم !
نجیب الله چگونه به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان وحاکمیت آن حزب رسید؟
الیگ گوردیفسکی یکی ازافسران کی گی بی که درکشورهای غربی ماموریت داشت وسپس درانگلستان پناهنده شد درکتاب کی گی بی، تاریخ عملیات بیرون مرزی می نویسد:به زودی پس از کشته شدن امین،کی گی بی نجیب پرشور وظالم 32 ساله را به رهبری خدمات اطلاعات دولتی افغانستان(خاد)که به سال 1980 به جای پلیس مخفی امین تأسیس گردید،گماشت.
گئورگی کورنینکو معاون اول وزارت خارجه شوروی ومشاور خاص کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درزمام داری گرباچف،نجیب الله را فرزند موطلایی کی گی بی خواند.
پس از سرنگونی حکومت حفیظ الله امین ریاست اداره ی استخبارات دولتی که ازکام به خاد تغیر یافت بدوش نجیب الله گذاشته شد،در رأس کی گی بی در شوروی اندروپف قرار داشت و سپس گرباچف بریاست کی گی بی رسید.بدون تردید مامورین کی گی بی درکابل رؤسای خود را درمسکو درجریان رهبری و مدیریت نجیب الله درخاد میگذاشتند.معهذا نجیب الله به حیث یک شخصیت مهم درحلقه ی رهبری حزب دموکراتیک خلق درطول سالهای ریاست او درخاد مورد عنایت کی گی بی بمثابه ارگان محوری قدرت در درون حزب کمونیست شوروی ودولت شوروی قرارداشت.مولفین روسی«افغانستان در منگنه ژئوپولیتیک»نیز به این واقعیت با صراحت کامل اشاره می کنند و می نویسند:درگزینش نجیب الله به عنوان جانشین ببرک کارمل شورویها نیز نقش سازنده یی را بازی کردند.نجیب الله را طبعأاندروپف،اوستینف وپونوماریف که ارزشهایی بالایی از توانایی های او میدادند.بسیارخوب می شناختند.در این زمینه رایزنیها این بود که درصورت تعویض ببرک کارمل تنها نجیب می تواندبه جای او بنشیند.رقبای او در این عرصه عبارت بودنداز محمودبریالی ونوراحمدنور وبه پندار نمایندگان استخباراتی نظامی شوروی سروری و زیری بود.ماموران کی گی بی درسالهای 1985-1986 برای تعین مناسب ترین نامزد برای کرسی رئیس جمهور کشور تلاشهای را براه انداختند.
بدون تردید نجیب الله با گزینش وکم از کم با تائید شوروی ها به ویژه سازمان پرقدرت استخباراتی آن کی گی بی درریاست سازمان استخباراتی دولت حزب دموکراتیک خلق(خاد) قرارگرفت.او در رهبری این سازمان به نماد تعذیب وسرکوب مخالفان و دشمنان انقلاب ثور به خصوص دشمنان مرحله نوین وتکاملی آن تبدیل شد.
یکی ازنکات مهم در رابطه با زعامت وحاکمیت نجیب الله برسی انگیزه ها و ریشه های گزینش او در این زعامت و حاکمیت است.چرا او از میان چهره های شاخص هردوجناح خلق و پرچم چه در داخل حزب دموکراتیک خلق وچه از سوی شوروی ها به جانشینی ببرک کارمل انتخاب شد؟
سلطانعلی کشتمند برغم آنکه به موقعیت مناسب وقانونی خود در جانشینی ببرک کارمل به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب چهره دوم پس از ببرک کارمل اشاره میکند؛اما دلایل انتخاب نجیب الله را در رهبری حزب توضیح نمیدهد.اومی نویسد:قبل ازآنکه نجیب درحزب وسپس در دستگاه دولت جانشین ببرک کارمل می گردید؛ازلحاظ تشکیلاتی بایدمراحل چندی را می پیمود که راه یافتن در دارالانشاء کمیته مرکزی گام نخست ولی خیلی مهم بود.زیرا براساس معیارهای مسلط آن زمان،اولأ طرح تعویض، ببرک کارمل که در حزب بقدر کافی محبوبیت وطرفدار داشت واز مقامات رهبری،کارساده ای نبود و از سوی دیگر هرگاه جانشین مطرح می بود،فقط عضو ارشد بیروی سیاسی میتوانست این شانس را داشته باشد.در این مقام تصادفأ من بودم که یکی از بنیاد گذاران حزب وپس از ببرک کارمل چهره دوم درحزب شمرده می شدم ودر درون رهبری حزب نیز هیچگونه مخالفتی با من وجود نداشت.ولی من شخصأ ادعای رهبری نداشتم وهمچنان شاید تمام شرایط لازم برای این امر فراهم نبود.
مرحوم میر صاحب کاروال عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق ازتفاوت دیدگاه های اعضای این جناح دربیروی سیاسی حزب برسر انتخاب نجیب الله دررهبری حزب سخن میگوید:«صالح محمد زیری دراوایل مخالف نجیب الله بود و به سلطانعلی کشتمند بیشتر ترجیح میداد زیرا نظر به سابقه حزبی ونظربه کرکتر نرم سلطانعلی کشتمند اواحساس خوردی وتحقیرنمیکرد.برای نیازمحمد مومند واینجانب(کاروال)تعویض ببرک کارمل توسط صالح زیری ویا پنجشیری زیاد مورد قبول بود.اگر چه ما با سلطانعلی کشتمند روابط خوب داشتیم.سید محمد گلابزوی طوریکه بعدأمعلوم شد براساس مصلحت های قبلی موافقه خویش را در مورد نجیب الله ابراز نموده بود.برای وطنجار اصلأ مطرح نبود که کی شود؟زیرا او در تحلیل نهایی تابع نظر شوروی بود وکدام موضیعگیری خاص از خود نداشت.به هر صورت دراین جا نظر شوروی نقش تعین کننده داشت.» 
انتخاب نجیب الله دررهبری حزب دموکراتیک خلق به عنوان منشی عمومی کمیته مرکزی حزب ظاهرأ از طریق پلینوم هجدهم کمیته مرکزی حزب تحقق یافت.پلینوم متذکره که درچهارم می 1986 برابربا 13 ثور 1365 تدویرگردید،استعفای ببرک کارمل را از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی پذیرفت وبجای او نجیب الله را در این مقام برگزید.هرچند درظاهر امر این تغییررهبری در دوره حاکمیت حزب برخلاف گذشته که نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین برسرتعویض رهبری به قتل رسیدند بصورت آرام و بدون خون ریزی صورت گرفت،اما در واقع حضورنظامی شوروی وفشار شوروی ها مانع جنگ وکشتار درون حزبی در این مورد بود.
گرباچوف بلافاصله بروز پنجم می 1986 انتخاب نجیب الله را به حیث منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق تبریک گفت ودرنامه ای به او نوشت:سهم شما درتحکیم دوستی شوروی- افغان،رشد و توسعه ی همکاری همه جانبه وثمربخش میان اتحاد شوروی سوسیالیستی و جمهوری دموکراتیک افغانستان به خوبی آشکار است.به شما رفیق نجیب وتمام اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان مؤفقیت های جدید را در امر تحقق اهداف و وظایف انقلاب ثورآرزو می نمایم.
پلینوم هژدهم کمیته مرکزی حزب در واقع انجام کودتای بدون خون ریزی نجیب الله علیه ببرک کارمل در درون حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بود.که درنتیجه ی حضور نظامیان شوروی بدون خون ریزی تحقق یافت.زیرا سناریوی این کودتا در مسکو نگاشته شده بود؛برغم آنکه پلینوم هژدهم به آن نمایی از یک دگرگونی عادی در تغییر تشکیلات حزب ارائه کرد.
درحالیکه ببرک کارمل تحت فشار شدید شوروی ها و درفضای گسترش اختلاف درونی حزب برسر رهبری جایش را به نجیب الله خالی کرد.
نجیب الله درآغازرهبری حزب ازرهبری جمعی سخن گفت وتلاش میکرد تا در گام نخست ازتشدید وگسترش اختلافات درون حزبی بکاهد واعتماد دو جناح اصلی خلق و پرچم وفرکسیونهای مختلف این جناح ها رابسوی خود بکشاند.اوحتی به طرفداران ببرک کارمل مراجعه میکردو با سیاست ترعیب وترغیب در صدد آن می شد تا ازمخالفت آنها دربرابر خود بکاهد.نکته ی درخورتوجه آن بود که نجیب الله در جهت متقاعد کردن طرفداران ببرک کارمل به پذیرش تغیر در رهبری حزب،این تغیرات را خاست رهبری شوروی وزاده ی تحولات در شوروی تلقی میکرد.یکی ازجنرالهای طرفدار ببرک کارمل اظهارات نجیب الله را در این مورد بازگومی کند:نجیب الله گفت که هنوز هم دوست وهوا خواه ببرک کارمل است و به او احترام دارم. اما اکنون دوران وی گذشته است.وظایف او بسیار زیاده شده است و به تنهایی نمیتوانست ازعهده ی آن بدر شود.درشوروی تبدلات وتحولات بزرگ بوقوع پیوست،رهبری نوین شوروی مرا برای اداره ی کشور برگزید.
ببرک کارمل از 4 می 1986 تا 20 نومبر 1986 در ریاست شورای انقلابی باقی ماند.هرچنداعضای حزب جناح پرچم علیه نجیب الله قرارگرفتند وگرباچف رهبرشوروی را متهم به خیانت و دخالت در امور درونی حزب دموکراتیک خلق و دولت این حزب میکردند،اما حضور ببرک کارمل در ریاست دولت وکمیته مرکزی حزب عرصه را برای نجیب الله درسرکوبی وگرفتاری آنها تنگ می ساخت وباموجودیت ببرک کارمل خود را در رهبری حزب راحت احساس نمیکرد.ازسوی دیگر طرفداران ببرک کارمل به آسانی می توانستند علیه نجیب الله رهبرجدید حزب قرار بگیرند و تبلیغ کنند.معهذا نجیب الله در صدد آن شد تا ازطریق شوروی ها به حضور ببرک کارمل در حزب و دولت پایان دهد.جنرال گروموف آخرین قوماندان نیروهای شوروی در افغانستان به تقاضای نجیب الله ازشوروی ها مبنی برسبکدوشی ببرک کارمل ازهرگونه مناصب حزبی و دولتی اشاره می کند.«رفیق نجیب درگفتگوها با رفیق وارنتسف وهمچنان در دیگر گفت و شنود ها درکابل،در روزهای آخر او به ویژه تاکید می کرد که هرچه زودتر باید ببرک کارمل را از عضویت دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و از ریاست شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان برکنار کرد.رفیق نجیب می گوید که ببرک کارمل خود را ازکارهای حزبی و دولتی کنار کشیده و به نقادی پرداخته وبرضد مشی مصالحه ملی گام برمیدارد.رفیق نجیب بیمناک است که لجام گسیختگی ببرک کارمل ممکن است او را وادار به اقدامات غیرقابل پیش بینی گرداند.نجیب الله درحین حالی که پس از برکناری ببرک کارمل،تصفیهءمدیران جنگی غیر پشتون را آرام آرام آغاز کرده بود،عملأدرحلقهءشماری ازیاران تندرو وبی کفایت نیز قرارگرفته بود.
محترم سلطانعلی کشتمند در صفحه 984 جلدسوم یاداشت های تاریخی خودمینویسد:نجیب الله هنگامیکه منشی عمومی کمیته مرکزی حزب بود،گرایش شدیدی برای احراز کرسی رهبری دولت ازخویش نشان نمیداد.دلایل آن میتواند چندگانه باشد:1- او برای قبول چنین امری از لحاظ روانی کاملأ آماده نشده بود؛2- خودخواهی های کرسی طلبانه درذهن وی هنوز غلبه نیافته بود؛3- زمان تصرف هردومقام از سوی وی هنوز فرا نرسیده بود و4- احساس خویشتن داری هنوز دراندیشه وعمل وی تفوق داشت.
معهذا او،وجود ببرک کارمل را درمقام رئیس شورای انقلابی،برای ادامه کارخویش مانع جدی میشمرد.بدین لحاظ او با پافشاری ازشوروی ها تقاضا نمود تا ببرک کارمل را برای اقامت به اتحاد شوروی فراخوانند،برغم اینکه ازیک سو شوروی ها تمایل جدی به چنین امری نداشتند وازسوی دیگر ببرک کارمل خودبگونهء قاطع خروج از افغانستان را نمی پذیرفت.ولی نجیب الله براین امر پافشاری مینمودتا اینکه شورویها پذیرفتند وازببرک کارمل چنین دعوتی رابعمل آوردند.ببرک کارمل مقاومت جدی ازخودبروزداد وتقاضای آنان را رد کرد.
نجیب الله ازپا ننشست وکارزیادی انجام داد تا اعضای بیروی سیاسی را به ضرورت دوری ببرک کارمل ازکشور متقاعد ساخت،هنگامیکه ببرک کارمل دربرابر تصمیم بیروی سیاسی وکمیته مرکزی مبنی برعزیمت خویش به اتحاد شوروی قرار گرفت،راه دیگری نداشت،جزاینکه آنرا بپذیرد.
مرحوم میرصاحب کاروال درکتاب خود درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان چنین مینویسد: 
ببرک کارمل ازمقام منشی عمومی حزب د.خ.ا سبکدوش گردید،ولی بحیث رئیس شورای انقلابی ج.د.ا وقوماندان قوای مسلح ج.د.ا وعضوبیروی سیاسی کمیته مرکزی باقی ماند.طبعی است که چنین موقف او برای فعالیت های مستقلانه نجیب الله مشکلات وموانع جدی ایجاد میکرد.مثلا موقعیکه نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب جلسات بیروی سیاسی را پیش میبرد درپهلوی او رهبر حزب واحد ورهبر چندین ساله پرچمی ها واستاد نجیب الله(ببرک کارمل)در دست راست او مینشست وهرگز درموجودیت او اوتوریته خود را تأمین کرده نمیتوانست بنأتلاش کرد تا ببرک کارمل را از پست های بیروی سیاسی وشورای انقلابی سبکدوش نماید.
محترم سترجنرال محمد نبی عظیمی معاون وزیردفاع و عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان درکتاب معروف خود« اردو و سیاست»درباره شخصیت نجیب الله چنین می نویسد:
دکترنجیب الله مردشجاعی بود،قاطعیت داشت،باهوش،زیرک وحیله گربود.هرگاه شخصی مورد اعتماد او قرارمی گرفت،تمام امکانات و صلاحیت های لازم را دراختیار او قرار می داد،هرگاه ازکسی بدش می آمد،عقده می گرفت،کینه می ورزید وتا آخر با او بدبود وبالاخره زهرش را می ریخت.نجیب گاه گاهی چنان انسان ساده و بی پیرایه به نظرمی رسید که انسان او را بهترین وصمیمی ترین دوست خویش حساب می کرد.زمانی وی به چنان شخصیت مرموز،ناشناس وبیگانه یی تبدیل می شد که هرکس از وی دوری می جست.نجیب به سختی بالای رفقایش اعتماد می کرد.همیشه انگیزهء خاصی برای بی اعتمادی داشت.برای گرفتن قدرت وامتیاز همه چیز را فدا می کرد وبه هرکاری دست میزد.اگر ازکسی چیزی می خواست،برای به دست آوردن آن حتی ازچرب زبانی وتملق ابایی نداشت؛اما همین که مقصودش را حاصل می کرد،دیگرطرف را نمی شناخت.کسی که مانع وسد راه موفقعیت وپیشرفت او می شد،روز خوب نمی دید،زیرا که با یک ضربهء او را ازمیان برداشته می شد.
نجیب در آغازمبارزه اش باخلقی ها روابط صمیمانه نداشت وبا تعصب با آنها برخوردمی کردومردی نبود که از دشواری ها بهراسد.
نجیب پس از تجاوز شوروی به افغانستان،رهبری ادارهءنوتاسیس جاسوسی خدمات اطلاعات دولتی را برعهده گرفت که به وسیلهء کی گی بی درمدت کوتاه سروسامان داده شد.نجیب درمبارزه با دشمنان شوروی و رژیم ببرک کارمل با بی باکی بی نظیری به کارپرداخت.
درهمین سال ها،نجیب به نماد ترس،تخویف،خطر وکشتار مبدل گشت ودر افکار عامه،مسؤلیت بخش عمده کشتارها و بیدادگری های آشکار وپنهان دربیغوله های زندان ها ونظارت گاه ها به نام وی ثبت شده است.
اما وقتی جنگ درافغانستان آرام آرام به بن بست نزدیک می گشت و تیوری انقلابی با خال های واژه هایی مانند «دیالکتیک مصالحه» درشوروی مزین می شد،نجیب نخستین کسی بود که طرح غیرمنتظره گرباچف رهبرشوروی را برای اعلام ناگهانی مصالحه و آشتی با گروه های مجاهدین درافغانستان لبیک گفت.بدین ترتیب عملأبه چهره پیشتاز تجدید نظرسیاسی و تئوریک در حزب و دولت شناخته شد وموازی با آن،دشمنان زیادی نیزدر داخل حزب شامل خلقی ها و پرچمی ها در برابر وی قد برافراشتند.
مقارن این زمان اناتولی دوبینین سفیر پیشین شوروی در واشنگتن در حضورگرباچف رهبرشوروی ومقامات ارشد گفت:
بایددرنظرداشته باشیم که درامر مصالحه ملی هیچ یک ازاعضای دفترسیاسی حزب دموکراتیک خلق ازنجیب پشتیبانی نمی کنند.
این اشارهءواضحی به واکنش های درون حزبی اعضای حزب دموکراتیک خلق نسبت به سیاست مشی مصالحه ملی نجیب بود.
فقیرمحمدودان ازهواداران نجیب الله عضوکمیته مرکزی حزب که درسالهای 1367 و 1368 خورشیدی ریاست شعبه تبلیغ وفرهنگ کمیته مرکزی حزب مذکوررا بدوش داشت نیز تیزس های ده گانه ببرک کارمل را مبنای تغیراتء برنامه های سیاسی وفکری حزب دموکراتیک خلق معرفی می کند.هرچند او ادعا می نمایدکه سیاست مصالحه ملی به عنوان یک مقوله از سوی نجیب الله وارد قاموس سیاسی جهان گردید:مفهوم سیاست مصالحه ملی برای نخستین بار درسال 1365 ازجانب دوکتورنجیب الله رئیس جمهوراسبق افغانستان ورهبرآن وقت حزب دموکراتیک خلق افغانستان که این حزب درسرطان 1369 باتدویر کنگره دوم خویش وتصویب مرام نامه و اساسنامه کیفیتأجدید،بنام حزب وطن مسمی شد،وارد قاموس سیاسی جهان گردید.
اماازپاسخ نجیب الله درنخستین سال اعلان سیاست مصالحه ملی این واقعیت آشکار می شود که درواقع آغازاندیشه وسیاست مصالحه ملی درکابل بازتاب همان سیاست گلاسنوست وپروسترویکای گرباچف درمسکوبود.
نجیب الله درجدی 1365 به پرسش های خبرنگاران خارجی پاسخ میداد، درپاسخ باین پرسش خبرنگارپرنسالاتینا، که از او پرسید:درامرتحقق برنامه ی آشتی ملی جمهوری دموکراتیک افغانستان به کدام کمک مشخص دوستان بین المللی خودضرورت داشته و درآینده ضرورت دارید،گفت:به طرزتفکرسیاسی نوین وفلسفه سیاسی نوین که ابتکارآن بدست اتحادشوروی دررأس رفیق میخائیل سرگیوویچ گرباچف است.
تاسال 1365 خورشیدی که حزب دموکراتیک خلق عملأ در دو بدنهء مجزا ازهم درچهارچوب دولت کارمی کردند،پس از برکناری ببرک کارمل از کرسی رهبری حزب،شاخهءپرچم نیز عملأ به دو پارچه(طرفداران ببرک کارمل و طرفداران نجیب)تقسیم شد که هرگز دوباره به هم نپیوست.کودتای شهنواز تنی وزیر دفاع درشانزده هم ماه حوت 1368 نیز بخش عمدهءازافسران مجرب خلقی را از ردهء دفاع از دولت خارج کرد.
پس ازخروج نیروهای شوروی از افغانستان،نجیب الله با ارتش،واحدهای نوتاسیس گارد وفادار به رئیس جمهور وتشکیلات شبه نظامی تحت فرمانش،کاملأ در عرصه سیاسی،نظامی واقتصادی تنها مانده بود،ولی جادهء مصالحه یی که به جبربه سوی جبهه مخالفین امتداد می یافت،هرگز مسدود نگردید.هرچند این گونه تغییرات دراماتیک،آمیزه یی از تغییرات تحمیلی ودواطلبانه در حزب دموکراتیک خلق شمرده می شد،نجیب الله از سیاست جدید ورویگردانی از سرکوبی کامل مخالفین آئدیولوژیک با حرارت دفاع می کرد وبه خطابه های معروف وی در چهار راهی آریانا و در مجامع معتبر حزب،به هدف ادامهءبقای خود وترساندن مخالفین درونی و بی رونی،گویای این واقعیت بود که حزب و ارتش تحت رهبری وی،تاآخرین توان به سیاست مصالحه ملی وآشتی سراسری درکشور وفادار ماندند.

موخذ:
1-یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی 
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
3- تیزس های ده گانه ببرک کارمل.
4- افغانستان درمنگنه ژئوپولتیک. 
نویسنده: پلاستون واندریانف، ترجمه عزیرآریانفر.
5- اردو وسیاست.
نویسنده:استرجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
6- رازخوابیده،اسرارمرگ دکترنجیب الله.
نویسنده:رزاق مأمون.

 

 

 قسمت سي ام !

زنده ياد ببرک کارمل قرباني اهداف شوم شوروي شد!چرا؟

 
روسها درحالي که ببرک کارمل را با حمله نظامي برافغانستان قرباني منافع ومصالح امپراتوري خود ساختند اما سپس از او روي گشتاند و موصوف را در درون شوروي تبعيد وزنداني کردند.هرچند تمام دولتمداران شوروي وارگانهاي مختلف قدرت درحزب کمونيست ودولت ديدگاه واحد دراين مورد نداشتند.
گرباچف سالهاي بعد دربيستمين سالروز خروج قواي شوروي در مصاحبه با راديو ايخوه مسکو اظهار داشت:افغانستان درميان ده موضوع،که درکتابچه يادداشتهايم در روز دوم ياسوم کاربه حيث منشي عمومي درج کرده بودم وآنرا چيرنيايف ازآرشيف پيدا کرد،جاي سوم را داشت که توسط قلم پنسل نشاني شده بودو مي بائيست بدون تأخير به آن پرداخته مي شد.....قبل ازهمه تصميم گرفتم تا سياست کارمليزم کرملين را تغير بدهيم.
گرباچف خوب ميدانست که قبل از تجاوز قواي شوروي وسرنگوني حفيظ الله امين،کمسيوني درامور افغانستان دربيروي سياسي حزب کمونيست شوروي گماشتند که،شامل:اندروپف،گروميکو،استينوف وپاناماريف بودند،آنها با يک ديدگاه درمورد ببرک کارمل چنين نگاشته بودند:ببرک کارمل يکي از آگاه ترين رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان در مسايل تيوريکي به شمار ميرود که مسايل افغانستان را به صورت عيني و هوشيارانه تحليل مي نمايد.......او همواره از پرستيژ خوبي در حزب و کشور برخوردار است.
ببرک کارمل که به آيديولوژي طبقه کارگر،مارکسيزم وليننيزم اعتقاد راسخ داشت وبه سوي شوروي به مثابه ي نخستين کشوري مي ديد که حاکميت آن آيديولوژي درآنجا استقراريافته بود وتکيه گاه نيرومند براي احزاب کارگري مارکسيتي درساير  کشورهاي جهان محسوب ميشد.
ببرک کارمل با اعتقاد به ابلاغيه خطاب به زحمتکشان روسيه وشرق که درسال 1917 بوسيله ي شوراي کميسارهاي خلق جمهوري جوان شوروي ابلاغ شده بود چنين تذکرميرود: شما خودتان بايد زندگي خود را به همان شکلي که تمايل داريد بسازيد.اين حق قانوني شما ست چون سرنوشت شما در اختيار خودشما است،کاملأ وفادار ميباشد. بناء ببرک کارمل به اين اصل معتقد بود.
اماببرک کارمل درسالهاي پس از زمام داري اش (تابستان 1991) درمصاحبه با روزنامه روسي ترود(کار) خود را رئيس دولت غير مستقل و اسير مشاوران شوروي خواند. «مشاوران شما همه جا بودند: در ارتش،درخاد، درادارات دولتي، دررسانه هاي گروهي، شهرباني، نهادهاي آموزش عالي، درهمه جا. من رهبريک کشورمستقل وآزاد نبودم. کشور ما يک کشور اشغال شده بود که در واقع شما به آن فرمان مي رانديد. من نميتوانستم هيچ گامي بدون مشاوران شما بردارم. »
مولفين روسي « افغانستان درمنگنه ژئوپولتيک » مي نويسند: درباره ببرک کارمل بيشتر مشاوران نظامي، نظرخوبي نداشتند. آنها کي گي بي را با متهم ساختن به پافشاري برنامزدي ببرک کارمل درآن هنگام که در کريملين به گونه ي جان فرسا سرخود را حين تعين رهبر آينده ي افغانستان مستقل به سنگ ميزدند، به باد نا سزا مي گرفتند.
جنرال واريدنيکوف رئيس گروه عملياتي وزارت دفاع شوروي در افغانستان درسالهاي نخست تجاوزنظامي شوروي، ببرک کارمل را فرد غير قابل اعتماد براي مستشاران شوروي مي خواند. او مي نويسد: ببرک کارمل نه مورد اعتماد همکاران خود بود ونه مورد اعتماد مستشاران ما.
هرچندتمام دولتمداران شوروي وارگانهاي مختلف قدرت درحزب کمونيست و دولت ديدگاه واحد در اين موردنداشتند. مستشاران نظامي که اکثريت آنها روشوتخوروفاقد استعداد کاري بودند، تابع و زير تاثيرخلقي هارفته بودند، آنچه خلقي ها براي مشاورين روسي ديکته ميکردند، براي آنها واقعيت عيني جامعه ما به حساب ميرفت ومشاورين امنيتي زير تاثير خاد وخاديستها بودند. زمام داران شوروي که فرجام جنگ را درآغاز حمله برافغانستان پيش بيني درست ومحاسبه ي دقيق نکرده بودند، دشواري هاي روز افزون نظامي وسياسي ناشي از اين تهاجم را به گردن ببرک کارمل مي انداختند. به ويژه ديدگاه فرماندهان نظامي ارتش سرخ ومستشاران شوروي در افغانستان باگذشت هر روز در مورد ببرک کارمل بارمنفي پيدا مي کرد. به هرحديکه پاي شوروي ها در جنگ افغانستان کشانده مي شد و به هر پيمانه اي که خون سربازان ونظاميان شوروي در اين جنگ بيشتر مي ريخت وازلحاظ سياسي درفشار وانزواي بين المللي قرار مي گرفتند، به همان حد بسوي رهبري ببرک کارمل با ديده بي اعتمادي و ترديد نگاه ميکردند. در واقع ببرک کارمل در فشار چند جانبه قرار داشت. رقابت واختلاف در داخل حزب دموکراتيک خلق ميان دو جناح اصلي وسپس ميان فراکسيونهاي آن حزب که بعدأعلني شد، جنگ مجاهدين عليه حکومت او وقواي شوروي که با حمايت گسترده ي جهان بيرون انجام مي گرفت، وفشار از سوي شوروي ها براي تحکيم پايه هاي حکومت، حزب وگسترش مشروعيت اين حکومت درجامعه.
روسها که ازببرک کارمل مي خواستند تا درمسند رهبري حزب ودولت بسياري از معضلات سياسي را در افغانستان حل کند!اما وجود نيروهاي شوروي ومشاورين نابکار آنها به پيچيدگيهاي اين معضلات مي افزود ومشروعيت زعامت ببرک کارمل در سايه حضور اين نيروها در سطح ملي و بين المللي مورد ترديد قرارمي گرفت. درکشوري با اين چنين اختلافات اساسي قومي واجتماعي، مشکل بتوان مسايل حزب را حل کرد.
اکنون بيش از دو دهه از خروج قواي شوروي از افغانستان سپري ميشود، که ديگر نه شوروي وجود دارد ونه حزب دموکراتيک خلق در افغانستان حکومت مي کندونه ببرک کارمل در قيد حيات است، مخالفت ببرک کارمل با خروج قواي شوروي يکي از نکات قابل بحث واختلاف قبل ازهمه درميان فرکسيونهاي مختلف حزب دموکراتيک خلق حتي درميان فراکسيونهاي جناح پرچم اين حزب است. تصميم برکناري ببرک کارمل از رهبري حزب و حاکميت توسط گرباچف بخشي از تداوم سياست اندروپف زمامدار پيشين شوروي درمورد ببرک کارمل بود، بخش ديگراز انگيزه هاي گرباچف در اين مورد به موضع گيري پرخاشگرانه ي ببرک کارمل در نخستين مذاکره با رهبر شوروي برمي گشت. برافروختگي ببرک کارمل درمذاکره که سلطان علي کشتمند يکي از اعضاي هيئات همراه وي به آن اشاره مي کند، مسلمأ بي اعتمادي گرباچف را افزايش داد. برخي از تحليلگران ونويسندگان غربي وحتي روسي ادعا مي کنند که ببرک کارمل دربرابر اين تقاضاي گرباچف که پايه هاي حکومت خود را با  مشارکت غيرحزبيها ومجاهدين وسيع نمايد، مخالفت مي کرد.
اختلاف نظرببرک کارمل برسر مذاکرات ژنو با شوروي ها بخش ديگر از عوامل ناسازگاري زمام دار شوروي درجهت دور ساختن ببرک کارمل ازکرسي رهبري بود: نارضايتي روسها از ببرک کارمل بيشتر به خاطر وسيع نکردن پايه هاي رژيمش بود، اما عوامل ديگر آنرا شدت بخشيد. يکي ازمهمترين آنها امتناع او از مذاکره درمورد تنظيم يک جدول زماني درچارچوب مذاکرات غيرمستقيم سازمان ملل در ژنوبود. گرباچف تحت فشار سازمان ملل در اواخر1985 و اوايل 1986 آماده بود قدم قاطع بردارد، اما ببرک کارمل اصرار داشت که خروج تنها ازطريق گفتگوهاي مستقيم بين افغانستان و پاکستان بايد مورد بحث قرارگيرد. او استدلال ميکرد، تنها درصورتيکه پاکستان مشروعيت رژيم دموکراتيک خلق را ازطريق چنين گفتگوهايي بپذيرد، مي توان به احترام گذاشتن اسلام آباد به توافق مورد نظر اطمينان پيدا کرد.
اختلاف نظر ببرک کارمل با شوروي ها برسر نحوه ي مذاکرات ژنو وتوافق برآمده ازاين مذاکرات حتي در تيزس هاي ده گانه ي ببرک کارمل انعکاس يافته بود. برغم آنکه تيزس ده گانه در راستاي توصيه ها وتمايلات گرباچف پس از نخستين مذاکرات طرفين اعلان وانتشار يافت، اما خروج قواي شوروي مشروط به قطع مداخله و تضمين قطع مداخله گرديده بود. درفقره نهم تيزس گفته مي شد: به مجرديکه مداخله ي مسلحانه خارجي در امور کشور ما قطع گردد وعدم تجديد آن بطور مطمئين تضمين گردد، قطعات محدود نظامي اتحاد شوروي از افغانستان خارج ميشوند.
اگرتيزس هاي ده گانه ببرک کارمل درراستاي تمايلات گرباچف براي انجام تعديل وتغيردرسياست هاي حزب دموکراتيک خلق ودولت اين حزب تدوين شده بود، گرباچف انتظار داشت يکي ازنتايج اين تعديلات امضاي توافقنامه ي ژنوباشد تا زمينه براي خروج قواي شوروي مساعد گردد. درحاليکه شرايط سخت ببرک کارمل درمورد اين مذاکرات که حتي درتيزس هاي ده گانه او انعکاس يافت راه  را بروي توافقات ژنو مي بست. به نظر مي رسيد که تيزس هاي ده گانه ببرک کارمل وسپس  گامهاي عملي او، اهداف گرباچف را درجهت تحول وتعديل مورد نظرش که به خروج نيروهاي شوروي وقناعت آمريکا وجهان غرب بيانجامد، برآورده نمي ساخت.
شکل گيري روند مذاکرات غيرمستقيم ژنو ناشي از طرح وپيشنهاد حکومت ببرک کارمل بوده که در 14 مي 1980 از سوي حکومت مذکور ارائه شد،علي رغم آنکه مذاکرات غيرمستقيم ژنوميان نمايندگان دولت افغانستان وپاکستان دوسال پس ازارائه ي طرح کابل در16 جون 1982 آغازيافت، وببرک کارمل درجريان اين مذاکرات ازرهبري حزب و دولت برکنارشد، اما اين مذاکرات سرانجام درمارچ 1988 به توافقي انجاميد که برمبناي آن نيروهاي شوروي ازافغانستان خارج شدند. نکات قابل پرسش اين است که وقتي قواي شوروي در نتيجه ي مذاکراتي ازافغانستان بيرون رفت که آغازآن به سالهاي حاکميت ببرک کارمل برميگردد، چرا ببرک کارمل مخالف خروج نيروهاي شوروي وانمود مي شود؟ آيا ببرک کارمل درسالهاي رهبري خود در حزب دموکراتيک خلق وحاکميت آن حزب باخروج نيروهاي شوروي مخالف بود؟ چه عواملي انگيزه هاي اين مخالفت را مي ساخت؟ آيا مخالفت او تاثيري برخروج وعدم خروج نيروهاي شوروي داشت؟
علل الرغم آنکه ببرک کارمل ازتاثير وپيامد منفي حضورنيروهاي شوروي در مشروعيت زعامت وزمامداري خودآگاه بود، اما تمايل وتصميم رهبران شوروي را مبني برخروج نيروهاي شان باورنمي کرد.
بي باوري ببرک کارمل ازخروج قواي شوروي که نخست از سوي اندروپف وسپس توسط گرباچف براي او مطرح گرديد، به اعتماد واخلاص شديد او به دولت شوروي وبه رغم او تعهدات انترناسيوناليستي شوروي ها برمي گشت. براي ببرک کارمل قابل درک ومورد قبول نبود که شوروي زماني در دفاع ازحاکميت حزب دموکراتيک خلق و درجهت سرکوبي دشمنان اين حاکميت وقطع دخالت هاي ارتجاع و آمپرياليزم به افغانستان لشکرکشيد، سپس بدون دسترسي به چنين هدفي و درشرايطي که دشمنان حاکميت مذکور با گسترش دخالت ها به جاي تضعيف وسرکوبي افزايش يافته اند، اقدام به خروج قوا کند. ببرک کارمل بسوي خروج قواي شوروي از زاويه ي باورها و آرمانهاي آيدئولوژيکي خود مي ديد، درحالي که رهبران شوروي به اين امر از ديد منافع ومصالح کلانتر دولت وکشورخود نگاه ميکرد. بي باوري ببرک کارمل به خروج قواي شوروي وگاهي ابرازمخالفت او با خروج قوا از مشکلات دروني حزب و حاکميت حزبي ناشي مي شد. خروج قواي شوروي دوجناح خلق وپرچم حزب حاکم را بسوي منازعه خونين قدرت ميبرد که موقعيت ضعيف جناح پرچم در ارتش ونيروهاي نظامي درسالهاي نخست حکومت ببرک کارمل چشم انداز غلبه ي پرچمي ها تاريک و غيرمحتمل مي نماياند.
ميتروخين درکتاب کي گي بي در افغانستان از تصميم مسکو درسال 1982 ازسرنگوني ببرک کارمل در يک کودتاي نظامي توسط جنرال قادر در جهت ايجاد يک دولت فراگيرسخن مي گويد. به ادعاي ميتروخين رهبري حزبي و دولتي شوروي وهم نظاميان ودستگاه استخباراتي آن علاقمند بودند تا ببرک کارمل را در اثر يک کودتاي نظامي توسط عبدالقادر سقوط دهند وبه جاي آن يک حکومتي متشکل از پنجاه نظامي تشکيل دهند که اين حکومت با مخالفين نيز به توافق وسازش برسد.
هرچند در اسناد رسمي حزب دموکراتيک خلق وحاکميت اين حزب چه در دوره ي زعامت ببرک کارمل و چه پس از او درسالهاي حاکميت نجيب الله ازمخالفت ببرک کارمل با خروج قواي شوروي چيزي منتشر نشده است، اما درميان شاخه ها وفرکسيونهاي مختلف باقي مانده از حزب مذکور به مخالفت ببرک کارمل با خروج نيروهاي شوروي اشاره مي شود. حتي نجيب الله جانشين ببرک کارمل ازمخالفت وي با خروج قواي شوروي در يک صحبت غير رسمي با يکي ازکارمندان وزارت خارجه شوروي اسبق سخن گفت. محتواي اين گفتگوکه بعدأ ازسوي کارمند متذکره در روزنامه ي پرودا«حقيقت» منتشر گرديد، خشم ببرک کارمل را برانگيخت و ادعاي مخالفت خود را با خروج قواي شوروي تکذيب کرد. ببرک کارمل درسالهاي اقامت و درواقع تبعيد و زنداني(1986-1990) در«سريبرياني بور» (حومه مسکو) به خبرنگارنظامي روزنامه «پرودا» ارگان نشراتي کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي درگفتگوي دوستانه وغير رسمي اين ادعاي نجيب الله را کذب محض خواند. بعدآ خبرنگار پرودا مي نويسد: «درروزنامه پرودا حقيقت وجود ندارد!» با اين جمله ببرک کارمل به من حمله مي کند. نجيب الله کذب گويي مي کند که گويا من مخالف خروج عساکرشوروي بودم، گويا من به گرباچف اعلان نمودم، هرگاه امروزشما صدها هزار عسکر تانرا خارج نمائيد، در آينده مجبور خواهيدشد تا درافغانستان يک مليون عسکرجابجا کنيد. اين کذب محض است! من بايد تکذيب نامه بنويسم، اما با درنظرداشت شرايط دشوار افغانستان و کشور شما، نميخواهم اين کار را انجام دهم. ولي شما درين رابطه مسئوليت داريد.
هرگاه قرارباشد انقلاب درافغانستان حفظ گردد، مداخلات ازپاکستان بايد قطع گردد. ولي پاکستان تا ايجاد يک رژيم دست نشانده خويش در افغانستان هرگز ازمداخله دست نخواهد کشيد.
ولاديميرسنگيريف خبرنگار نظامي روزنامه پرودا «حقيقت» ارگان نشراتي حزب کمونيست شوروي دردسمبر 1989 که با ببرک کارمل به گفتگو نشست از زندگي وي در اين خانه مي نويسد: دراين خانه دوطبقه اي ساخته شده ازچوب، اکنون رهبرسابق افغانستان با خانمش ويک پيش خدمت عادي زندگي مي کند. مقامات شوروي، که اين مکان را براي وي تعين نمودند، درضمن گفتند: او يک مهمان عالي مقام است وازهمه مزاياي يک بازنشسته بهره گرفته مي تواند.
من باببرک کارمل درزمانه هاي ديگر، معرفت حاصل نمودم، اومرا درقصرش درکابل پذيرفت. عجبا که وي خيلي زود به مقامش به حيث رهبر خو گرفت، با آدم هاي مشتاق تملق وستايش سروکارپيدا کرد وبا رضايت خاطر برمسندش تکيه زدند، ولي اکنون همه چيزدگرگون شده است. رفقاي شوروي که اين مقام رهبري افغانستان را برايش تحميل نموده بودند دريک مقطع معين به وي خيانت کردند؛ ازوي روبرگشتانده به فراموشي اش سپردند. اگرچه خانه ي ييلاقي کنوني دريک دهکده ي با پرستيژ واقع است، اما هيچگونه تفاوتي از زنداني درکابل ندارد که زماني درآن اسارتش را گذرانده بود. دراين جا تنها خوراک بهتر است ودکتوران معالج بيشتر.
ببرک کارمل چهارسال را در«داچه» خانه تابستاني «سريبرياني بور» به سربرد. دولت شوروي در اين چهارسال اورا ازبازگشت به وطن منع کرد. درحالي که حزب دموکراتيک خلق به خصوص جناح پرچم حزب حتي تا اکنون در مورد سالهاي زندگي رهبرپيشين خويش در نظارت روسها چيزي نگفته اند، ببرک کارمل خود در آن سالها وسپس در بازگشت به افغانستان در1991 خود را اسير روسها خواند. وي به حامد علمي خبرنگار راديوبي بي سي گفت: من اضافه ازچهارسال  در شوروي و چکسلواکيا زنداني بودم ولي هيچ خبرنگاردرباره ي من گزارشي به نشر نرسانيد وهيچ کس دنيا را از زنداني بودن من اطلاع نداد، خصوصأ ژورناليستاني مانند شما که خود را افغان مي گوييد بايد از روسها مي پرسيديد که رئيس جمهورما کجا است و چرا به شوروي برده شده است؟
ببرک کارمل درسال 1989 که با خبرنگارنظامي روزنامه پرودا«حقيقت» صحبت غيررسمي داشت ازتحميل چهارسال زنداني در حومه ي مسکو وبي اعتنايي شوروي ها سخن مي گويد واعتراف خود را با پرسش هاي متعددي ازاين بي اعتنايي بيان مي کند: «من اکنون چهارسال دراينجا ميباشم. چرا درتمام اين مدت حتا يکي ازتاريخدانان، سياستمداران ويا ديپلوماتان شما به نزدمن نيامدند؟ چرا حتا يک نفر در باره سرنوشت من وانديشه هاي من علاقمندي نشان نداد؟ کجاست آن آدمهاييکه درکابل پيک پرمي نمودند، درحال مستي اشک مي ريختند و به دوستي جاودان ما، درنزد من سوگند ميخوردند؟ شما چه فکرمي کنيد، چرا مرا به افغانستان نميگذارند؟...............
کي وچرا ضرورت افتاد تا مرا برکنارنمايند؟ چرا دراينجا نگه ميدارند؟
دراينجا شرايط من غيرانسانيست: غذاميدهند واجازه ي گردش، اما چرا آزادي نميدهند؟ چرا نميگذارند تا دوباره به افغانستان برگردم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ ...
نگهداري ببرک کارمل ازسوي شوروي درمسکو براي تحکيم پايه هاي رهبري نجيب الله جانشين او در حزب وحاکميت حزبي درجهت تحقق خواست ها ونظريات اصلاحي گرباچف بود.
نجيب الله درسال 1965(1344) که دانشجوي دانشگاه طب کابل بودبه عضويت جناح پرچم حزب دموکراتيک خلق به رهبري ببرک کارمل درآمد. وي دردهه دموکراسي 1964-1973 ودرمبارزات خياباني وميتنگ هاي اين جناح ازفعالان حزب شمرده مي شد و درتمام سالهاي فعاليت مبارزاتي خود درجناح پرچم وسپس در دوره ي حاکميت حزب دموکرتيک خلق ازهواداران جدي ببرک کارمل بود. وقتي ببرک کارمل پس از سرنگوني حکومت امين که به رهبري حزب وحاکميت حزبي دست يافت ودر نخستين همايش سراسري نمايندگان حزب درپايتخت درسال 1981  بسوي ميزسخنراني آمد، نجيب الله انانسر همايش در استقبال از او شعري را با تغير واژه هايش قرائت کرد ودر اشاره به ببرک کارمل گفت:
موي سفيد را فلکش رايگان نداد
اين رشته را به نقدجواني خريده است
اين کنفرانس حزبي براي تعين رهبري حزب ودرواقع براي تأييد موقعيت ببرک کارمل که عملأ در رهبري حزب وحاکميت حزبي قرارداشت تدوير يافته بود. نجيب الله درآن زمان عضوکميته مرکزي حزب بود که درسال 1977 (1356) به اين مقام حزبي دست يافته بود. سپس او درسال 1983 به عضويت بيروي سياسي حزب ارتقاء يافت ودرهمين وقت به حيث منشي تشکيلات حزبي به عوض نوراحمد نور تعين شد. درحاليکه نجيب الله مراحل صعود در حزب را تحت رهبري ببرک کارمل ودر ظاهر با حمايت وموافقت او پيمود، نکته ي قابل پرسش وبحث چگونگي روابط ي او با ببرک کارمل و موقف ببرک کارمل درمورد صعود نجيب الله تا دسترسي به عضويت بيروي سياسي ومنشي تشکيلات حزبي وسرانجام رهبري حزب است.
سلطانعلي کشتمند عضويت نجيب الله را دربيروي سياسي وسپس منشي تشکيلات حزبي نتيجه ي سازش ميان طرفهاي معين در درون حزب ميداند و از ندامت ببرک کارمل مبني برموافقتش با ارتقاي نجيب الله به مقام بالاي حزب سخن مي گويد: مسئله ي عمده تعيين يک تن اعضاي بيروي سياسي بحيث منشي تشکيلات حزبي بجاي نوراحمد نوربود. چندين کانديد براي اين پست وجود داشت، ولي ببرک کارمل با وصف احتياط هاي لازم بعد ها معترف بود که درمورد ابراز موافقت به تعيين نجيب الله به اين پست اشتباه کرده بود. ببرک کارمل برپايه گرايش هاي جديدخويش معتقد بود که درچنين مقامي بايد يک تن پشتون بي تعصب و درعين زمان پرچمي وفادار تعين گردد. درآنزمان نجيب الله حايز چنين خصوصيتي بود. اگر چه پس از پايان يک جلسه خيلي مهم وسرنوشت ساز قبل از پلينوم شانزدهم کميته مرکزي درنظر داشت که موافقت خودرا به انتقال نجيب الله ازخاد به دارالانشاء بازگيرد،ولي ديگر آب ازناوه ريخته بود.
 
موخذ:
1-
ياداشتهاي سياسي ورويدادهاي تاريخي 
نويسنده:سلطانعلي کشتمنديکي ازموسسين ح.د.خ.ا وعضوبيروي سياسي ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوري دموکراتيک خلق افغانستان.
2-
حزب دموکراتيک خلق افغانستان.کودتا،حاکميت وفروپاشي 1357-1371 خورشيدي.
نويسنده:محمداکرام انديشمند.
3- تيزس هاي ده گانه ببرک کارمل.
4- افغانستان درمنگنه ژئوپولتيک

نويسنده: پلاستون واندريانف، ترجمه عزيرآريانفر.


 

 

 قسمت بیست و نهم!

پرچم ما درمسیر فروپاشی!

درماه مارچ سال 1986 فیصله شده بودتا جرگه بزرگ قبایل دایر گردد،زنده یاد ببرک کارمل آماده می شد تا در آن جرگه صحبت برنامه ای ومفصل نماید.ولی در آستانه ی برگزاری این محفل،سفیر شوروی به نزد وی آمده وگفت:شما را به مسکو دعوت نموده اند.رهبری ما می خواهد با شما درباره مسایل مهم صحبت نمایند.
زنده یاد ببرک کارمل ازفرود گاه مسکو به بیمارستان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی واقع در«میچورینسک»انتقال داده میشود.احتمال زیاد میرود که درهمین بیمارستان ویروس سرطانی را در وجودش تزریق کرده باشند.اوبیست روز درآنجا بستری شد.سپس تا دوماه دیگر درمسکوباقی ماند.درروز بازگشتش باگرباچوف ملاقات کرد.وبرای نخستین بار اززبان رهبر حزب کمونیست شوروی شنید که او را دعوت به کناره گیری ازرهبری حزب دموکراتیک خلق کرد.گرباچف به او گفت:هرکدام ما توانائی آنرا نداریم که به مطالبات زمان و دگرگونی های جهان پاسخ بائیسته بدهیم،البته خدمات رفیق کارمل بزرگ است وسهم ومایه گذاری وی در امر انقلاب وتحکیم دوستی افغان-شوروی بی بدیل.ولی عاقلانه خواهد بود هرگاه مقام منشی عمومی به یکی ازرفقای جوان واگذار گردد.کارکردن برای ببرک کارمل خیلی دشواراست،باید به صحت خویش بیاندیشد.
افراسیاب ختک ازچهره های چپگرای سیاسی پشتونهای پشتونستان که دربسیاری ازسالهای دهه هشتاد بگونه ی یک تبعیدی سیاسی درکابل به سرمیبرد وبا نجیب الله روابط نزدیک داشت ازسرعت درک وی(نجیب الله) درمورد تغییرات شوروی وهمنوایی با این تغییرات سخن می گوید.
هریسن خبرنگارونویسنده آمریکائی می نویسد:درسال 1993 به من گفت که نجیب الله اهمیت تغییرات به وجودآمده درمسکودرزمان گرباچف را زود درک کرد وفرصت را به پیروزی کامل برای تصاحب پست ریاست جمهوری، ازطریق همنوایی باسیاست جدید روسها،مناسب دید
وقتی ببرک کارمل در اول می 1986 به کابل برگشت،ولادیمیرکریچکوف رئیس اول اداره کی جی بی وجنرال شپاشین به تعقیب او دردوم می واردکابل شدند.آنها وظیفه داشتند تا ناظر وشاهد استعفای ببرک کارمل ازرهبری حزب وتعین نجیب الله به جانشینی اوباشند.کریچکوف وهمراهانش ساعت های متوالی کوشیدند تا ببرک کارمل را به استعفا قانع بسازند.شپاشین می گوید وقتی کریچکوف از ببرک کارمل خواست تا به آنچی که درمسکو توافق کرد بود عمل کند:ببرک کارمل انکار نکرد که درمسکو به توافقهایی رسیده است،اما هوشدار داد که برکناری اش فوران خشم ونارضایتی و وارد آمدن ضربه جبران ناپذیر بر اعتبار اتحاد شوروی را بدنبال دارد.
ببرک کارمل علی رغم دلجویی های کریچکوف استعفای خودرا توطیه خواند واظهارداشت:«برایش واضح نشد به کدام اساس اتحاد شوروی در امور داخلی یک دولت مستقل مداخله بی شرمانه می نماید.اما کریچکوف باقاطعیت درموضع خودش باقی می ماند ومی گوید:منشأ ابتکار استعفا درکابل است ومسکو صرف رفقای افغان را یاری میرساند.ببرک کارمل نباید وضع پیچیده را پیچیده ترنماید.او وظیفه دارد جان خویش را بخاطر انقلاب افغانستان نگهدارد.
ببرک کارمل پاسخ میدهد:انقلاب افغانستان را آرام بگذارید!شما میگویید چون در افغانستان عساکرشوروی کشته میشوند،لذا این موضوع به شما این حق را میدهد تا شرایط تان را بالای ما تحمیل نمایید.ازکشورما خارج شوید وعساکر تان را باخود ببرید!ما ازانقلاب خود دفاع میکنیم.
این صحبت پرتشنج در آخرروز سوم می 1986 به آن منتهی میگردد،که صاحب قصر در حضور جنرالهای شوروی استعفانامه اش را از رهبری حزب برای پلینوم درحال تشکیل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به امضاءمی رساند.
ببرک کارمل درزمان تبعیدش درمسکو درسال 1989 به خبرنگار روزنامه پرودا«حقیقت» ازقرارداشتن کسی دیگری درعقب استعفای خود وتقررنجیب الله سخن میگوید.کسی که به قول او سردار داود خان را کشت،تره کی و امین را کشت. ببرک کارمل گفت:من همه چیز را میدانم که داودخان را کشت وبرای چه تره کی را کشت وچرا ؟ کی امین را کشت وچگونه؟ من میدانم کی درعقب استعفای من وتقررنجیب الله قرار داشت.بلی من خیلی چیزها را میدانم. وصرف به همین خاطر است که چیزی نمی گویم؛زیرا هنوز وقت آن نرسیده است.
وقتی خبرنگار گفت که به پندارمن همین اکنون وقت آن رسیده است،ببرک کارمل پاسخ داد:درحال حاضر،افغانستان و اتحاد شوروی در وضعیت بد قراردارند. ومن نمیخواهم با حکایت هایم وضعییت را وخیم تربسازم.
هرچند ببرک کارمل نخست ازمعرفی دستی که او را به استعفا وا داشت خود داری می کند اما سپس باگرفتن نام اتحادشوروی درواقع آن دست را می شناساند.
اولین گام دولت شوروی به رهبری گرباچف درجهت کنارنهادن ببرک کارمل از زعامت حزب دموکراتیک خلق با قتل یک افسر کی جی بی آغازمیشود که پیوسته درکنارببرک کارمل قرارداشت.سپس روسها ببرک کارمل را به بهانه ی تداوی به مسکو بردند.خبرنگار روزنامه ی پرودا«حقیقت» می نویسد:ببرک کارمل ازحلقه ی نزدیکان خویش صرف به یکنفر اعتماد داشت.آن شخص یکی از«عموخوانده» های سازمان کی جی بی به نام دگروال «اوساچی»بود. اوساچی ازنخستین روزها درکنارببرک کارمل قرارداشت،دگروال ازقماش سربازنماها(نظامیان خشک مغز) نبود.بلکه بازبان محلی بلدیت داشت،عنعنات محل را می آموخت وبه تاریخ وفرهنگ افغانستان دلچسپی داشت.ولی درآغاز سال 1986 واقعه عجیب و وحشتناک با اواتفاق افتاد:دگروال که هیچگاه ازبابت صحتش شکایت نداشت،درآستانه درخانه اش جان داد.قلب او از حرکت باز ایستاد. ببرک کارمل به نتیجه رسمی درباره ی مرگ دگروال باور نداشت.چیزی غیرمعمولی باید اتفاق افتاده بوده باشد...... اوببرک کارمل با ازدست دادن نزدیک ترین فرد درحلقه ی خویش،برای بار نخست احساس کرد. که یک توطیه خطرناک و واقعی روی دست است .
اطلاعات من درباره ی آن شخص ازلابلای حکایات اقاربش حاصل گردید،ورنه ببرک کارمل صحبت وبحث درموضوع وگرفتن نام خانوادگی دگروال را برای من قدغن کرده بود.
ولادیمیرکریچکوف رئیس اداره اول کی جی بی که درماه می 1986 ببرک کارمل را وادار به استعفاء از رهبری حزب دموکراتیک خلق کرده بود،درنومبر1986 باردیگر به کابل آمد تا رهبر مستعفی حزب ودولت را ازکابل به مسکو ببرد.او به ببرک کارمل گفت:شما نیازبه استراحت ومعالجه دارید.هرگاه شما رد نمائید،دشمنان شاید شما را بکشند.اما ببرک کارمل تهدید کریچکوف را دربرابر خود ازجانب دشمنان تردید کرد وگفت:نه خیر؛اکنون تنها دوستان می توانند مرا به قتل برسانند.
میرصاحب کاروال ازجناح خلق وعضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق درحالیکه تعویض رهبری حزب را فیصله ی شورویها وانمودمی کند،استعفای ببرک کارمل را نتیجه فشاری میداند که از سوی مخالفان وی در درون حزب ودولت با توسل به احضارات نیروهای نظامی و امنیتی اتخاذ شد.ببرک کارمل که ظاهرأ جهت تداوی در حدود سه ماه را تا اول می1986(11ثور 1365 درشوروی به سربرده بود پس ازبازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.به نوشته ی کاروال قبل از آنکه یک هیأت حزبی ودولتی به ریاست صالح زیری به شمول گلاب زوی وزیرداخله،نظرمحمد وزیردفاع ویعقوبی وزیر امنیت دولتی از ببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند،درپایتخت بگونه اعلان ناشده وضعیت فوق العاده حاکم شد.نیروهای مختلف نظامی وامنیتی درنقاط مختلف شهر توظیف یافتند.تیلفونهای طرفداران ببرک کارمل قطع گردید.پروازهای هوائی لغو شد وسپس ببرک کارمل تنها با این درخواست که متن استعفا را خودش بنویسد وطرفدارانش مصئون باقی بمانند،حاضر به استعفا گردید.به گفته میرصاحب کاروال متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به کریچکوف نماینده شوروی سپرده شد وسپس پلینوم 18 کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق برای پذیرش استعفا و تعین جانشین او در حزب تدویر یافت.کاروال می نویسد:برای این منظور کار توضیحاتی در میان اعضای کمیته مرکزی ازطرف دارالانشاء کمیته مرکزی(کمیسون)آغازمیگردد.بنأ اعضای اصلی وعلی البدل کمیته مرکزی را به سه گروپ تقسیم میکند:1- طرفداران نجیب الله،2- گروپ مخالف(طرفداران ببرک کارمل) 3- گروپ متزلزل یاد می نمایند.
درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقیها جمعأ ازجمله ی پرچمی ها سلیمان لایق،وزیری،غلام فاروق یعقوبی، کاویانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور،سلطانعلی کشتمند وغیره شامل بودند.درگروپ دوم طرفداران ببرک کارمل،اناهیتا راتب زاد،سربلند،سرورمنگل،امتیازحسن،واسیع کارگر،پردلی،شاه محمددوست،گل آقا،محمودبریالی،نورالحق علومی وغیره شامل بودند.متباقی اعضای کمیته مرکزی درگروپ متزلزل قرارداشتند که بعدأبه نفع نجیب الله تغییر موضعگیری می نمایند.البته بعدازکارتوضیحی توسط سلطانعلی کشتمند ونوراحمد نور نظربه دلایل ذیل موضعگیری اکثر اعضای کمیته مرکزی پرچمی ها تغیر می نمایند:
1-
چون تصمیم ازطرف شوروی ها گرفته شده است بناأ مقاومت دربرابر آنها بیفایده است.
2-
اگرما مقاومت نمائیم مکتب پرچم متلاشی میگردد.
3-
ببرک کارمل خودش استعفا داده است.
4-
درنتیجه ی اختلافات پرچمی ها،خلقی ها مسلط میگردد وسایر دلایل دیگر ارائه می نمایند.
دستگیرپنجشیری ازرهبران خلق ازکودتای سفید علیه ببرک کارمل سخن میگوید واستعفای او را ناشی ازفشاروزیران وزارت های نظامی و امنیتی میداند:درهمین قصرفرایند انتقال قدرت ازببرک کارمل به نجیب الله درنتیجه زدوبند با رهبری قوای مسلح بتاریخ 14 ثور1365 خورشیدی بدون خون ریزی وبرخورد مسلحانه انجام یافت وببرک کارمل قهرأ مجبوربه استعفا شد.ولی جناح خلق از این تجارت سیاسی با نجیب الله نه تنها سودی نکردبلکه به علت پالیسی دنباله روانه ی خود زیان های فراوانی هم دید.درجلسه ای که این تصمیم اتخاذ شد سربلند یگانه عضوکمیته مرکزی طرفدارزنده یاد ببرک کارمل بود که گرفتاری شبانه وگروگانگیری اوپراتیفی طرفداران ببرک کارمل را «خیمه شب بازی» مسخره آمیزخواند.
همچنان توجه به خواست کشورهای غربی در رأس آمریکا و پاکستان درکنار گذاشتن ببرک کارمل بخش دیگری از انگیزه های شوروی در این مورد بود.به ویژه پس از مرگ بریژنف که دولت شوروی به رهبری اندروپف در صدد بیرون رفتن نیروهای شوروی ازطریق مذاکرات غیرمستقیم ژنو برآمد،مفکوره قربانی شدن ببرک کارمل به عنوان فرایند مذاکرات مورد عنایت زمامداران شوروی به خصوص اندروپف قرارگرفت.اندروپف کاملأ متقاعد شده بود که ببرک کارمل را درپای توافق برآمده از این گفتگو ها جهت خروج قوای شوروی قربانی کند.زیرا آمریکا و پاکستان به عنوان طرف مهم این مذاکره هر گونه توافقی را به کنار رفتن ببرک کارمل از رهبری حاکمیت مرتبط می ساختند
برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی ازکشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدار همه سنگرداران ملکی و نظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی ، کار و فعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا ، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل و سخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح ( پرچم و خلق ) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی ، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.
نصب نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی : ازنظر سن ، دانش سياسی، کرکتر حزبی ، برخوردهای اخلاقی ، آداب و معاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب ، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛
زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب و کم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل ، شخصيتی که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار و محبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطر شکست حاکميت ح. د. خ. ا را به صدا در آورده ، همه دوستان داخلی و بين المللی را مأيوس و متأثر نموده ، دشمنان حزب ، وطن و مردم مان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛ 
تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار و وظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين و مجرب ترين کادر های حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيون های ضد حزب که ازجانب مقامات حزبی مجازات شده بودند؛
درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی ، بدون درنظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خد مت به ميهن و مردم...؛
عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلینوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا ؛ ( اصول کلی مصالحۀ ملی درپلینوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه ، ازموضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف ، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها ، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد ) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ باز درون حزبی با منتقدين آن ؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛
راه اندازی تبليغات دروغين تحت عنوان " تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب ( بشمول 17 تن اعضای کميته مرکزی و دوتن از اعضای بيروی سياسی)، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن و محتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب ، که منجر به يأس ، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت ، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛
عدم توجه به پذيرش نظريات و انتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی ( مصالحۀ ملی بی حد و مرز) ؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين و کارفهم ترين اعضای حزب از وظايف و مقامات حزبی و دولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح به " حبس های طويل و دوام " محکوم و مجازات شده بودند؛
اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و درمغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح و ثبات ( دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و در حملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابر افزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛
تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات ( ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا...) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف ، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛
(
پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی و مورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند )؛
تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان ، بالای شهرها، ميدانهای هوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛
انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی ( مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی ؛
تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن ، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دوکتور صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو ( درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، از نجيب الله حمايت نموده بودند) ، به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی ، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را از دست داد ؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای پارلمان، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به " آی . اس. آی " و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی و اثرات سياسی خيلی ها منفی آن بر پرستيژ و اعتبار داخلی و بين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛
شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ " آی. اس . آی " برولايات : خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها ( پس از ناکامی کودتای تنی و عدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق از حکومت يکه تاز نجيب الله )، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی درجنگ جلال آباد؛
تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام ، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا ، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب ؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راسمتگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی و علماً تنظيم شدۀ آن ( رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده ؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ، به گونۀ مشابه ، مجدداً صورت گرفت ) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان ، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود و تا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛
بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه دربرابر کادرهای ملی و محلی ( حزبی و دولتی ) ؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيلوی و لسانی ، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛
سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی ( قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت ) و تلفات مالی و جانی جبران ناپذيرناشی ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها ... با حدود 100 ولسوالی و سپردن آنها به " برادران آزرده خاطر" تحت عنوان منطقۀ سبز.
تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور 1365 ، روی تقسيم پست های حزبی و دولتی، بمنظورکسب سهم و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد.
آغاز دسايس و توطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکتورنجيب الله ؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمارديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت.
تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع ؛ عدم کفايت ، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلینوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب ، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی و گزينش شخصيت ديگری در هردوبخش که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد .
سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی رهبری حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث....
موخذ:
1-
یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی 
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2-
حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
3-
درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال عضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
4-
رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟( پاد شاه گردشی ها،
شورشهای مذهبی، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش؟)..........
نویسنده:عبدالواحد فیضی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.

 


قسمت بیست وهشتم.
بخش چهارم:
هرکه درمزرع دل تخم وفا کشت نکرد
زرد روئی کشد ازحاصل خود وقت درو
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 564 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
شب درسرویسهای اخبار،خبرفراردوکتورنجیب الله با کلمات تحقیرآمیز وموهنی به نشر رسید.ازاستعفا نامهءمفصل او ودلایلیکه برای ترک گفتن کشوردرآن لحظات حساس یادآورشده بود،صحبتی صورت نگرفت.فرمان دوکتورنجیب الله مبنی برسبکدوشی معاونینش نادیده گرفته شدوعبدالرحیم هاتف بحیث سرپرست ریاست جمهوری ازطرف بیروی اجرائیه حزب برگزیده شد.اگرچه هاتف شخص هوشیار،باتجربه،کاردان ومحترمی بود.اما اویک فردملکی وغیرنظامی بود،تعین اوبحیث سرپرست دولت وقوای مسلح کشوردرآن موقع حساس یک اشتباه تاریخی بود.بیروی سیاسی میبائیست یکی ازاعضای نظامی خویش را به حیث سرپرست ومسئول کشورتعین میکرد.کسی که درقوای مسلح شناخت میداشت ودرحالات مشکل ووخیم وضعیت،قوای مسلح را رهبری کرده میتوانست.اما آنها به نسبت همان مریضی های گذشتهءخویش،شخص بی طرف اما غیرموثررا به حیث مسئول تعین کردند.نتیجه آن شد،که هرکس به راهی رفت وهرکس هرچه دلش خواست انجام داد.واین همان خلاءقدرتی بودکه رئیس جمهورسابق از آن سخن میزد و تشویش داشت.....
عبدالوکیل وزیرخارجه،پس ازتماس های قبلی بتاریخ 27حمل 1371 با اجازه وتفاهم با دوکتورنجیب الله که هنوز رئیس جمهوربود،به پروان رفت وبا مسعودملاقات نمود مسعود اورا باگرمی استقبال کرد.طرح وکیل واعضای بیروی اجرائیه حزب تاآنموقع یکسان بود وبه اتفاق آرا چنین بود:
تشکیل یک دولت ائتلافی با مجاهدین،ترجیحأ با احمدشاه مسعود،درصورتیکه دیگران حاضربه ائتلاف نباشند،بوجود آوردن یک جبههءمشترک علیه گلبدین حکمتیار،راندن او ازاطراف شهرکابل وتقسیم نمودن مساویانهءقدرت.
این طرح را درآنموقع احمدشاه مسعود ردکرد ولی گفت درصورتیکه کابل قدرت را بدون جنگ وخون ریزی به تنظیم جمعیت اسلامی تحت رهبری برهان الدین ربانی تسلیم بدهد،او وعده میدهدکه عفوعمومی اعلان شود واعضای حزب با مصئونیت تمام درکشور زندگی کنند وبه جزچندنفرچهرهءسرشناس،همه دروظایف خود دوام بدهند.عبدالوکیل ازطریق تلویزیون ضمن مصاحبه ای،گفت که تمام تنظیم ها حاضر است بادولت کابل ائتلاف نموده ودولت ائتلافی با پایه های وسیع را بوجودآورند.بنأء به تطبیق پلان ملل متحد به زعم وی ضرورتی احساس نمی شد.اوگفت صرف گلبدین حکمتیار تا هنوز در ائتلاف با دولت مخالفت می نماید.بنأء تا دیرنشده است،باید همراه با تنظیم ها به این پروسه بپیونده.درغیرآن او تجرید خواهد شد ودر صورتیکه جنگ را شروع کند عواقب آن بدوش وی خواهد بود.
وکیل بعد از فرار نجیب شبی برای من وآصف دلاور تلفون کرد وازما خواست تا به دفتر وی برویم.درآنجا،محمودبریالی،رفیع، مزدک وکاویانی نیز جمع شده بودند.وکیل گفت:احمدشاه مسعود شخص بسیار شریفی است،وی تمام پیشنهادات مرا شنید وهمه را قبول کرد ومسعود گفت که نباید مردم کابل پایمال گردندوبخاطر قدرت رسیدن ما صدمه ببینند.او درمورد تشکیل دولت ائتلافی نظر منفی نداشت،اما آنرا مشروط به رضائیت ربانی وسایر رهبران گذاشت او گفت عفو عمومی را اعلان می کنم.انشاء الله صلح تأمین میگردد. ملل متحدنیز اکنون این مسئله راپذیرفته است وپلان سیوان دیگر جنبهءتطبیقی ندارد.وکیل گفت نظرشما چیست؟سوال های زیادی ازاو شد.مزدک،کاویانی و وکیل باخوش بینی زیادی به آینده می نگریستند ومسعود را قهرمان دوران معرفی می کردند.من پرسیدم،چقدر بالای مسعود میتوان اعتماد کرد؟کاویانی ومزدک جواب دادند که مسعود بخاطرشکست دادن حریف خود حکمتیار،حاضر به هرنوع سازش ومصالحه است ودر این زمینه تشویشی وجود ندارد.پرسیدم چرا درین جلسه سایر اعضای بیروی سیاسی اشتراک ندارند؟وکیل گفت،بخاطرآنکه من قبلأ هرکدام آنها را دیده بودم وموافقت هرکدام آنها را گرفته ام،قراراست باردیگربه پروان بروم وخواهش می کنم یک کلید شفرمخابره زاس را با یک نفرافسر مسلکی مخابره همراه من به پروان بفرستید.تا ارتباط گارنیزیون با پروان تآمین شودو درصورتیکه ضرورت به کمک مسعودگردد،ازوی کمک مطالبه شده بتواند
ساعتی بعد وطنجار بمن تلفن کرد وخواهش نمود که به نزد او که درکمیته مرکزی حزب بود،بروم،درآنجا نظرمحمد معاون حزب وطن وغوربندی نیز نشسته بودند،وطنجار گفت وزیرصاحب خارجه،پیامهای بسیار خوبی ازطرف احمدشاه مسعود آورده است.اوگفت«مسعود حتی یک پیشنهادمارا با پنسل خط نکشیده وهمه را قبول نموده است،ازهمین حالا صلح را برایتان تبریک می گویم،لطفأ ازگارنیزیون کابل یکنفر افسرمخابره ویک نفر عضو رابطه که جنرال ویا دگروال باشد وکلید زاس را با نمبر کود خویش برای مسعود هرموقیکه وزیر صاحب خارجه به پروان میرفت، بفرستید،بعد از این هرکمکی که ضرورت داشته باشید ازمسعود خواسته می توانید.درمورد تقویهءگارنیزیون کابل توسط افراد شورای نظار باوی صحبت شده است»وطنجار خوش وخرم معلوم می شد وکمی سرحال وسرشاربه نظر میخورد من بنا بر امر وی دگروال صدیق آمرمخابرهءگارنیزیون کابل را تعین نمودم تاهمراه با کلید زاس وکود مربوطه به همراه وزیرخارجه به پروان برود.وکیل همراه خویش،آمرسیاسی گارنیزیون کابل،تورنجنرال امیرمحمد را نیزبرد.امیرمحمد ازسالهای قبل با مسعود ارتباط داشت وما ازاین موضوع بی اطلاع بودیم.همانطوریکه نمیدانستیم،دوکتورعبدالله مسئول امورسیاسی وسخنگوی مسعود،برادرجنرال لطیف خود مان است.
دراسنادیکه در روزگارما،ازطرف تنظیم جمعیت اسلامی در روزنامه،مجاهد نشرشده است وهمچنان دررسالهءبهارآزادی(کابل ازسقوط تا فتح)نوشته ع منصور جوزای1374 ازصفحات 65 الی 91 به گفتگوی تیلفونی حکمتیارومسعود ثبت وقید گردیده است که درآن مسعودحقانی را درمورد طرح های اعضای بیروی سیاسی حزب به توسط عبدالوکیل افشأکرده است.مسعودبه حکمتیارمی گوید که وکیل دوبار نزداو مراجعه کرده وبعضی طرح هائی را با خودآورده بود که اول باطرح وی مبنی برتشکیل یک دولت ائتلافی به تفاهم نرسیدیم.باردیگراوبا دوطرح مرجعه کرد.یکی تشکیل دولت ائتلافی بامجاهدین،که من فی المجلس آنرا رد کردم.طرح دوم وی که طرح شخصی خود اوبود،تسلیمی بدون قید وشرط دولت به مجاهدین بود،مشروط به اینکه مجاهدین عفوعمومی را اعلان کنند واعضای حزب وناموس آنها،صدمه نبینند.من بااین طرح موافقه کرده ام.رهبران نیزدرپشاور طرفداراین طرح هستند.بنأءدرصورتیکه خودآنها، دولت را تسلیم می کنند.ضرورت جنگ دیده نمی شود.حکمتیار می گفت،نخیر،درکابل تمام قدرت بدست نبی عظیمی قوماندان گارنیزیون کابل است.همین لحظه اوباقوتهای ما،می جنگد رادیو،تلویزیون،میدان هوائی بدست او وقوتهای دوستم وبابه جان است،توچرا با کمونیستها ایتلاف کرده ای؟چراجهاد چهارده ساله ما را کم ارزش میسازی،ما باید بافتح وظفرواردکابل شویم.مسعود می گفت من ضرورت به جنگ را نمی بینم.مردم پایمال می شود.درصورتیکه تو جنگ می کنی، من نیز مجبورهستم ترتیبات دفاع ازمردم کابل را بگیرم.وکیل خوشحال وراضی به کابل برگشت.اوگفت تمام شرایط ما ازطرف مسعودقبول گردیده است درحالیکه چنین نبوده ومسعود حاضربه تقسیم قدرت با حزب وطن نگردیده بود.جنرال دوستم نیز همانطوریکه قبلأبه کابل سربازفرستاده بود،بازهم برای ما سزبازمی فرستد،وشورای نظارنیز هرقدربخواهیم سربازروان می کند،وی ازطرح شخصی اش درموردتسلیمی بلاقید وشرط دولت به احمدشاه مسعود کلمه یی برای ما اظهارنکرد.
درهمان آوان یعنی تاریخ 3ثور1371 جنرال رفیع با وساطت وپا درمیانی پکتین وشاید هم ازاثر ارتباط قبلی اش، باحکمتیار ارتباط گرفت ودرلوگر بانامبرده ملاقات کرد.درصحبت ها بین رفیع وحکمتیار این مسئله طرح شده بود که درصورتیکه افراد نظامی احمدشاه مسعود واردکابل شوند،حکمتیار نیز به کابل راه داده می شود.رفیع با وسایط مخابرهء حکمتیار به کابل برگشت وارتباط خویش را بانامبرده تأمین نمود.درتلویزیون نیز مصاحبه کرد واینطورتصویردادکه حکمتیار نیز خواهان جنگ نیست،به شرط آنکه جنگ بالای اوتحمیل نشود.
یکی ازقوماندانان مشهور حکمتیار بنام ادریس بحیث عضورابطه بین رفیع وحکمتیارتعین شد.خواهرزادهءرفیع دگروال نادربحیث قوماندان لوای گارد که وضع الجیش آن درارگ بودتعین گردید.وتدابیرلازم ازطرف رفیع ورفقایش برای نفوذ دادن حکمتیاربداخل شهرکابل گرفته شد.روزدیگراحوال دادندکه رفیع میخواهد جنرال هادی را بحیث رئیس ریاست ده یا حفاظت امنیت دولتی مقررکند.من تورنجنرال عزیزحساس را که درآنموقع معاون حربی پوهنتون بود به این وظیفه تعین کردم.البته نه جنرال رفیع که سبکدوش شده بود ونه من هیچکدام چنین صلاحیتی نداشتیم که کسی را عزل ونصب نمائیم.اما خلأقدرت بودوهرکس هرچه دلش میخواست انجام میداد.مثلأسلیمان لایق فقط درشب بعدازگریز نجیب درصفحهءتلویزیون ظاهرگردید وآنچه از دهنش برآمد به آدرس نجیب نثارکرد،بعد ازآمدن رفیع ازنزدحکمتیار،اوبمن تلفن کردوگفت باتمام تنظیم های جهادی به شکل ذیل به توافق رسیده ایم:
عدم دخول نظامی درشهرها،خاصتأدرکمربندامنیتی شهرکابل.
ایجادشورای رهبری درمحلات.
تعقیب حل وفصل سیاسی مسئله افغانستان ازطریق تفاهم ومذاکره باآنها.
اوگفت شمابایدپلان عاجلی را ترتیب دهیدوقوتهای جنرال دوستم را از میدان هوائی خارج ساخته،کمربندهای خارجی را توسط آنها تحکیم وتقویت کنید.وظایف به شکل عادی ونورمال درچوکات قوای مسلح پیش برود.
برایش گفتم،همین اکنون مجاهدین درهراستقامت کابل به نام ائتلاف به پوسته های ما نزدیک شده اند وسعی دارندپرسونل ما را به مذاکره وتفاهم به نفع خویش استعمال نمایند.درینصورت هرتنظیم پوسته های امنیتی مقابل خویش را مال شخصی خویش فکر کرده وقوای مسلح راخلع سلاح می کنند.من باید بصورت دقیق بفهمم که آیا قوای مسلح اجازه دارد که درصورتیکه مخالفین به پوسته های آنها نزدیک شود،بالای آنها فیر نماید.رفیع گفت،رفیق عظیمی،مجاهدین باید بالای ما اعتماد کنند.آنها باید حسن نیت ما را درک نمایند.درغیرآن به ائتلاف راضی نخواهند شد.ائتلاف بامجاهدین فیصلهءبیروی اجرائیه حزب است.مطابق آن اجراأت کنید.من گفتم هرفیصله ایکه شما کرده اید کارخودتان است.ما امرداده ایم که هرکس به پوسته ها نزدیک شود،بالایش فیرصورت بگیرد.امامتأسفانه قبل ازما،موضوع ائتلاف ازطریق دفتررفیع به تمام کشور مخابره شده بود.
بازتاب منطقی چنین اوامرغیرمسئولانه،هرج ومرج وبی نظمی بیشتربود،قوای مسلح که ازلحاظ سایکولوژیک دربدترین حالت قرار داشت وپی بهانه می گشت،اکنون بدترین بهانهءرابدست آورده بود.ائتلاف!! معلوم نبود با چه کسی وبخاطر چه امتیازی؟پس،هرقوماندان وهرافسر درپی آن بود تا به شکلی از اشکال با مجاهدین وگروپمان طرف مقابل قطعه وگارنیزیون خویش ارتباط پیدا نموده،تفاهم ومذاکره نموده وتمام هستی ودارائی قطعه خویش را به آنها تسلیم بدارد وازجنگ با آنها طفره برود.
این ازیکطرف ودو دستگی درحزب وقوای مسلح درعدم موجودیت مرکز قدرت ازطرف دیگرانقطاب ذیل را باعث گردید:
وطنجار،رفیع،پکتین،منوکی منگل،اسدالله پیام درجملهء کسانی بودند که آمدن قوت های جنرال دوستم را درکابل بهانه قرار داده وسعی داشتند بانفوذ دادن قوتهای حکمتیار درکمربند خارجی وداخلی شهرکابل توازن نظامی را به نفع خویش تغییر دهند.ازطرف دیگر،مزدک،کاویانی،وکیل،بریالی درقطب مخالف بودند وبا ائتلاف با مسعود پافشاری داشتند.آنهابودند که ازمسعود طالب کمک نظامی شده وبرای مقابله باحکمتیار از پروان قوت های شورای نظار را بنام قوتهای جنرال بابه جان به کابل ذریعهءهلیکوپترها دیسانت نمودند.آن قوت ها جمعأبه 800 نفر میرسید وهنوز اعضای برجستهءشورای نظارمانند عبدالرحمن وسایرین به کابل نیامده بودند.درقوای مسلح نیز این دو دستگی احساس می شد.عده یی به دورگارنیزیون کابل جمع شده وعده یی در اطراف وزارت داخله،محمودبریالی بعضی ازرفقای حزبی را مانند عبدالحق علومی،نعمت الله،توده یی وغیره درکمیتهء مرکزی حزب توظیف نموده بود،تاوضع اوپراتیفی را کنترول کنند وبراوضاع تسلط داشته باشند.
ببرک کارمل هنوز هم درکابل میزیست ومعلوم نبود که ازین حوادث گوناگون دررنج وتعب است یا درخوشکامی وسرحالی؟
پس نیروی حزب وقوای مسلح که میتوانست درآن لحظات متشکل،یک پارچه و واحد عمل کند،به چندین پارچه تقسیم شد وخلاء قدرت بمعنی واقعی آن ایجاد گردید
سعیدادریس میردرکتاب خود«عبورازآتش»چنین مینویسد:
در ماه سپتمبر سال 1991 به کمک جنرال سهیلا(صدیق)از زندان پلچرخی آزاد وبعد پنج روزی که درخانه گذشتاندم دوباره به صف مجاهدین پیوستم.بعداز فروپاشی شوروی،کشوری که از او باقی ماند،روسیه بود،که بطورنامردانه کمکهای که اتحادشوروی به دولت نجیب میداد،قطع کرده بود وباعث شده بودکه وضیعت عمومی آن دربرابرفشار وحملات روز افزون مجاهدین به وخامت بگراید.من که از درگیری ها درکوچه های کابل تجارب کافی داشتم وخلاء های امنیتی را به ساده گی متوجه میشدم،بعدازگشت وگذاردرشهر کابل واطراف آن،مطالعه وجمع بندی وضیعت نظامی_سیاسی دولت به این نتیجه رسیدم که برای فتح کابل فرصت کاملأمناسب است.با این نظر،به شهر پشاورکه مرکز احزاب جهادی بود رفته موضوع رابا رهبرحزب اسلامی،حکمتیارصاحب درمیان گزاشتم.ایشان معلومات مرا کافی ندانسته دستور دادند که آنراباحقایق بیشترمستدل سازم.دریک ماه بعدی یک پلان عملیاتی جهت تصرف کابل با معلومات دقیق کشفی،بافلم وعکس ازضعف های که درخطوط دفاعی کابل به وجودآمده بود،تهیه ودوباره نزدحکمتیارصاحب برگشتم.بعد از بحث های طولانی حکمتیار صاحب پلان مذکور را پذیرفته وعملی کردن آنرا به عهده خودم گذاشتند.پلان مذکور،متشکل ازسه مرحله وطور آتی بایداجرء میشد:
مرحله اول:شناسایی وجلب وجذب سیستماتیک افراد مطلوب در قطعات وارگانهای قوای مسلح که مسئولیت دفاع ازکابل را داشتند،خصوصأ آنهای که درکمربند های دفاعی کابل رول مهم وکلیدی داشتند.
مرحله دوم:نفوذ دادن مجاهدین در این ارگانها به کمک افراد ارتباطی.
مرحله سوم:تعرض جبهه یی از همه خطوط بالای کمربند های دفاعی،در حالیکه همزمان گروپ های نفوذی محلات سوق واداره مراکزحکومت را در محاصره گرفته و یا فلج کرده باشند
درآن هنگام مورال پرسونل قوای مسلح نجیب در سطح پائین قرار داشت واکثریت آنها ازگذشته شان واز این که درکنار قوای اشغالگرشوروی قرارگرفته وبرعلیه مردم شان رزمیده بودند،نادم وپشیمان بودند.از طرف دیگربه نفع شان میدیدند با مجاهدین روابط برقرار کنند تا در صورت سقوط دولت داکترنجیب که با گذشت هرروز بیشترمحتمل به نظرمی رسیدازعقوبت اعمال خود وبرخورد انتقامجویانه مجاهدین در امان گردند.ازین رو ما درجذب افراد از اقبال بالایی برخورداربودیم.بخاطر دارم که لیست 180 نفری افرادمورد نظر در ارگانهای قوای مسلح را تهیه وتوانستیم درظرف 3 هفته 91 نفر آنهارا باخود هم آهنگ سازیم.
دربحبوحه سازماندهی وجلب و جذب افراد قوای مسلح متوجه شدیم که یک تضاد جدی بین افسران پشتون که اکثرأ درپلیس متمرکزبودند وافسران تاجک که بیشتردرقطعات گارد ریاست جمهوری وگارنیزیون کابل موقعیت داشتند،وجود دارد.افسران تاجک بیشتربه جمعیت اسلامی ومخصوصأ آمرصاحب مسعود متمایل بودند،درحالیکه افسران پشتون،حکمتیاروحزب اسلامی را ترجیع میدادند.
بعداز چندروز ضیاع وقت،وضیعت را به حکمتیار که در آن زمان درسپینه شگه قرار داشت گزارش دادم.ایشان با لحن عصبانی گفتندکه باید فورأ به کابل بروم ومطابق پلان قبلی کار را ادامه بدهم.در ضمن گفتند که موضوعات سیاسی که من از آن تشویش داشتم بین رهبران حل شده ولازم نیست منبعدمن به آن بپردازم.
روز بعد درکابل شروع به افرادی که با ما هم آهنگ شده بودند،کردم وقراربراین شد که با توجه به تحولات شمال،ماروند جابجایی افراد راتسریع کنیم.تااین هنگام مرزبندی بین جناح های حزب حاکم کاملأمشخص شده ووضیعت از کنترول خارج شده بود
من درملاقاتی که در روز بعد ازبرگشتنم به کابل با فاروق یعقوبی در منزل یکی از اقاربم داشتم وی را کاملأ سرگشته وحیران یافتم.یعقوبی میگفت که ازنجیب کاملأ مایوس شده واین آدم که جنون قدرت دارد،آگاهانه مقد مات جنگ خانمانسوزرا فراهم میکندوبدبختانه همه درین دام سقوط کرده اند.باید گفت که ازتمام اراکین دولت وحزب دموکراتیک خلق که من با آنها ملاقی شده بودم،یعقوبی راآگاه ترین وباهوش ترین شان یافته بودم.ایشان از فهم وتجربه خیلی بالا درموضوعات سیاسی ونظامی برخورداربود وایدیولوژی مارکسیستی را نیک میدانست.همکار نزدیکش در طرح وتطبیق مسایل اوپراتیفی،جنرال باقی رئیس اداره پنجم امنیت دولتی بود.همین هردودرمراحل اول،استرتیژی نفاق افگنی دربین مجاهدین را ترتیب نموده بودند،اما بعدأ زمانیکه به نتایج مخرب وغیرقابل جبران آن برای همه افغانستان پی برده بودند،به ادامه آن مخالفت می ورزیدند وشاید همین موضوع هم منجربه قتلش شده باشد.
درآن روز ما تلاش کردیم که ایشان با حکمتیارصاحب صحبت مخابروی نمایند اما به علت مشکلات تخنیکی تماس برقرار نشد.از شروع حوادث شمال جنرال رفیع که در آن زمان معاون نجیب بود،دوبار خواهش ملاقات با حکمتیاررا کرده اما ایشان نپذیرفته بودند
فردای شبی که داکترنجیب به ناکامی انجامید،جنرال رفیع یک بار دیگراین تقاضارا تکرار کردکه موضوع را فورأ به حکمتیارگزارش دادم.ایشان فرمودنددرصورتی که از موضوعات امنیتی آن مطمئین باشم وجنرال رفیع هم درتحت شرایطی که ما وضع میکنیم حاضر به مذاکره باشد مانع ندارد.جنرال صاحب رفیع نیز با شرایط ما کاملأموافقت کردند.
من تصمیم گرفتم برای گزارش وضیعت وتهیه مقدمات سفر جنرال رفیع،ازمخابره استفاده نکرده،خودم به ملاقات حکمتیارصاحب بروم.ایشان درآن موقع ازسپینه شگه به استقامت لوگرحرکت کرده بود.
درملاقاتی که در آن انجنیرفیض محمد یکی از قوماندانان برجسته حزب اسلامی درپکتیا حاضربودند،وضیعت را گزارش داده وخواستار آن شدم که افرادلشکرایثاردراختیارمن قرارگیردتا بدون اتلاف وقت آنهارا درلوای 5 گارد ریاست جمهوری جابجا ودر صورت ضرورت از آن استفاده شود.چون اکثرأ حکمتیارصاحب قرارهای اوپراتیفی را که اتخاذ میکردم،تائیدمی کرد،من حتی ازطریق افراد نفوذی خودبا کمیساری ولایت کابل هم آهنگی کرده وباقوماندان لشکرایثار که ابوبکرنام داشت ویکی ازمجاهدین آگاه وزحمتکش بود،درارتباط اجرای آن موافقه کرده بودیم.ولی خلاف توقع،حکمتیارصاحب نپذیرفته وامکان این راکه آمرصاحب مسعودبتواند قبل از ما کابل راتصرف کند،بعید می دانستند،ایشان میگفتند که تنها در غوربند 6 غند داریم.ازامکانات وافر استاد فرید واستاد فتح محمد خان درشمال کابل صحبت میکردند وجهش آمرصاحب رابه کابل ممکن نمیدانستند واین که آمرصاحب مسعود درکنار جنرالان کمونیست وبه کمک آنها درکابل باعث جنگ شود را از امکان بدورتلقی میکردند وکثرت نیروها وامکانات حزب درشمالی واطراف کابل را نیروی باز دارنده هر گونه حمله در برابرحزب می پنداشتند.
حکمتیارصاحب میگفتند که من ترجیع می دهم مجاهدین لشکر ایثارکه نیروی اصلی ضربتی حزب درجنوب کابل بود،بابیرق های سبزوظاهرجهادی ونعره های الله واکبرداخل کابل شوند تا سقوط دولت کمونیستی با پیروزی مطلق مجاهدین در کابل ثبت تاریخ افغانستان شود.
انجنیرصاحب فیض محمد نیز اضافه کردندکه مسعود،حقانی وعبدا لخالق قوماندانان ساخته شده بی بی سی وصدای آمریکا هستند واندک تر از آن چه مردم می پندارند،نفوذ دارند ومن نباید از ایشان بترسم.
بتاریخ 5 ثوروزیر دفاع جنرال اسلم وطنجارووزیر داخله رازمحمد پکتین از طریق مخابره یی که من در اطاق استراحت پکتین متصل دفترکارش در ساختمان اصلی وزارت داخله جا بجا کرده بودم،باحکمتیارصحبت نموده واز همکاری بدون قید وشرط شان اطلاع داده وکسب تکلیف کردند.
حکمتیاربا ایشان خیلی با صمیمیت صحبت نمود و از عفو عمومی که مجاهدین درقسمت افرادی که به ما می پیوندند خبر داد وامر کرد که تاتشکیل شورای فرماندهان کابل به وظیفه خود ادامه داده ودوامدار با ایشان در تماس باشند.هردو بعد از مکالمه، استرس واصطراب قبلی را نداشتند وسخت متأثرمعلوم میشدند واز مخاصمت های گذشته پیهم ابراز تأسف نموده آیدیولوژی های بیگانه-جهان دوقطبی ودست های خارجی را مقصرمی دانستند
من درسه روزی که مصروف آماده کردن ملاقات جنرال رفیع وبعدأانتقال شان بودم،اکثرأ درحال حرکت بوده واز انکشافات کابل کمتر اطلاع داشتم.به مجردبرگشت به کابل سیلی از گزارشات مبنی برنقل وانتقال وسیع افراد دوستم وشورای نظار از مزار شریف وبگرام توسط طیارات وهیلیکوپترها در اختیارم قرار گرفت که در اسرع وقت،آن را با حکمتیار صاحب درمیان گذاشتم.ولی باز هم آنرا جدی نگرفته می گفتند که جنرالان کمونیست زمانی که ازحمایت مستقیم قوای سرخ شوروی برخورداربودند،چیزی از دست شان برنیامده حالاکه در تمام جبهات شکست خورده اند،درکابل نیزکاری از دست شان پیش نخواهندبرد.ایشان باز هم امکانات عظیم حزب در اطراف کابل را مانع بازدارنده ازهرگونه مقابله بعدی می دانستند.

صبح 6 ثورارگ ریاست جمهوری،کمیته مرکزی حزب وطن وساختمانهای وزارت دفاع وداخله وصدارت که مقرخالقیارآخرین صدراعظم دولت نجیب الله بود عملأ تحت تصرف مجاهدینی که مربوط به من بود،درآمد وماهمه تاصبح روز بعد در تآمین امنیت مطمئین ودرجلوگیری از دزدی وتاراج اموال دولتی کوشیدیم.
روز 6 ثور کابل عملأ در تسلط مجاهدین بود.به یاد دارم صبح آنروزآمرصاحب انورخان دنگرکه یکی از قومندانان جمعیت اسلامی بودوملاصاحب تاج محمد مجاهد یکی ازبرجسته ترین قوماندانان اتحاد اسلامی که جبهاتش در خط اول شمال کابل در کاریزمیر قرار داشت،با یک جمع مجاهدین شان به قصرنمبر دوی ارگ که محل سوق واداره من بود،آمده وفتح کابل را تبریک گفتند.
روز شش ثورزمانی که مجاهدین کابل را فتح کردند،یکی از بهترین وپر خاطره ترین روز های زندگی ام است.غرور ومسرتی که در آن روز احساس کرده بودم،فقط یک بار تا کنون در زندگی ام تکرار شده وآن زمانیکه اولین تفنگ را بعد ازنبرد تن به تن از یکی از سربازان شوروی به غنیمت گرفته بودم.روز6 ثور هم مانند آن روزسبکی ونشاط غیرقابل وصفی سراسر بدنم را فرا گرفته وبه هرکی نگاه میکردم بی اختیار می خندیدم.در آنروز ما با لباسی که اکثریت مجاهدین از آن استفاده می کردند وبا اسلحه، آزادانه رفت وآمد می کردم.مردم به دیده قدرواحترام به مجاهدین فاتح نگاه می کردند وبه آن ها دست تکان می دادند
شب 6/7 زمانیکه ما مصروف آماده گی برای پذیرایی حکمتیار بودیم که قرا بود تاریخ 7 ثوربه کابل داخل شود،حوالی دوازده شب داکترصاحب عبدا لرحمن از گارنیزیون کابل تماس گرفت وخواهش کردندکه به ملاقات شان بروم.من عذرآورده علت راتوضیح دادم.بعد از چند دقیقه دوباره تماس گرفته،گفتند که برای صرف صبحانه مهمان شان شوم ودرضمن روی هم آهنگی های لازم مشوره کنیم،من قبول کرده قرارشد صبح به دیدن شان بروم.حوالی 5 صبح بود که یکی از مسئولین شان به اسم داکتر کاظم به قصرنمبر دوتشریف آورده گفتند که مطابق وعده داکترعبدالرحمن،ایشان را جهت رهنمایی من فرستاده است.من فقط با یک نفر بادیگاردبه اسم شفیع که برادر صدیق افغان با ایشان راه افتادم.زمانیکه من داخل تعمیر قرارگاه گارنیزیون می شدم،فهیم صاحب از آن جا خارج شده،کناردرب دخولی دست کوتاهی به من داد وگفت که به جای عجله میرود وبزودی برمیگردد.داخل تعمیرمذکور جمع انبوهی از اراکین نظامی وسیاسی دولت نجیب حاضربودند.اکثریت آنهارا زمانی که روزقبل تعمیر کمیته مرکزی حزب وطن را تصرف می کردم،ابتدا دریک اتاق،زندانی وبعدأبه هدایت حکمتیارصاحب فرمان عفو عمومی که از طرف رهبران مجاهدین اعلان شده بود را به سمع شان رسانده ورخصت شان کرده بودم.لذا ازحضورانبوهی شان در آنجا زیاد متعجب نشدم ودرعقب داکتر کاظم وارد اتاق جنرال نبی عظیمی که فرمانده گارنیزیون کابل بود،شدم.
داکترصاحب عبدالرحمن با داکترنجیب الله مجددی پسر حضرت مجددی باچند نفر از اعضای بیروی سیاسی حزب وطن دور یک رادیوی بزرگ جمع بودند وداشتند به اخبارصبحگاهی صدای آمریکا گوش می دادند.درطرف مقابل آنها جنرال نبی عظیمی،جنرال آصف دلاورکه در آن هنگام لوی درستیزقوای مسلح بودباچندتن ازجنرالان دیگر گرد میزجنرال نبی عظیمی که روی آن یک نقشه بزرگ پهن بود،نشسته وبعضی ها استاده ومصروف بحث کردن روی مطالبی،معلوم می شدند
بعد از مصافحه گرم وگفتن تبریکی به همدیگر،داکترعبدالرحمن دست مرا گرفته به اتاق مقابل که یک میز نان در وسط آن قرار داشت،رهنمایی کرد.نجیب الله مجددی نیز از عقب ما وارد اتاق مذکورشده کنارداکترنشست ودر آنجاداکتر عبدالرحمن با یک لحن متفاوت که برایم غیرقابل انتظاربودشروع به سخن کردکه گویا حکمتیار نظر همه رهبران را قبول ندارد،خود سر ویکه تاز است،لذا آمرصاحب می خواهدکه من تسلیم شده ارگ وقصر ریاست جمهوری را به ایشان تخلیه نمایم تا حضرت صاحب که از پشاور حرکت کرده در ارگ تشریف بیاوردوپروسه انتقال قدرت تکمیل شود.
من که یک اندازه خود را باخته بودم ازتسلیم شدن ابا ورزیده ودلیل آوردم که گروپ های مختلف مجاهدین درکابل وجود دارندوتسلیم شدن یک گروپ مشکلی راحل نمیکند.بهتر است که موضوعات سیاسی را به رهبران بگذاریم وروی آوردن نظم وهما هنگی بحث کنیم.بعداز اینکه هردو کمی جدی شدیم داکتر صاحب عبدالرحمن به ساعتش نگاه کرده گفت که آمرصاحب عقب مخابره منتظر است،باید از ایشان هدایت بگیرد وتا زمان که صبحانه آماده میشود،برمیگردد وبا داکتر نجیب مجددی از آنجا خارج شدند.
من سه شب پی در پی نخوابیده بودم،واین همه مدت مصروف سازماندهی وسوق واداره مجاهدین بودم،سرم را روی میز گذاشته آنأبه خواب فرو رفتم.یک زمانی احساس کردم که در حال سقوط هستم وبعدأ به شدت به زمین بر خوردکرده تا چشم را باز کردم،دیدم که پنج یا شش نفرهرکدام از دست وپای وگردنم گرفته به زمین فشارمیدهد.هنوز کاملأبه هوش نیامده بودم که خود را با دست وپای بسته داخل یک زیر زمینی یافتم.

موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.
کتاب «عبور از آتش»
نویسنده:سعید ادریس میر نماینده گلبدین حکمتیار.

 


قسمت بیست و هفتم.
بخش سوم:
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 558 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
درگارنیزیون کابل تمام این جریانات ومسایل را با رفقا درمیان گذاشتم،مشوره داده شد که اعضای شورای نظامی را که درکابل بودند جمع کرده وموضوع را با آنها طرح نمایم.جنرال فاروق قوماندان قوای سرحدی مخالفت صریح خود را با طرح شورای نظامی ابرازکرد ومتذکرگردید که اگرشخص نجیب الله ذریعهءفرمانی قدرت را به شورای نظامی میسپارید در آنصورت جنبهءقانونی پیدا می کرد وهمه از دساتیر شورا اطاعت می نمود،اما اکنون که او در اثنای گریز،گرفتار شده ودر دفترملل متحدپناه گزین شده است،اعلان شورای نظامی بمعنی کودتا کردن علیه او است وازجانب دیگراین مطلب را القأ می کند که گویا شورای نظامی نامبرده را گرفتار نموده وبعدأ خبرگریز او را پخش کرده اند.این مسئله باعث عدم اعتماد مردم و قوای مسلح بالای شورای نظامی می گردد ونفاق وشقاق بیشتری پیدا شده،باعث ریختن خون هزاران نفرمی گردد.
اوگفت مثلأوزارت داخله هیچگاهی باورنخواهدکردکه مسئله به این سادگی بوده باشد،رفقای دیگرنیز دراطراف موضوع صحبت کرده وهمه این پلان را،دسیسه آشکارنجیب علیه رفقای نظامی تلقی نموده ومتذکر گردید که نجیب با این عمل میخواهد خودرا حق به جانب جلوه داده وحمایت مردم وجهان آزاد را برای خودکماهی کند.من گفتم،رفقای عزیز،مسئله خوش نامی وبدنامی ما وشما مطرح نیست،اگرقرارباشدبا بدنام شدن ما درتاریخ،مردم کابل امروز نجات یابند.من حاضرم که به این کار تن دهم.مسئله حیاتی اکنون تطبیق پلان ملل متحداست. تاصلح تطبیق شودمسئله مهم ترتامین امنیت و مصئونیت مردم است بگذارید ببینیم بینن سیوان با رفقای بیروی اجرائیه چه می گوید وآنها چه تصمیمی درزمینهء ایجاداین شورای کذایی می گیرند.درصورتیکه تصمیم دسته جمعی گرفته شود.بایدهمهءما این مسئولیت را قبول کنیم.آنهاحرف های مرا تائید کردند.وهمه منتظرجریان ملاقات سیوان با اعضای بیروی سیاسی گردیدیم.
ساعت 7:30 بجهءصبح اطلاع دادند که وزیرامنیت دولتی بعداز آنکه ازموضوع گریزوخیانت دوکتورنجیب الله آگاه می شود وغرض ملاقات با سایراعضای بیروی سیاسی بطرف کمیتهءمرکزی راه می افتند.درآنجا کسی را نمی یابد به اوگفته می شود که جلسه ساعت هشت صبح در وزارت خارجه دایر می شود.سترجنرال یعقوبی بطرف دفترخویش رهسپارمی شود.درآنجا او میبائیست مطابق معمول ساعت 7 صبح جلسه اوپراتیفی قرارگاه وزارت امنیت دولتی را دایر و سرپرستی نماید.
جنرال باقرفرین معاون اومی گفت که «یعقوبی مرا احضارکردوگفت جلسه را خودت پیش ببریعقوبی رنگ پریده،مغموم ومتأثرمعلوم می شد.درجریان جلسه،یاوریعقوبی سراسیمه به نزد من آمدوموضوع خودکشی یعقوبی را بطورسربسته بمن گفت.جلسه را ختم کردم وباسرعت بطرف اتاق یعقوبی براه افتادم.یعقوبی درمقابل میز کارخویش برروی زمین افتاده بود،تفنگچهءدستی اش درکناروی دیده می شدوخون زیادی کف اتاق را پوشانیده بود.یعقوبی نفس نمی کشیدوقلب او ایستاده بود.او درناحیهء شقیقه خویش فیرکرده وجابجا کشته شده بود.
بنظرجنرال باقرفرین،خودکشی او،کاملأواضح بود وهیچگونه شک وتردیدی برای کسی باقی نمی گذاشت.بعضی ازروئسای دیگروزارت امنیت دولتی نیز این مسئله را که اوخودکشی کرده بود،تائید می نماید.اما عده یی ازدوستان وهوا خواهان یعقوبی،هنوزهم باورنمی کنندکه اودست به خودکشی زده باشد.فکرمی شود که بعضی ازاعمال نزدیک به استخبارات شوروی،بخاطر آنکه یعقوبی را باتمام اسرار ورازهای بیشمارش برای همیشه خاموش ساخته باشند،دست به این جنایت زده اند.بعضی ها طرفداران نجیب را متهم می کنند وعده یی همکاران بسیارنزدیک وبا صلاحیت او را دروزارت امنیت.
بهر حال،این خبرهمهءما را تکان داد.هیچکس باورنمی کرد که آن انسان با تهذیب وباپرنسیپ درچنین روزی که همهءما به وجود او احتیاج داشتیم، ازکنارما رفته باشد شاید گریزنجیب او را آنقدرمایوس ومتأثرساخته بود که چارهءتمام آن تلخی ها را درخودکشی خود جستجوکرده بود.یک ساعت بعد ارحادثه یعقوبی،باقی رئیس عمومی اداره پنج امنیت دولتی را هم که ازدوستان نزدیک رئیس جمهوربود دردفترکارش به طرزمشکوکی کشته یافتند.
هیأتی تحت ریاست جنرال فخری سارنوال عمومی قوای مسلح تعین شد تا موضوع را دقیقأبررسی نماید،ولی به نسبت حوادث بعدی،تحقیق پیش نرفت. بعدازآنکه یارمحمد وباقرفرین معاونان وزارت امنیت دولتی کابل را ترک گفتند اسناد وشواهد آن حادثه با اموال واثاثیه واسناد وزارت امنیت ازطرف قوای امان الله گلم جمع وسایرگروپهای مهاجم چپاول وتاراج گردیدواین راز برای همیشه نا گشوده ماند.
ساعت 9 بجهءروز27 حمل جنرال لطیف به نزدم آمد.اوچنان شاد و سرمست بود که به همه تبریک می گفت وروی همه را می بوسید.اومی گفت،تمام قوای مسلح شادمان است.امروزهمه جشن گرفته اند.اعضای بیروی سیاسی ورفقا ازشما تشکرمی کنند وبه نظامیان پرافتخارخویش مینازند،زیرا که نجیب الله را درحین گریزگرفتارکرده ایداو بمن نیزتبریکی داد،ولی من نمیدانستم چه جوابی به او بدهم فحش یا یک قفاق جانانه!؟
دروزارت خارجه همه جمع شده بودند.بحث های داغی درجریان بود.وکیل،بینن سیوان را متهم کرده بود که او از دوکتورنجیب الله رشوه گرفته بود ومیخواست بدون سروصدا اورا فراربدهد.کاربه جنگ وجدال کشانیده شده بود همه سردرگم وپریشان بودند وسردرگمی پایانی نداشت.
همراه با جنرال لطیف به وزارت خارجه رفتیم تا تکلیف خود ورفقای نظامی خویش را بفهمیم.حالتی بود که خداوند نشان ندهد!!کاربه فحش گفتن وناسزا دادن کشانیده شده بود.یکی دیگریرا متهم می کرد.دربعضی ازچهره ها شادی محسوسی نمایان بود.سیوان متأثربود وازفرط شنیدن دشنام نمیدانست چه کند.چهره های خشمگین بسیار بودند.تنها حرفی که درآن جمع زده نمیشد مسأله شورای نظامی بود.من ازبیروی اجرائیه خواهش کردم به سخنانم گوش بدهند.عده یی بدورم حلقه زدند.باصداقت تمام آنها را درجریان طرح ملل متحد درموردشورای نظامی قراردادم وگفتم قراربود که من امروز صبح شورای نظامی را اعلام کنم،اما می بینم که هیچکس با آن موافق نیست بنأءدرحضور سیوان معذرت خویش را از پذیرفتن این مسئولیت به شما اعلان می کنم. هرکسی را که شما ازبین خودبحیث سرپرست تعین کنید،موردقبول ما نظامیان است. گارنیزیون کابل باوی همکاری خواهد کرد.شما امرکنید ما اجرامی نمائیم.
آنها تشکرکردند ومن رخصت شدم. نمیدانم بعد ازمن دروزارت خارجه،چه حرفها،جنگها وناسزا ها بین آنها رد بدل گردید.
بدینسان،باوصف تلاش ها وکوشش های خستگی ناپذیرمان،دولت ناگزیر سقوط میکرد وهیچگونه راه حل معجزه آسایی وجودنداشت.ما میدانستیم که فنا شده ایم. زیراکه دیگرچیزی بنام دولت وجودنداشت ارد درسرتاسرجبهه درحال فراربود. سربازها بی تفاوت بودند ویقین حاصل کرده بودند که اگربیدرنگ فریاد بزنندصلح! جنگ بیدرنگ خاتمه خواهدیافت وآنها به خانه هایشان برخواهند گشت. آنها میدانستند که دیگر درکشور سلطانی وجودندارد. اسلحه ها را به زمین می انداختند وبه گور هرچه جنگ بود،لعنت ونفرین نثار می کردند.اکنون دیگر واضح شده بود که هیچ قدرت ونیروئی افسر وسرباز را به ادامهءجنگ تحریک وتشجیع نمیتواند.
«ما»که درموردجلوگیری ازفروپاشی رژیم دیگر هیچ کاری کرده نمیتوانستیم، دیگرنمیتوانستیم شاهد فروریختن خون هزاران هموطن وهم شهری خودگردیم وبرای ادامهءقدرت بجای همدیگربیفتیم «ما»تعهد دوم خودرا فراموش نکرده بودیم:مردم کابل نباید بیهوده قربانی می شدند روشنفکران شهر می بایست ازبین می رفتند.زنان ودختران جوان شهرنمی بائیست بی عزت می گردیدند. مال،دارائی وهستی مردم بایدنجات مییافت درنیات«ما»تسلیم شدن به ارادهء مردم که تأمین صلح وامنیت درکشوربودهرلحظه جان می گرفت وپخته می گردید.علاوتأ«ما»مطابق تحلیل اوضاع بین المللی وانزوای افغانستان،عدم درک مسئولیت قدرت های بزرگ وهمسایه ها درباره افغانستان،احترام به اراده مردم وبالاخره مواجه ساختن مجاهدین با تاریخ که ادعای رسالت اسلام،آزادی،وحدت ملی وتمامیت ارضی را داشتند ازادامه قدرت و ادامه جنگ صرف نظرنموده بخاطر همین امرمقدس ازهمه چیزدرآن روزگذشتیم وگرفتن قدرت را حتی برای یکساعت ویک روز باعث جنگ وعامل قتل وقتال همدیگر وهموطنان خویش دانستیم«ما»تعهد سپردیم که بهرقیمتی که باشد مردم شهرکابل، روشنفکران، مستحدین سیاسی حزب و اعضای حزب وطن راازهرگونه تعرض وآسیبی، درآن روزها حفظ کنیم.

ازخودمی پرسیدم،چرادوکتورنجیب فرارکرد؟هزاران وصدها هزارنفردیگر این سوال را ازهمدیگر می پرسیدندوجواب روشنی برای آن نمی یافتند؟ آیاسقوط شمال،ائتلاف جنرال دوستم با احمدشاه مسعود،سقوط بگرام ومحاصرهءکابل وبرهم خوردن بیلانس ها وتوازن قدرت نظامی وسیاسی آخرین امید های او را مبنی برتطبیق شدن پلان صلح ملل متحد به یأس مبدل ساخته بود؟آیا زیگنال های خطررا شنیده بود وراجع به حیات ومصئونیت شخصی اش،آلارم خطرداده بودند؟آیا اینکه سقوط کابل وگرفتاری وبه اسارت رفتن خود را،دیگریک امر قبول شده فکرمی کرد.امری که ناگزیربود واین ناگزیری درآن حالت تجرید وانزوای سیاسی وفقدان امیدواری محرک خیانت وگریزبودند؟نمیدانم.اما درآخرین روزهااو،به ناگزیری شکست ایمان پیدا کرده بود واینرا درطول صحبت خویش بامن درهمان شب سقوط جبل السراج بطور سربسته یی درمیان گذاشته بود.اما،چرا دسیسهءچرا قربانی نمودن مشتی ازنطامیان پاک نهاد و نیکوسرشت،به قیمت جان سالم بدربردن؟این گریزچنان پنهانی وبا مخفی کاری ومهارت خاصی انجام گرفته بودکه حتی وزیرامنیت دولتی نیزازآن خبرنداشت، گارنیزیون کابل واقف نبود،بیروی سیاسی اغفال شده بود،خالقیار وحکومت چیزی نمیدانست.حتی هیچکس ازطرح او دربارهءایجادشورای نظامی چیزی نمی فهمید.
سوال دیگراین بودکه با وصف اینهمه پنهان کاری،چطورشخصی واشخاصی مانند رزاق مرحوم وروزی در آنشب این مسئله را حس کرده بودند وتدابیر جلوگیری ازفرار او را گرفته بودند؟اگراو یکشب قبل می گریخت،موفق می شد ویا اگرقوتهای جنرال دوستم را همانروز ازمزارشریف نمی خواست،میتوانست بگریزد؟
مسئله یی دیگری ده ساعت تأخیربینن سیوان درآمدنش به کابل بود،قراربود ساعت دوبجهءروز بیایداما ساعت دوازده بجهءشب آمد.الی ساعت 5 عصردر مورد سپردن تکت گزمه به حسین دوکتورنجیب هیچ اشاره یی به من نداده بود. بعدازساعت 5 عصراو،وظیفه دادکه به حسین اغلو،تکت گزمهءگارنیزیون را بسپارم.پس تا ساعت 5 عصرمسئله یی گریز او درشب 27 حمل که فردای آن 28 حمل می شد مطرح نبود
راستی سیوان چراحاضر شده بود که اورا فراردهد ونام ونشان ملل متحد را درسطح جهانی درمعرض بدنامی وسوظن قراردهد.مسلمأروزی این حقایق افشأ خواهدگردیدوبه همهءسوالات جواب خواهدگفت.عجالتأما همینقدرمی دانیم که درطول این ده ساعت تأخیربینن سیوان ازطرف مجاهدین ناامید شده بود و نتوانسته بودآنها را برای تطبیق پلان صلح خویش راضی سازد.عجله وشتاب هردو،هم نجیب وهم سیوان برای گریزکردن وگریزدادن،فقط درطول همین ده ساعت اتفاق افتاده بود،حرفهای آخری زده شده بود وتصمیم آخرین اتخاذگردیده بود.بسیارمنطقی خواهد بود که به ای نتیجه برسیم که طرح شورای نظامی پس ازناکامی مذاکرات بینن سیوان درپشاور وناامیدی ملل متحدازاین پروسه فقط در آخرین روزها،یعنی 25و26حمل بامشوره با دوکتورنجیب الله شکل گرفته بود
عواطف واحساسات مردم کابل واهالی کشور،درهنگامیکه او گریخت وبعدأبه دفترملل متحد پناه بردکاملأعلیه او بود.مردم سوال می کردندکه درصورتیکه موفق به گریز نشد.میتوانست دوباره به ارگ برگردد،وبحیث رئیس جمهور کشورتمامءاتهامات را تکذیب کند،باردیگرصف آرائی نماید،دشمنان حزبی خویش را خلع سلاح کند وقدرت پایتخت را بدست خود گرفته،تاآخرین مرمی بجنگد،هنوزدرکابل آرامی وامنیت بود ازچی وازکی میترسید که به دفترملل متحدرفت.رفتن دوبارهءاوبه ارگ را چه کسی مانع شده میتوانست،آیا اوتمام پل ها را درعقب خود خراب کرده بود؟کابل درانروزها ازیکطرف بیماربود وازطرف دیگرامیدوار.عکس العمل های مردم متفاوت بود عدهء که اورا مانع صلح میدانستند خوشحال بودند که این مانع از راه برداشته شده است،حزب وروشنفکران وطن هیچگاه اورا نمی بخشیدند،زیرا که آنها را بدون سرنوشت رها کرده بود.عده یی بی تفاوت بودند ولی هیچکس برای اوحتی اشک تمساح نریخت.
شهریان کابل همینکه دستاوردهای مجاهدین را که بجز ازکشتار وتباهی مردم افغانستان ارمغان دیگری نداشت مشاهده کردند،برایش بعدها ابراز احساسات می نمودند،زیرا که قضاوت های مردم ازمنافع مادی آنها برمیخیزد.مردم به فکرروزهای گذشته بودند،به فکردوران او،نه به فکرخوداو،در دوران او لا اقل
درکشورخاصتأ درشهرها وازجمله درشهرکابل،امنیت ومصئونیت وجود داشت شهرآباد ومعموربود،کلتور وفرهنگ زنده بود وهنوز نیست ونابود نگردیده بود، تجارت رونق داشت وبازارکابل پروپیمان ازامتعهء داخلی وخارجی بود.آزادی های نسبی وجود داشت،فرق بود،هرچند که گاهگاهی چشمک می زد مخابرات نفس می کشید،ترانسپورت وجود داشت،مکتب ها و پوهنتون ها باز بودندومظاهر ساده وانسانی یک تمدن هنوزنیست ونابود نگردیده بود.پس کسانیکه دیروز را با امروز مقایسه می کنند،بدون تردید فرق فاحشی بین دیروز و امروزمییابند،وبدون تردید دوکتورنجیب الله را حق بجانب فکرمی کنند و معصوم ومظلوم!! 
موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.

 



قسمت بیست و ششم.
بخش دوم:

سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 553 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
حسین گفت:آقای بین سیوان چندلحظه بعدبه کابل میرسد.تصمیم ملل متحد وسرمنشی آن درموردایجاد شورای نظامی قطعی است.فردا ساعت7 صبح شما این موضوع را از طریق رادیوتلویزیون ابلاغ خواهیدکرد.قبل ازابلاغ شورای نظامی استعفی دوکتورنجیب الله را که به وسیله یی بینن سیوان به شما تقدیم می شود،نشرنمائیدوسپس بیانیهءخویشرا ایراد کنید.دربیانیه ازتطبیق پلان ملل متحدوسپردن قدرت دولتی به پانزده نفر که لیست آنها قبلأبه اطلاع عامه رسیده است،صحبت نمائید.محتوای صحبت شما باید درباره تأمین صلح قطع خونریزی وبرادرکشی باشد.دربیانیه گنجانیده شود که قوای مسلح بعد از این در امور سیاسی وحزبی دخالت نخواهد کرد وبه قوای مسلح ملی تبدیل خواهد شد که وظیفهءآنرا تأمین صلح وثبات درکشورودفاع ازاستقلال ملی وتمامیت ارضی افغانستان تشکیل خواهد داد.شما برای مجاهدین خاطرنشان کنیدکه تا هنگامیکه انتخابات عمومی درکشوربراه انداخته شودقوای مسلح به ترکیب فعلی خودتحت اوامردولت موقت وظایف خویش را انجام خواهد داد.ازآنها و از مردم بخواهیدکه شما را حمایه وپشتیبانی نمایند ملل متحد شما را حمایه می کند.
ازوی پرسیدم که شرایط پیشنهادی من چطورشد؟شما ازکدام شورا با این قاطعیت صحبت می کنید درحالیکه وزیردفاع درچوکی خود،وزیرداخله درمقام خود و وزیر امنیت دروظیفهءخودباقی هستند. قدرت قوای مسلح درنزدآنها است.گارنیزیون کابل کدام قدرتی ندارد.وقطعات گارنیزیون متشکل ازقطعات وجزتامهای این سه وزارت هستند.حسین گفت تافرداساعت 7 صبح همهءاین مسایل حل میگردد.پانزده دقیقه سپری شد وحسین بطرف ساعت خودنگریست.من به گارنیزیون رفتم وهنوز موقع نیافته بودم تا بصورت مکمل درمورد صحبت های حسین واوامردوکتورنجیب الله با رفقا صحبت نمایم که تلفونی زنگ زد،ودگروال وهاب نورستانی قوماندان لوای دوم گاردملی برایم گزارش ذیل را داد:
«معاونصاحب!درحصهءچهارراهی میدان خواجه رواش وقرارگاه قوای هوائی ومدافعه هوائی سه عراده موترهای فولکس واگن بس که دارای نمبرپلیت های ملل متحد هستندتوسط سربازان ما،دریژ(توقف)داده شده اند.دربین یکی از موترها،داکترصاحب نجیب الله،جنرال احمدزی،اسحاق توخی وجفسر همراه با سه نفرازکارمندان ملل متحدنشسته اند.داکترصاحب امرمی کند که به آنها اجازه بدهیم تا به ترمینل بروند.درمقابل ترمینل چنددقیقه قبل یک طیاره کوچک ملل متحد نشست نموده است،شما چه امرمی کنید».
به وهاب که کمی گوش هایش سنگین بودگفتم:وقتیکه داکترصاحب را شناختید چرا توقف دادید.گفت«قوماندان لوای ما تورنجنرال عبدالرزاق قبلأ اینجا آمده بود وبه سربازان شخصأ هدایت داده بودکه هیچکس را نگذارند که ازکابل بطرف میدان هوائی برود.حتی اگررئیس جمهورباشد.ودیگرآنکه اگرمن برای داکترصاحب اجازه بدهم،پرسونل جنرال دوستم که چند مترآنطرفتر با راکتها وماشیندارها موضع گرفته اند،بالایش فیرکرده،اورا یا اسیر می کنند ویا ازبین می برند».
من گفتم صبرکن،برایت هدایت می دهم،جریان را برای دلاور،فتاح،سیداعظم سعید ونمیدانم که دیگرکدام کسی دراطاق نشسته بود شرح دادم وطالب مشوره شدم.تلفن قطع شده بود،فیصله نمودیم که همهء ما به میدان هوائی برویم و قضیه را ازنزدیک بررسی کرده،تصمیم اتخاذکنیم.باردیگرتلفون زنگ زد و وهاب گفت«قوماندان صاحب داکترصاحب خودش راه را تغییرداده وبسرعت بطرف شهر حرکت کرد».
رئیس جمهوربه فراست دریافته بود که دامی برایش گسترده اندواگراصرارکند،ممکن است محاصره گردیده،اسیرشود ویا کشته شود.پنج دقیقه بعد دوکتورنجیب الله تلفن کرد وبا عصبانیت خاصی گفت«برای تو گفته بودم که افراد دوستم را از میدان هوائی خارج کن،چرا امرمرا اجرا نکردی»جواب دادم که آنها ناوقت شب رسیدند وفردا صبح میدان را ترک می گویند.اوگفت«من به میدان هوائی جهت پذیرائی وملاقات با بینن سیوان رفته بودم،درچهارراهی بنا بردستور رزاق جنرال مرا متوقف ساختند واجازه ندادند که به نزدیک طیاره بروم.سیوان درطیاره است،اوباید به شهر بیاید،برایت امرمی کنم تا غند717 را گرفته افراد دوستم را از میدان هوائی بیرون کنی ودرصورتیکه مقاومت نمایند،همه آنها را از بین ببری فهمیدی؟»جواب دادم اگرحرف بالای سیوان است،این کاررا میتوان بدون استعمال قوت وزور انجام داد.و اگرحرف دیگریست لطفأاعتماد کنید تا من هم بدانم وچاره جویی کنم»اوحرف دیگری نگفت وبا سروصدای زیادگوشی تلفن را گذاشت.
همهءماحیرت زده وشوک دیده بودیم.هوش وحواسی نداشتیم،باورنمی کردیم که دربیداری به چنین حقیقت تلخی مواجه شویم.یک رئیس جمهور،یک رهبرحزب،یک قوماندان اعلی اردو،صاف وساده حقیقت را نمی گفت ودر پی فریب ما بود. پذیرائی ازسیوان،درنصف شب،باموترمبدل،بدون محافظ وتشریفات معمول توسط یک رئیس جمهور،آیا این ممکن بود،مگراو تااین حد وتااین سطح ما را ساده میانگاشت نه تنها ما را بلکه همهءسربازان را همهءمردم کشور را؟آیا این فراربود. یا خیانت؟چه نامی میتوانستیم به آن بدهیم.گریزمخفیانه مفتضحانه توأم با خدعه ونیرنگ به قیمت گول زدن وفریب دادن بهترین رفقای خویش. بدون سرنوشت رهاکردن یک حزب،یک دولت و یک ملت،این همان شخص نبود که میگفت وطن یا کفن؟ ما چقدرساده بودیم به یک اشاره وی جانهای شرین خود را فدا کنیم وبارها به اشارهء اوتا دم مرگ پیش برویم.
اگراو شمه یی ازافکارتاریک ودوزخی خود را درمورد چنین گریز بی فرجامی با من،بایعقوبی،با دلاور ویا هررفیق درمیان میگذاشت،اگراعتمادمی کرد،ممکن بود که فقط بخاطرهمان باور صادقانه ایکه به او داشتیم،اورا کمک کنیم وبا اعزاز واحترام بخارج کشوربفرستیم.براستی که طبیعت گاهگاهی انتقام می گیرد.عذاب می دهد. جزا می دهد. پرده ها را می درد،نقابها را برمیدارد. شگردومانورمی کند،توفان برپامیدارد وروح وروان انسان فریبکار را عیان میسازد وموردمسخره و استهزاءقرارمیدهد.
بهرحال،ما به میدان هوائی رفتیم،وبه مشکل جنرال روزی را که سخت برافروخته وعصبانی بود،راضی ساختیم که برای بینن سیوان اجازه بدهد تا همراه ما به شهربرود وطیاره اش کابل را ترک بگوید.«روزی»می گفت: عظیمی صاحب شما ورفقای تان میخواستید تا داکترنجیب فرارکند،اوقاتل صدها هزارنفراست،اوباید محاکمه شود وجزا ببیند. ما پلان اورا کشف کرده بودیم ومیخواستیم که او را دستگیر نمائیم.من به هیچکس اجازه نمیدهم تا ازطیاره خارج شود. بالاخره او راضی شد وفهمیدکه نه درفراردادن نجیب ونه درتوقف دادن او ما چهارنفرهیچگونه نقشی نداشتیم. سیوان بادیدن من جان تازه یی یافت،مرا در آغوش گرفت وگفت اگرشما نمیآمدید این جنرال وسربازانش مرا می کشتند من اورا درموترم نشانیده وبه دفترملل متحد رسانیدم،میخواستم با وی خدا حافظی کنم که او دست مرا گرفت وگفت چنددقیقه یی با شما کاردارم. 
درمنزل دوم نمایندگی ملل متحد در عقب دروازهءاتاق جنرال جفسرسریاور رئیس جمهوربا کلاشینکوف خویش بالای چوکی نشسته بود ومغموم ومتأثر بنظرمی رسید.درداخل اتاق دوکتورنجیب الله بالباس سرمه یی ونکتائی قشنگی پودر زده و معطر بالای آرام چوکی لم داده بود وقهوه می نوشید،دستیارش اسحق توخی وبرادرش احمدزی نیزدراطرافش نشسته بودند.همه افسرده،متأثر وساکت بودند،باوردمن وسیوان همه ایستاده شدند،سیوان نجیب الله را دربغل گرفت وبوسید وبرایش به انگلیسی گفت که تشویش نکنید،کارها درست می شود. من نشستم وبه این مردعوامفریب ومداهنه گرتاریخ با دقت نگریستم او که بازی را باخته بود وسخت پشیمان وافسرده بنظر می رسید. به کالبد سفید و چاقی شبیه بود که باصد ضربهءکاردخونش نمیچکید. سررا به جیب تفکرفرو برده ودرخود وعوالم خویش فرورفته بود.ناگهان مثل برق بخاطرم آمد که روزی درمجلس پارلمان درصحبت با موسفیدان باغرور وتکبرفریاد زده بود که من مثل منگیستو هالی ماریام رئیس جمهورایتوپی نیستم که از اثر اغتشاشات داخلی فرار کنم،وفی المجلس آقای دگروال دلاور برادردین محمد دلاور والی اسبق ننگرهاربرایش خطاب نموده که «ماهم نمی گذاریم که فرارکنید اگربه آسمان بروید از پاهایتان ، اگر به زمین بروید از موهایتان محکم می گیریم!»شاید درآن موقع این جملات نوعی تملق توجیه می شد،ولی اکنون به تاریخ پیوسته وتحقق یافته بود.بی بی سی گزارش داد که حین فرارداکترنجیب الله درمیدان هوائی سربازی ازاو ممانعت نموده برایش گفته بود، «داکترصاحب!افغانستان تنورداغ شده است ما ومردم درآن می سوزیم شما هم باید با ما بسوزید....»به هرحال او،پس ازلحظاتی بخود آمد وهمانطوریکه بطرف میز خیره شده بود مرا مخاطب قرارداده گفت:«رفیق عظیمی،من ازتو ورفقایت توقع نداشتم که بدین شکل بمقابل من کودتا کنید».
باگستاخی جواب دادم،شما کودتاکردید،یا ما؟ازاینکه فرارمی کردید وموفق نشدید من مقصر هستم؟قوتهای جنرال دوستم را مگرمن ازمزار شریف خواسته بودم.درست در روزی که قصد فرار داشتید،چرا آنها را خواستید،چرا به من نگفتید که فرار می کنید،تا من به شما کمک می کردم یا اقلأمشوره میدادم. داکترگفت:«من فرار نمیکردم، من برای پذیرائی سیوان رفته بودم». خندهءعصبی امانم را برید و ازگفتن وجواب دادن بازماندم. باخندهءمن، که به هیچ وجه قصدی نبود،دراعماق چشمانش اشک پنهانی،سوسو زدند و اوبا قدرت عجیبی مانع فرو ریختن آن گردید.من بشدت متأثرشدم.ولی چه کاری برای اوانجام داده می توانستم.درهمان لحظه سفیرکبیرهند آقای«مجی کمارنندیار»که بامن نیز ازنزدیک آشنا بود ویکی دو مراتبه بامن درگارنیزیون کابل ملاقات رسمی داشت،وارداتاق گردید.سفیرهندوستان نیز حیرت زده ومضطرب معلوم می گردید.بعدازتعارفات با داکترنجیب وحاضرین،ازداکترنجیب پرسید حالا پلان شما چیست؟دردهلی همه منتظرهستند،اگرمیخواهید با دولت خویش تماس می گیرم و موضوع پناهندگی سیاسی شما را طرح می کنم.داکترنجیب گفت: «تشکرسفیرصاحب محترم،دیگردیرشده است،من دفترملل متحد پناه آورده ام،اکنون یک تبعهءعادی کشورم هستم،این وظیفهءملل متحد است که ترتیبات سفرمرا بگیرد و مصئونیت مرا تأمین نماید».
داکترنجیب به لسان انگلیسی حرف میزد،البته من بمشکل میتوانستم محتوی ومفاهیم صحبت او وسفیرهند را درک کنم.
سفیرهندوستان رخصت شد.دوکتورنجیب که دیگررئیس جمهور افغانستان نبودبه توخی گفت:تیزس های صحبت فردای صبح رفیق عظیمی را همین اکنون حاضرکن،توخی شروع به نوشتن کرد.نجیب بمن گفت نامهءاستعفی من درنزد سیوان است وفردا صبح برایت می دهد.من گفتم بعدازاین افتضاح هنوز هم شما بالای آن شورای خود ساخته نظامی تاکید دارید.اکنون 4 بجهءصبح است.همین اکنون تمام مردم ازقضیه واقف شده اند.وزرای قوای مسلح همه درجریان قرارگرفته اند،فکرنمیکنم که هیچکس درین لحظات حاضرباشد که قدرت را بمن بسپارد همین اکنون شما مرا متهم به کودتا نمودید.فردا که شورای نظامی اعلان شود همه چنین فکرمی کنند.احساسات مردم وقوای مسلح علیه ما تحریک می گردد وهیچکس حاضر به همکاری با من نخواهد شد.دوکتورنجیب بفکرفرورفت وحرفهای مرا برای بینن سیوان ترجمه کرد.سیوان گفت من فردا ساعت 7 صبح با بیروی اجرائیه حزب وطن صحبت می کنم.مسله شورای نظامی را نیز درآنجاطرح خواهیم کرد.فکرمی کنم که همه قانع شوند.عجالتأشما به دفترتان برویدومنتظراقدامات من باشید.توخی چیزهائیکه نوشته بود بمن سپرد،اودرموردضرورت استعفی رئیس جمهور،اعلان شورای نظامی الی تطبیق پلان ملل متحد بمنظورجلوگیری نمودن ازخلاءقدرت،تشکیل دولت موقت،فراهم شدن شرایط انتخابات،ایجادیک اردوی بی طرف وملی،تأمین صلح وآشتی نمودن با اپوزیسیون،ایجاد یک دولت ائتلافی با پایه وسیع اجتماعی وبعضی نکات دیگردرموردمیکانیزم تطبیق مسایل بالا،نوشته بود،من،بادوکتور نجیب الله خداحافظی کرده وبه گارنیزیون کابل،باتأثربسیاربرگشتم.ساعت دقیقأ5 بجهءصبح بود.
موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».


قسمت هفدهم!!!
عوامل سقوط رژیم شهید نجیب الله: 
آیا حکومت نجیب الله از لحاظ نظامی سقوط کرد؟ این یک پرسش پیچیده و دشواری است که نمی توان پاسخ آنرا تنها با آری یا نه ارائه کرد. دولت حزب دموکراتیک خلق به رهبری نجیب الله در سال 1990 دارای چهار صد هزار نیروی مسلح بود . از این تعداد 220 هزار آن مربوط به ارتش، 93 هزار آن مربوط به پولیس و90 هزار مربوط به سازمان امنیتی دولت (خاد) می شدکه گارد ویژه ریاست جمهوری نیز شامل آن بود. اسلحه و تجهیزات این نیروها عبارت بود از : 1568چین تانک، 828 چین ماشین محاربوی، 4880 عراده توپ، 126 فروندهواپیمای جنگی شامل میک های شکاری و بم افگن های سو22 و ده ها فروند چرخبال جنگی و همچنان هوا پیماهای ترانسپورتی حمل و نقل نظامی. این نیروها در روزهای سقوط دولتی که مسئول نگهداری آن بودند کماکان وجود داشتند. اما این نیروها در سالها و ماه های که حزب و دولتِ مورد حمایت آنها بسوی زوال می رفت به دو مشکل لاینحل برخوردند که آنها را از انجام وظایف شان در دفاع از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بازماند و مانند آن حزب و حاکمیت متلاشی گردیدند. از یکطرف آنها در تفرقه و خصومت درون حزبی فرو رفتند و از سوی دیگر از کمک های متداوم و لاینقطع اتحاد شوروی محروم شدند. افزون بر این، بحران و زوال آیدئولوژی حزب دموکراتیک خلق انگیزه جنگ را از ارتش حزبی و آیدلوژیک در دفاع از دولت حزبی و آیدئولوژیک گرفت. 
تفرقه و خصومت در درون حزب حاکم دموکراتیک خلق بدون تردید یکی از عوامل فروپاشی بود. البته این تفرقه به عوامل مختلف و عناصر مختلف در درون جناح ها متعدد حزب بر میگشت. اما یکی از عوامل تشدید اختلاف و خصومت در درون حزب که به فروپاشی انجامید رهبری نامؤفق نجیب الله بود. صرف نظر از هر دلیل و عاملی که اسباب این ناکامی را در رهبری موصوف فراهم کرد، نجیب الله نتوانست یکپارچگی حزب را تأمین کند. در حالی که خلقی ها علیه او به عنوان اینکه او از رهبران پرچمی است سر به شورش برداشتند و به فرماندهی تنی دست به کودتا زدند، اما او به عنوان یکی از رهبران پرچمی ها اعتماد جناح پرچم را نیز بدست نیاورد . نجیب الله در واقع هر دو جناح حزب را از دست داد و در داخل حزب خودش درگیر مخالفت های ژرف و گسترده شد. حتا نیروهای را که به نام گارد ملی و از طریق سازمان جاسوسی دولت یا خاد ایجاد کرد به او وفادار نماندند. خلقی های باقی مانده پس از کودتای شهنواز تنی چنان درمانده و ضعیف گردیده بودند که در آخرین جلسه شورای مرکزی حزب وطن یا همان بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق (17اپریل 1992) راز محمد پکتین وزیر داخله و محمد اسلم وطنجار وزیر دفاع از جناح خلق، اظهار داشتند که در دفاع از نجیب الله کاری انجام داده نمی توانند .
نجیب الله در آخرین دقایق زندگی خود نیز قربانی کینه و خصومت درون حزبی گردید . هر چند که او ظاهراً پس از چهار سال پناهندگی در دفتر سازمان ملل در کابل از سوی طالبان به دار آویخته شد، اما برخی از تحلیل گران قتل او را به جناح خلق حزب ارتباط میدهند که توسط خلقی های نزدیک به شهنواز تنی که در صفوف طالبان بودند به قتل رسید .
اگر ریشه های اصلی ناکامی رهبری نجیب الله تنها در پیوند به ویژگیهای فردی او بررسی شود چه نکات منفی در وجود وی مانع مؤفقیت های این زعامت گردید؟ وقتی چنین پرسشی را (نگارنده) با یکی از اعضای ارشد جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق در میان گذاشتم، او بی صداقتی، چند گانگی و ابهام در سیاست نجیب الله را عامل ناکامی وی در رهبری حزب و حاکمیت تلقی کرد. او گفت که نجیب الله سیاست روشن نداشت و بسیار مسایل را در پشت پرده و بدون مشارکت کسانی در داخل حزب پیش می برد که رهبری و اقتدار او مرهون حمایت آنها بود. او در دوران رهبری خود در حزب سیاست یکه تازی و شانتاژ داشت . او سیاست ترساندن را در پیش گرفته بود و تبلیغ می کرد که اگر او نباشد همه به گونه ای ضربه می خورند. خلقی را از پرچمی می ترساند و پرچمی را از خلقی و هر دو را از مجاهدین. بخش نجات را به خود اختصاص میداد و زدن و کشتن را به دیگران می سپرد. از این گذشته او پس از خروج قوای شوروی تدریجاً سیاست حزبی خود را رها کرد. از یکسو به سیاست قومی روی آورد و از سوی دیگر در صدد آن شد تا به سیاست پیروز مند غرب راه پیدا کند. این اندیشه و عملکرد او را به یک رهبر غیر قابل اعتماد در درون حزب بدل ساخت. 
"آنتونیو جیو ستوزی" نویسنده و پژوهشگر انگلیسی نیز به تغیر شیوه زعامت و مدیریت در اندیشه و عملکرد نجیب الله اشاره می کند که در صدد آن شد تا خود در این سیاست نقش شاه و جنگ سالاران ملیشه نقش رعایا را بازی کند. این نویسنده تلاش نجیب الله را برای ایجاد یک دولت نیرومند بدور رئیس جمهور در وضعییت متفرق و متناقض درونی حزب حاکم نامؤفق می خواند که به گسترش بحران فروپاشی منتهی شد: «حرکت نجیب الله به سوی ایجاد رژیمی که قطعاً بیشتر از همه مبتنی بر شخصیتش باشد، جدا از انگیزه های واقعی اش، همچنین واضحاً تلاشی بود برای رو یا رویی با چنین وضعیت متناقض . آیا او می توانست در نهایت به مؤفقیت دست یابد؟ البته شیوه کسب مشروعیت از سوی یک رهبر و گسترش آن موضوعی قابل بحث است. با ارزیابی واقعیتهای تاریخی می توان چنین استدلال کرد که اگر وی می توانست پایه های دولتش را تقویت کند و برای مدت بیشتری دوام می آورد، به درجه ای از مشروعیت دست می یافت. قدرت در اغلب موارد اگر دوام و پایداری پیدا کند، خود سبب مشروعیت می شود. نجیب الله به خوبی دریافته بود که سیاست در افغانستان نه باحمایت توده های کارگری به سبک حکومت بلشویک ها تحقق می یابد و نه با توسل به شهروندان به سبک غربی، بلکه باید به سراغ بزرگان و ریش سفیدان رفت و افغانستان هم نوعی کشور فیودالی است که در آن می تواند نقش شاه را بازی کند و جنگ سالاران ملیشه ای نقش رعایا را . » 
در حالی که تفرقه و خصومت درونی و فشار دشمنان بیرونی پایه های حاکمیت حزب دموکراتیک خلق را به شدت لرزان و آسیب پذیر ساخته بود، قطع کمک های اتحاد شوروی به فروریزی این پایه های لرزان انجامید . بقای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به دوام کمک های شوروی در تمام عرصه های حیات این حاکمیت وابسته بود. تصور بقای این حزب در کرسی اقتدار پس از فروپاشی شوروی بدون دریافت کمک های پیشین در عرصه نظامی و اقتصادی، یک تصور نا درست و غیر واقعی است . نشانه های فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق پس از کودتای نافرجام آگست 1991 مسکوخود را نمایان ساخت. در این سال دولت نجیب الله تنهاده در صد مواد سوختی وعده داده شده از شوروی را دریافت کرد. مسلماً این ده در صد مواد سوختی آن ماشین عظیم نظامی دولت را با چهار صد هزار نیروی مسلح به حرکت آورده نمی توانست . این در حالی بود که قبل از کودتای آگست که نیروهای شوروی از افغانستان بیرون رفتند دیگر کیسه ی سخاوت مسکو بروی حاکمان حزب دموکراتیک خلق در کابل باز نبود . پس از کودتا به ویژه پس از فروپاشی شوروی بوریس یلتسین این کیسه را بطور کامل بست. پس حزب دموکراتیک خلق که در مسند حاکمیت تنها با کمک های بیدریغ و سخاوت مندانه ی شوروی با نیروهای مجاهدین و دشمنان خود که از سوی ده هاکشور جهان حمایت می شدند می جنگید، آیامی توانست بدون شوروی و در نبودِ این کمک ها در این جنگ به پیروزی برسد و همچنان در حاکمیت باقی بماند ؟
عوامل اساسی سقوط رژیم نجیب الله از دیدگاه مرحوم میرصاحب کاروال!
1-
یکی ازعوامل اساسی سقوط رژیم نجیب الله حادثه 16 حوت 1368 میباشد که نجیب الله نه تنها وحدت حزب را حفظ کرده نتوانست بلکه نصف حزب را انتقام جویانه ونامردانه سرکوب نمود واین حادثه تاثیرعمیق بالای روحیه اعضای حزب و قوای مسلح ج.د.ا گذاشته وپوتنسیال محاربوی ودفاعی حاکمیت را جدأ تضعیف نمود.او 98% رهبری بخش خلقی را زندانی و از مقامات حزبی ودولتی سبکدوش نمودند،دوتن ازجمله هفت عضو اصلی کمیته مرکزی منتخب کنگره موسس حزب که در مقرکمیته مرکزی ح.د.خ.ا روزروشن منتظرملاقات اوبودند،زندانی،توهین وشکنجه نموده وباز نجیب الله میگویدکه:«این چهره های بدنام،منحرف وفرصت طلب چون صالح محمدزیری و دستگیر پنجشیری که یکی ازعوامل انشعاب وافتراق در حزب بودند در رأس این شبکه ها قرارداشتند»او اگرچه تلاش کردکه این خلاء را پرکند ولی هرگزموفق نگردید.
2-
سقوط لوی ولسوالی خوست وخرابی وضع امنیتی و اقتصادی کشور: 
27
حوت 1369 بالای لوی ولسوالی خوست حملات مجاهدین آغازمیگردد ویکتعداد از پوسته ها سقوط می نماید،نجیب الله کوشش کردکه توسط دار و دسته وطنجارچون نظرمحمد،جنرال سوله مل،جنرال فاروق قوماندان سابقه فرقه 25 وملیشای دوستم،خوست را از سقوط نجات دهد،ولی از یک سو عدم اکمال مهمات وکمک های نظامی واز سوی دیگر مدافعین حزبی ونظامی لوی ولسوالی خوست بعد از حادثه 16 حوت 1368 روحیه دفاع از رژیم نجیب الله را عملأ از دست میدهند،ونقش نظرمحمد وسایرین بحیث اشخاص بدنام ومعامله گر اصلأ در آنجاهیچگونه تاثیر مثبت وارد نمیکند ونظر محمد وچند نفر دیگر با بوجی های پول راه فرار را در پیش میگیرند.
بدین ترتیب رژیم نجیب الله لوی ولسوالی خوست را که از لحاظ استراتیژیک وسیاسی کمتر از جلال آباد اهمیت نداشت،بتاریخ 16 حمل 1370 بدست مجاهدین می افتدومجاهدین جشن بزرگ پیروزی خویش را تجلیل می نمایند.سقوط لوی ولسوالی خوست مورال مجاهدین را بلند برده ومسله ائتلاف را برای همیش نفی می نمایند،وتاثیر عمیق بالای امنیت گردیز،لوگرودرمجموع بالای روحیه حزبی ها ونظامیان و شخص نجیب الله واردمی نماید.چنانچه سترجنرال محمدنبی عظیمی درکتاب خویش درباره روحیه نجیب الله چنین مینویسد:«دوکتورنجیب الله ماتم گرفته بود،مدت دوشبانه روز از وی سرو صدای شنیده نمیشد،گویا خود را زندانی کرده و آرزوی دیدن کسی را نداشت،کسی جرئت نمی کرد که با وی حرف بزند،او شوکه شده بود و میبایستی این ضربت را با خون سردی و مقاومت تحمل می نمود.....
دو روز بعد در جلسه قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح که بتاریخ 19 حمل مصادف بود باچهره به غم نشسته ولبهای آویخته ظاهرگردید و حادثه لوی ولسوالی خوست را بحیث یک حادثه تراژیک وغم انگیزیادمیکند».اودرجای دیگرازنجیب الله چنین حکایت می نماید:«ما باید چنان ضربات قوی بالای خوست وارد کنیم وچنان انتباه بدهیم که درخوست دیگرهیچکسی زندگی کرده نتواند و همانطوریکه خوست ازما نیست ازآنها نیز نباشد».
بعدازسقوط لوی ولسوالی وضع امنیتی در سایر نقاط و ولایات کشورمانند لوگر،گردیز،قندهار،هلمند،سروبی،لغمان،ننگرهار،بدخشان،غزنی،سالنگ،اطراف کابل روز بروز به خرابی میگرائید وپروسه سقوط رژیم نجیب الله تسریع میگردید.واز سوی دیگروضع اقتصادی وکمبود مواد مورد نیاز مردم جدی احساس میگردید ونرخ های مواد بلندمیرفت.دراینجا از یک سو قطع کمک های اقتصادی از فدراتیف روسیه وسایر کشور های دیگر صورت میگیرد،وازسوی دیگرنسبت ادامه جنگ وعدم امنیت شاهراه ها در انتقال مواد اولیه نیازمردم مشکلات جدی بوجود می آید واز طرف دیگرحکومت خالقیارتوان آنرا نداشت که درین باره نظم معین را تامین نماید وانفلاسیون صد در صد افزایش میابد.
بدین ترتیب مردم ناراضی و انتظار تغیروضع وسقوط رژیم نجیب الله را می کشند وپروسه ائتلاف با اپوزسیون مسلح وتطبیق پلان ملل متحدعملأ اهمیت خویش را از دست میدهد.
بتاریخ 20جولای1991 ببرک کارمل به وطن برمیگردد،درمیدان هوائی کابل از او پذیرائی گرم به عمل می آورند.مبارزه میان طرفداران ببرک کارمل ونجیب الله شدت کسب می نماید.
همچنان بعداز سبکدوشی سلطانعلی کشتمند از صدارت وتوطیه ترورآن،روحیه ضد نجیب الله درداخل صفوف پرچم تقویه میگردد.ازطرف دیگرگروپ نجیب الله چون منوکی منگل،وطنجار،لایق،جنرال اسک قوماندان اوپراتیفی شمال،تاج محمدرئیس امنیت دولتی،رسول بی خداقوماندان فرقه 18 عوض اینکه به نجیب الله فایده برسانند،برعکس برای اوپرابلم های زیاد را در اردو وبخصوص در ولایات شمال ایجاد می نمایند.
همچنان حادثه قتل جنرال رزمنده رئیس اداره پنج«خاد»حین تسلیمی یک گروپ مسلح اپوزسیون در ولایت هرات روحیه ضد نجیب الله را تقویه می نماید،زیرا طوریکه بعدأمعلوم شد،دراین محفل تسلیمی بایدشخصأ نجیب الله اشتراک میکرد،ولی یعقوبی بنا بر اطلاعات که داشت مانع اشتراک نجیب الله گردیده،مگربخاطراینکه معلوم کندکه راستی توطیه روی کار بوده ویا نه؟بدون اینکه جلال رزمنده را درجریان بگذارند،تاتدابیرامنیتی بگیرند،او قربانی توطیه میگردد.بدین ترتیب رابط میان جنرال مومن،دوستم،کاویانی وپیگیربا احمد شاه مسعودتامین گردیده وبعدأبه میانجگری جنرال مومن و پیگیرتحت نام ائتلاف شمالی میان سید منصور نادری،دوستم واحمدشاه مسعود بوجود می آید. 
نجیب الله دست به یک سلسله سبکدوشی جنرالان میزند،جنرال مومن،جنرال جمعه عظیمی،جنرال هلال الدین وجنرال احمدیارازوظایف شان سبکدوش میشوند،وآنهارا به مرکزمیخواهند،ولی جنرال مومن امر نجیب الله را قبول ننموده وازدوستم خواهش می نمایدتا از وی دفاع کند.درمرکزکاویانی،مزدک و وکیل ازموضعگیری جنرال مومن حمایت می نمایند،وسیاست نجیب الله را شدیدأمورد انتقاد قرارمیدهند.
نجم الدین کاویانی،مزدک،لایق وانجنیرنظرمحمددرخانه سخی مرجان دعوت میشوند، کاویانی ومزدک به سلیمان لایق تعهد میدهند،اگرجمعه اسک وتاج محمد ازشمال خواسته شوند،ما مسله مومن را حل نموده وکاملأ همه ما در دفاع ازنجیب الله قرارمیگیریم.بعدأسلیمان لایق به نجیب الله گزارش میدهد که کاویانی ومزدک بچه ها اند وآنهابمن وعده سپردندکه تحت رهبری نجیب الله به هرنوع قربانی حاضرهستیم،ولی مصلحت میبیندکه اسک وتاج محمدتبدیل شوند.بدین ترتیب همه آنها به مرکزخواسته میشوند.ولی بعضی ها میگویند که گویا جنرال رفیع بعد از سفر به ولایات شمال نجیب الله را متقاعد میسازد که جمعه اسک وجنرال رسول قوماندان فرقه 18 را سبکدوش نماید.وگویا دوستم تعهدمیسپارد که مسله جنرال مومن را حل وفصل نموده و همراه نجیب الله آشتی میدهد،ولی جنرال مومن به کابل نیامد ونجیب الله عصبانی گردیده وجنرال مصطفی پیلوت قهرمان را نزد دوستم اعزام میدارد.
جنرال مصطفی قهرمان پیام ذیل را به نجیب الله می آورد:
1-
تاج محمد که ازجمله محرکین اصلی وطراح دسایس علیه جنرال مومن وفرقه 53 است،چرا به مرکز خواسته نشده وازوظیفه اش سبکدوش نگردیده است.
2-
قوماندان عمومی گروپ اوپراتیفی شما«دوستم»تعین گردد.
3-
کادرهای نظامی درصفحات شمال از طرف جنرال دوستم وکادرهای ملکی ازطرف نجم الدین کاویانی،فریدمزدک وپیگیر پیشنهاد ومنظوری داده شوند.
4-
جنرال مومن به وظیفه اش دوام بدهد.
دراینجا واضح معلوم میشودکه جریانات درولایات شمال توسط کی ها رهبری میگردید،وازسوی دیگر نجیب الله در برابر این چنین پیشنهادات دوستم کنترول خویش را از دست داده ودوباره جمعه اسک ودیگران را بوظایف سابق اعزام می نمایند.ازین جا ائتلاف میان جنرال مومن،دوستم ومنصورنادری درپیوند نزدیک با احمدشاه مسعود وگروپ مرکزتامین گردیده وگویا علنأبه نجیب الله جنگ خویش را اعلام می نمایند،نجیب الله روحیه واراده خویش را از دست میدهد،زیرا او ازیک طرف مجبوربودکه اعتماد نماید،ولی ازسوی دیگرجدی احساس خطر وسقوط خویش را درک نموده ونمیتوانست یک تصمیم درست را اتخاذنماید.جنرال رفیع نیز ازوضع مایوس شده به آلمان سفرمی نماید.ازطرف دیگرگروپ نجیب الله روابط خویش را با حکمتیار تامین نموده است،درهمان شب یعقوبی بطورسربسته یی گفت که بعضی زیگنالها درمورد ارتباط های ظریفی بین وطنجار،پکتین ومنوکی منگل با حکمتیاردریافت گردیده است،نجیب الله وگروپ وی روابط خویش را با حکمتیار تأمین نموده،چنانچه درموقع سقوط اوعملأ این چنین روابط معلوم گردید.خلاصه اینکه چندین هیات میان نجیب الله و دوستم رد وبدل میشود، ولی نتیجه یکی بود،آنهم سقوط رژیم نجیب الله بحیث هدف نهایی تثبیت گردیده بود.

مؤخذ:یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمند.
افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.
درسهای تلخ وعبرت انگیزافغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال.

 

 


روز های دشوار 
کودتای شهنواز تنی ـ ګلبدین حکمتیار

جنرال محمد آصف الم رییس یپشین محکمه عالی قوای مسلح کشور وبرخی دوستان دیګر

 

 درمورد کودتای شهنواز تنی:

کودتای تنی:
شهنواز خان تنی واکثریت شرکا ، فرزندان قبیله اند که فرهنگ قبیله ومحیط آن بدون شک در تشکل شخصیت آنها تاثیر عظیم داشته وحب وطن را که در دائرۀ وسیعتری مبتنی بروحدت منافع علیای مردم کشور فرار داشت فرا نگرفتند و با وجود داشتن عضویت در ح ، د خ ، ا خودرا به معیار خواست حزب که از اعضایش تقاضا میکرد عیار کرده نتوانسته بلکه پیوسته در کنش ، واکنش وطرز تفکر آنها منافع قوم ، قبیله ، زبان وگروه ارجحیت داشته است چنانچه مقرریهای داخل صلاحیت وی همیشه مربوط گروه خودی بود . 
یگانه راهی که انسانها خوبی را از بدی وکژراهه را از راه مستقیم تشخیص داده میتوانند مطالعه وفراگیری دانش پربار وآموزش تجارب پیشینان است که متاسفانه طوریکه من میدانم نظامیان زیادی ومنجمله شهنواز خان تنی ازان محروم بوده ودانش نظامی او نیز از سطح تحصیل حربی پوهنتون فرا نرفته بود به همین علت شیوه وسطح تفکر او از از سطح اندیشیدن به منافع قومی وگروهی فراتر رفته نتوانست.
یکی از فکتور های منفی در فرهنگ قبیله دشمن سازی میباشد ؛ افراد قبیله به غیر از خودیها که یک حس بدوی میباشدنسبت به سائراقوام ، گروه ها ومردمان به دیدۀ انزجار ونفرت می نگرند وتمام هم وغم شان تامین منفعت خودیها میباشد. این منفعت میتواند به شکل علاقه مندی به دارائی باشد ویا علاقه مندی به جاه ومقام وبه فرمودۀغلام محمد غبار مورخ شهیر کشورنیکی در نظر این افراد عبارت است از (نیکوئی به خود) وخقیقت عبارت است از(منفعت ) برایخود . چنین احساس ، عزت نفس را به تکبر وجاه طلبی را به ظلم وجورمبدل میکند.
بر شهنواز خان تنی که در تنگنای فرهنگ قبیله بزرگ شده بودیک فکتور عمدۀ دیگر نیز تاثیرات عمیق وژرف بجا گذاشت وآن اینکه برطبق خصلت دولت های مذهبی وایدیولوژیک وکودتائی که گروه خاصی برسرنوشت مردم حاکم میگردند بعضا چنین واقع میشود که اشخاص کوچک وبی تجربه به شکل میتا فزیکی آن به مقامهای عالی دولت منصوب میگردند . شهنواز تنی نیزیکی ازچنین اشخاصی بود که با رتبۀ خورد ، تجربۀ کم ودانش سیاسی ونظامی پائین به عالیترین مقامات حزبی ودولتی منصوب گردید درحالیکه صدها افسر وجنرال دارای تحصیل اکادمیک وهزاران کدر با دانشتر از وِی به قومانده وهدایت او اجرای وظیفه میکردند .دادن چنین امتیاز غیر عادلانه طبیعی بود که توسن خود بزرگ بینی ،غرور کاذب وبلند پروازی قبیلوی اورا چنان مهمیز کرد که مانند حفیظ الله امین رهبر خویش که پست های وزارت خارجه وصدارت قناعت اورا فراهم کرده نتوانست وجهت رسیدن به زروۀ علیای قدرت گلوی رهبر خویش نور محمد ترکی را فشرد واورا نامردانه به قتل رسانید پست بلند نظامی وسیاسی وزارت دفاع نیز قناعت تنی را فراهم نکرده وبه تمامیت خواهی پرداخت وجهت به دست آوردن این منفعت برای خودیها مسئلۀ ایدیالوژی ومنافع والای خلق را به باد فراموشی سپرده واین مارکسیست لیننیست دو آتشه ! ! ووزیر دفاع حاکمیت ح ،د ،خ ، ا که مخالفین از روی عناد آنرا تا کنون حزب کمونیست میخوانند ویارانش به یکبارگی از اوج مبارزات انتر ناسیونالیستی چنان به پائین سقوط کردند که با مرتجعترین ، عقبگراترین ومتحجر ترین نیروی ضد ترقی وپیشرفت گلبدین حکمتیار یکجا شده وبه یاری وکمک دشمنان تاریخی افغانستان ، پاکستان ودستگاه جاسوسی آن (آی ، اس آی ) بمهای پنجصد کیلو گرامه را بالای مردمان بی دفاع وبی پناه کابل ریختاندند وجان صدهائی را به نرخ کاه ماش گرفتند وبدین ترتیب شهنواز تنی ویاران او آلۀ دستان ناپاک خارجیها قرار گرفته وبه پیکر مام وطن زخمهای خونینی وارد آوردند.
بالاخره این کودتای خونین به اثر تلاش فرزندان واقعی وصادق کشور به ناکامی مواجه گردید که نقش دکتور نجیب الله بحیث رئیس جمهور ، جنرالان ، افسران وحزبی های حقیقت بین چون جنرال محمد رفیع جنرال محمد نبی عظیمی جنرال اسلم وطنجار ، زنده یاد غلام فاروق یعقوبی ، جنرال آصف دلاور جنرال بیگی جنرال جلال رزمنده وپکتین برجسته بود.
تنی وبرخی از یارانش با طیارل ان دوازده فرار کرده ودر آغوش آی اس آی پاکستان پناه گزیدند وبدین صورت لکۀ ننگ ابدی را به جبین خویش آذین بستند.
. 

روز های دشوار 
کودتای شهنواز تنی – ګلبدین حکمتیار :

نبی عظیمی
از لحاظ سیاسی نیز کودتای تنی – ګلبدین بازتاب خوشآیندی نمی توانست برای دوکتور نجیب الله داشته باشد. زیرا کودتا نمایانګر انقطاب و دو دسته ګی شدید درحزب حاکم بود و از ناتوانی نجیب درامر یکپارچه ګی و وحدت حزبی خبر می داد. ازسوی دیګر همچنان که نیمی از اعضای بیوروی سیاسی حزب مانند ګلابزوی ، کاروال ، پنجشیری ، زیری ، نظرمحمد و نیازمحمد مهمند درآن اشتراک داشتند ، طرفداران ببرک کارمل با وصف آن که نقش قاطعی در سرکوب کودتا داشتند، چون با خصوصیات و ویژه ګی های شخصیت رییس جمهور نجیب الله آشنا بودند و می دانستند به مجرد آن که اب ها از آسیاب ها بیفتد ، بار دیګر داکتر نجیب آنان را به حیث « اودر زاده » ها و انګشت ششمی ها درنظر خواهد آورد ، نمی توانستند بالای وی اعتماد کنند . فرار کردن تنی به پاکستان وبناه بردن وی به آغوش حکمتیارو آی اس آی نیز باز تاب های متفاوتی درحلقه های مجاهدین و حامیان آن ها به جا ګذاشته بود. با وصفی که آی اس آی به ګرمی از تنی استقبال کرده بود؛ اما برخی از سران مجاهد مدعی بودند که چون وی و همراهانش سال ها بر ضد مجاهدین جنګیده اند و هزاران تن را کشته و زخمی کرده اند. نمی توانند مورد اعتماد وباور مجاهدین قرار ګیرند. اما برخی از حلقه های مجاهدین معتقد بودند که چون تنی توانسته است ضربه کشنده و مهلکی بر پیکر اردو و دولت افغاانستان وارد کند ، بنابراین آغوش مجاهدین به رویش باز است و می تواند درآینده مصدر خدمت های بیشتری به نفع مجاهدین وداعیه جهاد ګردد. اما جهان با شګفتی به این رویداد ها می نګریست و برخی از کشور های بزرګ غربی از جمله امریکا با تعجب وتاسف حادثه شکست کودتا را می پذیرفت.
اما کودتا به تدریج و اهسته و آرام مانند هر رویداد دیګر با ګذشت زمان فراموش می شد. اما اګرچه خون های ریخته شده مردم در کوچه ها وسرک ها شسته شد، چقوری ها بر ګردید، خرابی ها وزخم های عمارات دولتی ترمیم شد، باز سازی قصر دارالامان آغاز ګردید ، متاسفانه برای تداوی زخم های ناسوری که بربیکر قوای مسلح افغانستان از جمله قوای هوایی و مدافعه هوایی بر جا مانده بود، زحمات شباروزی فراوانی به کار بود تا قوای مسلح از جمله ارتش توانایی های از دست رفته اش را باز یابد
درچنین شرایطی بود که محمد اسلم وطنجار در راس اردوی افغانستان قرار ګرفت. تعیین وی اګر چه به منظور راضی ساختن و تفقد وتسلای بخش بزرګی از خلقی های ناراض صورت ګرفته بود؛ اما ګزینش آدم نرمخو و آرامی مانند زنده یاد اسلم وطنجار درآن شرایط حساس از دید بسیاری از ناظران اوضاع سیاسی ـ نظامی آن برهه زیاد دقیق و مؤثر نبود. زیرا اګرچه وی در وزارت داخله هم وزیر بود ؛ اما توانایی های شخصی و نظامی وی برای پیشبرد جنګ از یک سوو قناعت بخشیدن افسران و فرماندهانی که به تنی تا هنوز هم وفادار بودند وپی فرصت می ګشتند از سوی دیګر باعث شد که حتی پرچمی های اردو نیز به خاطر تنګ نظری های قبیله یی و قومی و زبانی وی از این مقرری چندان راضی نباشند
تغییرات دیګر در اردو را سبکدوشی ذبیح الله زیارمل از پست ریاست عمومی امور سیاسی اردو و تقرر منوکی منګل به عوض وی تشکیل می داد. ګفته می شد که ذبیح زیارمل به نسبت تمارض وبی تفاوتی اش در پروسه خنثی سازی کودتا و حتی همدستی اش با شهنواز تنی مورد خشم رییس جمهور قرار ګرفته و از وظیفه اش منفک شده است. اما منوکی منګل که بعد از جنګ جلال آباد به حیث رییس عمومی امور سیاسی وزارت داخله کار می کرد و در سرکوب کودتا در وزارت داخله خوب درخشیده واز سوی دیګر یار ګرمابه و ګلستان داکتر نجیب بود ، به خاطری به این وظیفه ګماشته بودند که برعلاوه وظایفش حرکات و سکنات وطنجار را هم زیر نظر داشته باشد. در همان شب وروز به عوض جنرال قادر آکا ، جنرال عبدالفتاح به حیث قوماندان عمومی قوای هوایی و مدافعه هوایی مقرر شد و جنرال افضل لودین به حیث قوماندان عمومی جبهه شرق و والی ورییس تنظیمیه زون شرق کشور. تورنجنرال محمد اکرم قوماندان قول اردوی قندهار ( درحال حاضر معاون اول لوی درستیز یعنی معاون شیر محمد کریمی ) دګرجنرال عبدالروو ف بیګی قوماندان قول اردوی نمبر ۴ ، تورنجنرال جانباز در مقام فرماندهی قول اردوی نمبر ۳ پکتیا ، عبدالقادر میاخیل پیژندوال وزارت دفاع و همان طوری که در برګ های پیشین نوشتم جنرال ابن یمین قوماندان قوت های دافع هوا و دګروال فضل قوماندان غند ۵۲ مخابره
قابل یاد آوری است که پس از مدتی جنرال ظاهر سوله مل قوماندان عمومی توبچی به حیث معاون اول وزیر دفاع تعیین ګردید و دلیلی که داکتر نجیب ظاهراْ برای دلجویی از من ارایه کرد ، این بود که چون وطنجار خویشتن را دررهبری اردو تنها احساس می کرد به یک تن افسر مجرب و کارکشته نزدیک به خود احتیاج داشت. اما البته که من داکتر صاحب را می شناختم و می دانستم که دراین کار هیچ ګونه حسن نیتی نسبت به من وجود نداشته است
یادم نرود که در همان دو روز نخست بس ازکودتا برای برخی از افسران اردو رتبه های سترجنرالی ، دګرجنرالی ، تورنجنرالی و برید جنرالی به خاطر نقش ارزنده و قاطع ووطنپرستانه شان در امر سرکوب کودتای شهنواز تنی – ګلبدین داده شد ، ازآن جمله بودند : دګرجنرال محمد رفیع ، دګرجنرال محمد اسلم وطنجار، دګرجنرال محمد فاروق یعقوبی ، دګرجنرال محمد آصف الم و دګرجنرال محمد نبی عظیمی از رتبه های دګرجنرالی به رتبه سترجنرالی . تورنجنرال سید اعظم سعید قوماندان عمومی ګارد، جنرال فتاح قوماندان عمومی هوایی و مدافعه هوایی، جنرال عظیم زرمتی ، جنرال جلال رزمنده به رتبه های دګرجنرالی ترفیع کردند. جنرال بابه جان نیز جنرال شد و همراه با جنرال مصطفای پیلوت قهرمان جمهوری افغانستان شدند .

آمادگی داکتر نحیب به استعفاء: 
نجیب الله که در طول پنج سال پرسش هر خبر نگاری را درمورد کنار رفتن خود از رهبری دولت با این گفته که "نه وقت کنار رفتن ها بلکه زمان کنار آمدن نیروها است"، پاسخ میداد، با پذیرش طرح ملل متحد در هژدهم مارچ 1992 (28 حوت 1370) تن به استعفاء داد . این طرح از سوی سر منشی ملل متحد در 27 جنوری 1992 اعلان شده بود. 
مسلماً انگیزه های آمادگی نجیب الله به کناره گیری از ریاست دولت با دیدگاه های متفاوت بررسی می شود . هوا داران او از قربانی وی در جهت تأمین صلح و منافع کشور سخن می گویند که حاضر شد تا کرسی اقتدار را به نفع صلح درکشور ترک کند. در حالی که آمادگی نجیب الله به استعفا نه تنها به بازگشت صلح و ثبات نیانجامید، بلکه انگیزه های استعفای او ریشه در ناگزیری های بسیاری داشت. 
استعفای نجیب الله ناشی از پیروزی سیاست مصالحه ملی نبود که وی به نفع این سیاست به ترک کرسی اقتدار پرداخته باشد . استعفای وی از موضع قدرت نیز صورت نگرفت . زیرا او زمانی به استعفا حاضر شد که شوروی به عنوان یگانه حامی بیرونی دولت وی فروپاشید و از هر گونه کمک نظامی و غیر نظامی مسکو محروم گردید . اقتدار او در داخل حزب و حاکمیت حزبی نیز پاشیده بود . مزار شریف و بسیاری از ولایات شمال از کنترول دولت خارج شده بود . بسیاری از اعضای شورای اجرایی حزب علیه او قرار داشتند. دستور و فرمان او بر نیروها و قطعات مسلح دولت حتا در کابل و در میان نزدیک ترین قطعات نظامی مورد اعتمادش بصورت فزاینده تأثیر و نفوذ خود را از دست میداد . افزون بر این ها میکانیزم طرح ملل متحد در جهت ایجاد یک اداره بیطرف و متضمن صلح در افغانستان عملی به نظرنمی رسید. بینن سیوان فرستاده سرمنشی سازمان ملل بر مبنای این طرح در صدد ایجاد یک اداره انتقالی و بیطرف بود . اما ملل متحد هیچ نیروی امنیتی پاسدار صلح و حامی این اداره بیطرف را در نظر نگرفته بود . علی رغم آنکه نجیب الله خود از بینن سیوان تقاضا کرد تا یک نیروی هزار نفری پاسدار صلح ملل متحد برای انتقال قدرت به کابل اعزام شود، اما بینن سیوان این را مشکل و غیر عملی خواند. 
یکی از نکات قابل پرسش در نبود نیروی صلح ملل متحد این بود که آیا اعضای شورای انتقالی بدون چنین نیروی بیطرف حاضر می شدند تا با تقاضای سیوان به کابل بیایند و در حفاظت نیروهای نظامی و امنیتی دولت حزب دموکراتیک خلق اداره ی کشور را بدست بگیرند؟ 
علی رغم این همه موانع و مشکلات این پرسش مطرح می شود که نجیب الله چرا حاضر به استعفا شد؟ پاسخ این پرسش در اظهارات یکی از ماموران ارشد ملل متحد در افغانستان که عضو هیئات سازمان ملل غرض انتقال قدرت از نجیب الله به اداره انتقالی بود به روشنی بیان می شود.
تصمیم سرمنشی در مورد وارد ساختن فشار بالای نجیب الله به استعفا، ناشی از خواست تمام بازیگران عمده در نبرد افغانستان بود. و به خاطر متقاعد ساختن نجیب به استعفا، سرمنشی باید صیانت او را تضمین میکرد. در غیر آن راهی نداشت جز اینکه به نجیب میگفت لطفاً "سرت رابه این ریسمان دار بگذار تا ما با پروسه صلح به پیش برویم . و تضمین مصئونیت نجیب ایجاب می نمود تا ملل متحد خروج محفوظ او را از افغانستان تأمین میکرد تا یک طعمه و غنیمت جنگی بدست جانشین خود نشود . 
درحالی که نجیب الله از سوی سرمنشی ملل متحد در ازای تضمین صیانت و خروج محفوظ از افغانستان متقاعد به استعفا گردید، اما او چرا مؤفق به خروج از کشور نشد؟ چرا سرمنشی سازمان ملل متحد در تضمین مصئونیت نجیب الله و این سازمان در تطبیق پلان صلح خود در افغانستان ناکام ماند؟ چه طرفی در داخل دولت و حزب حاکم وطن مسئول ناکامی پروسه صلح ملل متحد بود؟ نجیب الله و هوا دارانش یا رقیبان و مخالفانش ؟
مرحوم میرصاحب کاروال چنین می نویسد:
بعدازسقوط ولایات شمالی کشورآماده گی برای سقوط رژیم نجیب الله گرفته میشود.چنانچه بتاریخ 23 حمل 1371 اولأ جبل السراج وبعدأ 25 حمل چاریکار در نتیجه ائتلاف قبلی میان احمد شاه مسعود و دوستم بدون مقاومت به احمد شاه مسعود تسلیم میگردد.ازین جا است که نجیب الله وطرفدارانش دست وپاچه و روحیه خویش را از دست میدهند،نجیب الله آن لاف وگزاف های دیروز که یا مرگ ویا کفن را فراموش نموده بود ودر روز های بد ودشوار تنها وتنها مانده بود. که حتی نزدیک ترین دوستان او بدردش نمی خوردند
وبه ستر جنرال محمدنبی عظیمی چنین شکایت میکند:من دربیروی سیاسی هیچ دوستی ندارم همه مانند یک دشمن علیه من موضیعگیری دارند،من تنها هستم...............
اواضافه میکند:درمورد ارتباط پکتین با حکمتیارگفت:دو زیگنالهای وجود دارد که پکتین میخواهد حکمتیاررا از طریق تنگی واغجان وارد کابل سازد.خودت نیز متوجه باش........و اوگفت که همچنان من خبردارم که عبدالحمیدمحتاط،کاویانی وفرید مزدک با احمد شاه مسعود ارتباط دارد.وهدف آنها اینست که قدرت را به احمد شاه مسعود بسپارند.وزیرخارجه نیز با آنها است.
نجیب الله دوهفته قبل ازسقوط خویش اعلام میدارد که 28 اپریل 1992 قدرت سیاسی طبق پلان ملل متحد به حکومت ائتلافی انتقال خواهد کرد وخودش قبلأفامیل خویش را به هند انتقال داده ومیگویند،که به قیمت بیشتر از یک ملیون دالر درهند قصری را خریداری نموده بود. 
نجیب الله دریک جلسه قوماندانان قوای مسلح ج.د.ا ازآنها خواهش میکند که به حکومت ائتلافی که در آینده ایجاد میگردد همکاری نمایند.درچنین حالت درحزب ودولت دوگرایش ودو فعالیت بوجود می آید:
1-
طرفداران نجیب الله کاملأروحیه خویش را از دست داده ودر صدد معامله سیاسی و آماده گی برای فرارمیگیرند.
2-
گرایش دومی که قدرت دردست شان است تحت رهبری محمودبریالی،وکیل،کاویانی ومزدک فعالیت های خویش را تشدید می نمایند.
پلان اولی آنها این بود که اگرشود با احمدشاه مسعود جمعأمیانه روها یک ائتلاف را بوجود بیاورند ولی بعدازسقوط پروان وبگرام وسقوط سایر ولایت کشور که روحیه پانیک دردرون حزب،قوای مسلح ج.د.ا وجامعه مسلط میگردد وسقوط رژیم نجیب الله «فراراو»صورت میگیرد.بنأ تطبیق پلان اولی امکانات خویش را ازدست میدهد وپلان دومی صرف بخاطراینکه جناح پرچم را حد اقل ازضربه اولی اپوزسیون نجات دهد با حزب جمیعت اسلامی«احمدشاه مسعود»به توافق میرسد واو عبارت ازین قراربودکه:اینها طورمسالمت آمیز قدرت سیاسی را به احمدشاه مسعود تسلیم می نماید واحمدشاه مسعود باید عفو عمومی را تضمین می نماید.این توافق میان عبدالوکیل وزیرخارجه واحمدشاه مسعود بعدأ درچاریکار صورت میگیرد.
نجیب الله پلان فرار را بدون مشوره هیات رهبری حزب،وزراء قوای مسلح ج.د.ا وحتی بانزدیک ترین دوستان دیروزخود تا آخرین لحظه فراربه آنها افشاءنمی کندوتنها از این پلان بینن سیوان نماینده ملل متحد اطلاع دارد.همچنان نجیب الله درهمان شب فراربه جنرال های قوای مسلح از جمله سترجنرال محمد نبی عظیمی،آصف دلاور وسید اعظم که نزد اورفته بودند نیزپلان خویش را افشا نکرده است وبه آنها چنین ابراز نظرمی نماید،سترجنرال محمد نبی اعظیمی:درکابل شایعه است که شما قصدخروج ازکشور را دارید،اگر چنین قصدی داشته باشید،خواهش میکنم قبل ازهرکس ما را درجریان قراردهید تا خدای ناخواسته کدام حادثه سویی رخ ندهدوازطرف دیگر مانیز تکلیف خودرا بدانیم ومطابق رهنمودهای قبلی شما عمل کنیم.
داکترنجیب الله:رفقا به شایعات بی اساس مردم باورنکنید،من تاآخرین مرمی دفاع میکنم وتا هنگامیکه پلان ملل متحد تطبیق نشود به هیچ جای نمیروم.من ازشما توقع داشتم که در این لحظات حساس مرا دلداری دهید وازمن دفاع کنید شما هم مانند دیگران شاعیه سازشده اید.
نجیب الله بامشوره لایق و محمودبریالی وگویا دوستان قبلی نجیب الله دربیروی اجرائیه حزب وطن تصمیم گرفته میشود که بخاطرامنیت بیروی اجرائیه حزب قوت های نظامی جنرال دوستم را درهمان روز فرارنجیب الله بکابل انتقال داده میشود ولی ظاهرأپلان اولی چنین بوده که آنها درچارآسیاب ویا یک جای مناسب دیگربحیث قوت ریزرف جابجا میگردد.ولی نجیب الله هنوز خبرندارد که همین قوت ها باعث بدبختی اومیگردد.بدین ترتیب قوتهای نظامی جنرال دوستم توسط طیارات قوای هوائی «درحدود800»نفر بکابل انتقال داده میشود.
نجیب الله 27حمل 1371 تصمیم میگیردکه ازطرف شب به کشور هند فرارنمایدومنتظرطیاره بینن سیوان میباشدکه چه وقت طیاره او ازپاکستان به افغانستان می آیدتا بعدأپروازنماید،سترجنرال محمدنبی عظیمی درهمان شب قبل ازفرارنجیب الله اورا ملاقات نموده وچنین مینویسد:
هدایت نجیب الله:بمجردپیاده شدن سربازان دوستم آنهابایدمیدان هوائی را ترک بگویند.ضمنأگفت:حسین بوتسال تکت گزمه گارنیزیون ضرورت دارد زیرا که ممکن است سیوان بعدازقیودشب گردی به کابل بیائید.....
خلاصه اینکه حسین تکت گزمه را ازسترجنرال محمدنبی عظیمی بدست می آورد.بدین ترتیب درحدود 2 بجه شب،تاریخ 27 حمل 1371 نجیب الله درموترهای ملل متحدجهت پروازبه میدان هوائی خواجه رواش حرکت می نماید ولی درچهارراهی میدان هوائی خواجه رواش وقرارگاه هوائی توسط سربازان دوستم توقف داده میشود.طبق گفته یکی ازرهبران پرچمی هاکه همه جریان را رهبری میکردبمن قصه کرد:ماکاملأازفرارنجیب الله اطلاع داشتیم بنأسربازان گاردملی وظیفه گرفته بودند که مانع فرارنجیب الله گردد.قوماندان لوای گارد جنرال عبدالرزاق ومعاون دوستم جنرال روزی به سربازان خویش وظیفه سپرده بود که هیچ کس را با شمول نجیب الله به میدان هوائی خواجه رواش اجازه داده نشود. 
اوبرایم گفت"وقتیکه موترنجیب الله دریش گردید،یاورنجیب الله بنام جفسرکه دریشی عسکری بجانش بود از موتر می براید ودشنام میدهد، ومیگویدکه نمی بینید که داکترصاحب است.سربازان وافسران که موتر نجیب الله را دریش نموده بود برایش میگویدکه:مابه هیچ کس اجازه نمی دهیم زیرا او فرارمیکند وما را بدون سرنوشت رها میکند"وقتیکه نجیب الله این حرف را شنیده وارخطا گردیده عوض اینکه به خانه خویش برود فکرمیکند که محاصره شده وممکن اورا از بین ببرند،راسأ به دفترملل متحد پناه میبرد. 
سترجنرال محمد نبی عظیمی بعدازفرارنجیب الله که دردفترملل متحد ملاقات می نمایدچنین حکایت میکند:من فرارنمی کردم،من برای پذیرائی سیوان رفته بودم،خنده عصبی مانند را برید وازگفتن وجواب دادن باز ماندم.با خنده من که به هیچ وجه قصدی نبود دراعماق چشمانش اشک پنهانی،سوسو زدند واو باقدرت عجیبی مانع فرو ریختن آن گردید.من به شدت متأثرشدم.ولی چه کاری برای اوانجام داده می توانستم.عجیب است که به فروریختن اشک نجیب الله هیچکس دلسوزی نکرد وسترجنرال محمدنبی عظیمی میگوید که من برای اوچه کمک کرده میتوانستم وبلاخره کس پیدانشد که به او کمک ورحم کند ونجیب الله دروقت قدرت هرگز چنین فکرنمی کرد.همچنان درصبح همان روزیعقوبی وزیر امنیت دولتی«خاد»به گفته باقرفرین خودکشی کرده است ولی اکثریت به این عقیده هستند که یعقوبی توسط یارمحمد معاون اول خاد کشته شده است.
به همین ترتیب بعداز قتل یعقوبی یکی از طرفداران نزدیک نجیب الله جنرال عبدالباقی رئیس پنج امنیت دولتی«خاد»نیز به قتل میرسد. ازنوشته های ستر جنرال محمدنبی عظیمی چنین معلوم میگرددکه گویاازفرارنمودن نجیب الله حتی عبدالوکیل ویعقوبی اطلاع نداشتند،ازین رو یعقوبی خودکشی کرده است ووکیل به سرمسله فرارنجیب الله بینن سیوان را مورد انتقاد قرارداد وچنین مینویسد:"دروزارت خارجه همه«اعضای بیروی سیاسی»جمع شده بودند بحث های داغی درجریان بود.وکیل بینن سیوان را متهم کرده بود که اواز نجیب الله رشوت گرفته بود ومیخواست بدون سروصدا او را فرار بدهد.
سلیمان لایق، وطنجار،غوربندی،وانجنیرنظرمحمد نیزازطریق عبدالوکیل امیدوارگردیده که ائتلاف با احمدشاه مسعود بنفع حزب ودولت میباشد ولی جنرال رفیع وپکتین تلاش نمودند وبا حکمتیار درتماس شده اند تا درتقسیم قدرت بااحمدشاه مسعودسهم بگیرد.چنانچه بتاریخ 3ثور1371 جنرال رفیع درلوگربا حکمتیار ملاقات می نمایند ومیان جنرال رفیع وحکمتیار توافق صورت میگیرد که در ائتلاف اشتراک نموده ودرصورت که قوتهای احمدشاه مسعود واردشهرکابل گردد باید او نیزقوتهای خویش راداخل شهرکابل نماید. "
درهمان روزوکیل براساس مصاحبه ژورنالیستان خارجی وداخلی چنین اعلان میکند:بی بی سی:"نجیب الله بندی شده وجنرال یعقوبی خودکشی نموده است ونجیب الله بحیث دیکتاتور ومانع صلح در افغانستان بوده است."بدین ترتیب نجیب الله به دفترملل متحد فرارنموده ورژیم اوبرای همیش ازبین رفته است. ولی قابل تعجب اینست که نزدیکترین دوستان او مانند سلیمان لایق،وطنجار وانجنیرنظرمحمد درارتباط نزدیک باعبدالوکیل وزیرخارجه درسقوط نجیب الله نقش جدی را بازی میکنند وسلیمان لایق باراول بعداز فرارنجیب الله درپرده تلویزیون به آدرس او بدرود خویش را حواله میکند و وطنجار اورا تائید می نماید. 
ازسوی دیگرقوتهای گلبدین حکمتیار به کمک رفیع،وطنجاروپکتین داخل شهرشده وتقریبأقرارگاه وزارت داخله ویکتعداد از نواحی سارندوی دراختیار اوداده میشودوعملأجنگ درشهر کابل درمیگیرد ولی بعدازجنگ شدید قوت های حکمتیار ازشهر کابل به عقب نشینی مجبور میگردد واحمدشاه مسعود به کمک گارنیزیون کابل وقوت های دوستم وامنیت دولتی درشهرکابل مسلط میشود.بدین ترتیب رژیم نجیب الله سقوط نموده وقدرت سیاسی به شورای موقتی 51 نفری که تحت رهبری صبغت الله مجددی درپاکستان ایجاد گردیده بود سپرده میشود ودوران قدرت مجاهدین آغاز میابد.

مؤخذ:یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمند.
افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.
درسهای تلخ وعبرت انگیزافغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال.

 

 


نوشتهء شمس صبور:

"
باور کنید رفقای بیوروی سیاسی و دارالانشاء در طی این مدت کار دشواری را انجام دادند، تا قناعت رفقای شوروی را در تغیير دادن رهبری حزب ما حاصل کنند"

تکمله یی بر: (1)
« ابر مرد وفادار به اندیشه و تفکر رهایی بخش و وارسته از وابستگیهای مادی دنیا »
تاریخ به ما می آموزد که: هیچکس آنرا نیاموخت.



برج جدی از آن ماه های ویژه ای است که حوادث قابل دقت در آن بوقوع پیوسته است. این ماه طی سالهای طولانی شاهد حوادثی بوده که به نحوی برای مردم ما دارای اهمیت تاریخی اند

در جدی سال ۱۳۰۷ حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاء به قدرت رسید و سلطنت شاه امان الله سقوط کرد. در همین ماه جدی کنگره موسس ح۰د۰خ۰ا در منزل نورمحمد ترکی تدویر یافت. در همین ماه جدی بود که قوای سرخ اتحاد شوروی به کشور ماه داخل شد.

یکی ازین رویداد های مهمی که در همین برج به وقوع پیوست، میلاد پر میمنت ببرک کارمل فرزند برومند مردم افغانستان و رهبر زحمتکشان وطن ما میباشد. آری در همین روز در قریه کمری کابل ببرک کارمل به دنیا آمد و از همین روز سیر حوادث افغانستان گویی طور ديگری رقم خورد.

ایشان از نو جوانی با درک و احساس رنج توده های مردم به سیاست روی آوردند و هنوز که بسیار جوان بودند به یکی از چهره های درخشان انقلابی کشور مبدل گشتند.

در باره نقش رفیق کارمل از جوانی تا زمان پدرود حیات شان در حوادث گوناگون کشور و سهم ایشان در تحولات جامعه، مقالات زیادی نوشته شده است. تاثیر معنوی رفیق کارمل در میان روشنفکران چنان عمیق است که فکر میکنم این مرد برای سالهای طولانی به حیث الگوی مناسب برای نسل آینده باقی خواهد ماند و بخصوص جوانان کشور ما که میخواهند رویداد های پنجاه - شصت سال اخیر را بدون حُب و بغض و بدور از مداخلهء سیاست بازان کهنه کار و مریض و بدون گرفتن مشوره از مشاوران شر و فساد بدانند؛ بالاخره به شخصیت اصلی رفیق کارمل پی میبرند و کنه قضایا را درک و خود قضاوت عادلانه مینمایند.

احتفال ۲۹ دسامبر ۲۰۰۸ در هالیند بمناسبت هشتادمین سالگرد تولد رفیق کارمل، مثال بارز علاقمندی و عشق جوانان به کارمل، به کار نامه های شان و به زندگی پر بار و مبارزات شان میباشد، سهم جوانان و بدست گرفتن ابتکار تدویر این محفل از جانب جوانان نشان میدهد، که آنها تصمیم دارند که بعد ازین به کارمل با چشمان باز بنگرند، نه با عینک سیاه سیاستمداران کهنه کار و فساد پیشه!

تا جاییکه من میدانم جوانان اصالت مند، با دو هدف این محفل را راه اندازی کردند:

۱- تجلیل از شخصیت، زندګی و مبارزات رفیق کارمل

۲- تصور این بود که محفل زمینه یی شود و تکانه یی باشد برای هدف وحدت اعضای منفرد و متشکل ح۰د۰خ۰ا۰ که جدا از هم کار و فعالیت می نمایند

محفل تدویر یافت، اگر کمیت را در نظر نگیریم، با کیفیت مناسب تدویر یافت، ولی دردا که این ابتکار جسورانه بنا برملحوظاتی معین و از جمله نارضایتی و مداخله آشکار کهنه کاران مرتجع و مشاوران مفسد، هدف اجماع یعنی اجماع گرو پهای پراگنده حزبی نتوانست برآورده شود و نتیجه آن شد تا جوانان یکبار دیگر معتقد شوند که چه دیوار های و موانع جدی در جلوگیری از تامین وحدت حزبی ها و چه دست های باز دارنده ای مرموز، ولی قوی و تعیین کننده با تجربه غنی شر اندازی ، انشقاق و صف شکنی در پس این سیاهی لشکر وجود دارد، که باید آنها را باز شناخت و نقاب ها را از چهره هایشان بر انداخت و جنبش را از وجود آنها منزه ساخت.

حسن دیگر ابتکار اصالت مندان این بود، که تجلیل از هشتادمین سالگرد رفیق کارمل زمینه را مساعد ساخت تا تعداد زیادی از تحلیل گران، نویسنده ها، مورخین و شعرا، نوشته های تحلیلی، شعر و گفته های دل خود را در مورد زندگی رفیق کارمل باز گو نمایند و یاد گذشته ها را در خاطره ها زنده سازند.

یکی ازین نوشته ها که توجه مرا جلب کرد، نوشته یی است تحت عنوان « ابرمرد وفادار به اندیشه و تفکر رهایی بخش و وارسته از وابستگیهای مادی دنیا» از محترم محمد انور فرزام.

رفیق فرزام طوریکه رفقا آگاهی دارند یکی از کادر های برجسته شناخته شده ای حزب بوده که سالها در کنار رفیق کارمل بصفت دستیار و رئیس دفتر شان کار کرده اند. پس رابطهء حزبی، روابط کاری، روابط عاطفی و مزید بر آن حق نمک با عث آن گردیده تا ایشان در رابطه با زندگی رفیق کارمل بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی ح۰د۰خ۰ا و رئیس دولت ج۰د۰ا، در رابطه با تقوای سیاسی شان، درک و تحلیل شان از شرایط جامعه، و درایت و هنر رهبری و سجایای اخلاقی و شخصیت رفیق کارمل بیشتر و بهتر از هرکس د یگر بنویسند.

من وقتی این لست طویل خصوصیات و سجایای انقلابی را در رابطه با رفیق کارمل خواندم، واقعآ بخاطر باز نویسی آن از محترم فرزام ممنون شدم و هم باری از خود پرسیدم، چطور امکان دارد تا حوادث طوری واقع شوند که کشور ما با وجود داشتن رهبری تا این حد خردمند، بزرگ منش، با تقوا، با اراده، دور اندیش، محبوب، با اتوریته و با نفوذی چون رفیق کارمل، چنان در باتلاق تاریخ سقوط کند، که تا هنوز که هنوز است امیدی برای نجات آن وجود نداشته باشد؟! واقعآ رفیق فرزام آن طوری که خود به رفیق کارمل نگاه میکرده، یک آیینهء تمام نمایی از شخصیت ایشان را، جلوی دید آدمی قرار میدهد.



تا این جا با نوشته فرزام صاحب موافقم و اما بعد:

وقتی برداشت های بعدی را از نوشتهء رفیق مینویسم، منظور دارم تا به جناب شان حالی کنم که در تحلیل حوادث و جریانات آن سالهای پُر حادثه، پای استدلال شان چند جایی لنگیده و یا شاید بنابر ملحوظاتی از جمله «مساعد نبودن شرایط» از کنار آدم هایی دخیل در قضایا آرام گذشته و یا هم بنابر حیای حضور نخواسته باعث رنجش خاطر رفقای ارجمند (!) گردد، که به این صورت از نظر من ایشان محافظه کار و یا محفوظ کار (!) تشریف دارند!

نویسندهء «ابر مرد...» بخصوص که در رابطه به چگونگی پلان بر کناری رفیق کارمل از اصل سناریو آگاهی دارند(بنابر اعتراف خود ایشان مشاور روسی انستیتوت علوم اجتماعی کمیته مرکزی ح۰د۰خ۰ا مسالهء برکناری رفیق کارمل را با رفیق فرزام رئیس دفتر رفیق کارمل در میان گذاشته است ) در رابطه با بازی کنان سناریو حب و بغض و یا شاید رفاقت های شخصی و یا هم ناگزیری های ناگفته را در نظر داشته اند که از افشای چهره ها و مهره های اساسی دیگر درین گیرو دار طفره رفته اند.

جناب شان که مینویسند: مفکورهء تغیير در رهبری ح۰د۰خ۰ا و دولت ج۰ا از تغییر در سیاست های رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق منشاء گرفته، حتمآ این را هم میدانند که تعمیل این ایده ضرورت به زمینه ها وسایلی داخلی هم در داخل ح۰د۰خ۰ا و هم در داخل دولت ج۰ا داشت.

به اساس تجارب اندوخته شده و بر بنیاد درس هایی که از تاریخ تحولات اجتماعی در تمام دنیا وجود دارد این را میدانیم که عامل خارجی نیازمند عوامل و وسایل داخلی بمثابهء فکتور اساسی و تعیين کنندهء تغییر میباشد. تلاش شوروی ها که معتقد شده بودند که از مهم ترین علل بحران های دست و پا گیر داخلی و بن بست سیاست های خارجی آنها، تجاوز شان به افغانستان است و آنرا یگانه انگیزه برای ناکامی تحقق پلانهای داخلی و خارجی خود می پنداشتند، به این نتیجه می رسند که خود را از چنبره معضله یی بنام افغانستان نجات دهند.

شوروی ها طوریکه شما نوشته اید کار را از مدتها قبل بخاطر تغییر ذهنیت ها و در قدم اول تغییر ذهنیت اعضای بیوروی سیاسی و دارلانشای کمیته مر کزی آغاز کردند. آنها نه تنها نجیب الله را هدف قرار دادند که مجموع رهبری ( اعضای دارالانشاء و بیوروی سیاسی) را هدف قرار دادند و درین زمینه در قدم اول کار را از نا راضی هایی که به نحوی از رفیق کارمل ناراض بودند، شروع کردند.

من با صراحت اذعان می دارم که اگر چهره های معلوم الحال هم در دارالانشاء و هم در سطح بیوروی سیاسی حزب در پلان بر کناری رفیق کارمل سهم و نقش نمی داشتند و فعال نمی بودند، عامل خارجی(شوروی ها) به هیچ صورت نمیتوانستند به نتایجی دست یابند که بدبختانه به آن دست یافتند. 

من و رفیق فرزام تا اینجا هم موافق استیم، زیرا خود ایشان می نویسند «... برای تحقق پلینوم هفدهم .... متوجه شدم که رهبری اتحاد شوروی و بعضی عناصر در داخل رهبری حزب ما برای تعویض هرچه زود تر زنده یاد رفیق ببرک کارمل عجله دارند...» و یا در جای دیگر در همین نوشته می نویسند:«... برای ما روشن گردید که مقامات شوروی در تفاهم با عده یی از افراد در رهبری حزب، تصمیم گرفته اند که تغییرات در رهبری حزب ... صورت گیرد»

به برداشت من در هردو پراگراف منظور از «بعضی عناصر در داخل رهبری حزب » و « عده یی از افراد در رهبری حزب » حتمآ باید اعضای دارالانشاء و بیوروی سیاسی حزب باشد که در آن صورت میشود بجای عناصر و افراد رهبری، اعضای دارالانشاء و اعضای بیوروی سیاسی حزب را استعمال کرد. 

در هردو پرو گراف رفیق فرزام از ترکیبی با صیغهء جمع ( بعضی عناصر و عده یی افراد در رهبری حزب) استفاده میکنند ولی به جز از داکتر نجیب هیچ وقت از« سایر عناصر در داخل رهبری حزب» و «عد ه یی از افراد در رهبر ی حزب» نام نمی برند.

بار دیگر تاکید میکنم که شوروی ها با تمام قوت بحیث عامل خارجی اگر فکتور داخلی (بعضی عناصر در داخل رهبری حزب وعده یی از افراد در رهبری حزب ) را با خود نمی داشت، به هیچ وجه نمی توانست رفیق کارمل را در پلینوم هژدهم از اریکه قدرت کنار بزنند.

از رفیق فرزام می پرسم که این «عناصر» و «افراد» در داخل رهبری حزب کی ها بودند؟ چرا نخواستید از انها نام بگیرید؟ شاید فکر میکنید که هنوز اعضای حزب به آن حدی از پختگی نرسیده اند تا این شوکران را هضم کنند و یا هم فکر می شود شما تحت فشار های معین داخلی و خارجی، اجازه افشای نام آنها را ندارید؟!

اینجاست که سوال بر انگیز میشود، اینجاست که در مورد نیات تان در مسخ سازی تاریخ حزب شک ایجاد میگردد، اینجاست که فکر میکنم نیم کاسه یی زیر کاسه دارید، اینجاست که تصور می شود رفاقت های شخصی و یا مجبوریت ها وظیفوی برایتان بیشتر از مصالح حزب و منافع ملی و وطنی ارزش دارد.

بیایید این «عناصر» و«افراد» رهبری را که در برکناری رفیق کارمل بیشتر از هرکس دیگر نقش و سهم داشتند، ولی امروز چهره بدل کرده اند و با قیافه های معصومانه به ماه نگاه میکنند و به این صورت به ریش اعضای پر افتخار حزب ما موذیانه میخندند، بشناسیم و با این شناخت آنها را با نفرت از کنار خود برانیم و حرکت وجنبش جوانان را ازین لکه های ننگین تاریخ معاصر جنبش مترقی و دموکراتیک افغانستان پاک کنیم.



اینها عبارت اند از:

-
نور احمد نور

-
سلطان علی کشتمند

-
صالح محمد زیری

-
نجم الدین کاویانی

-
دستگیر پنجشیری

رفقای عزیز! بیاد داشته باشید همین ها بودند که در پلینوم هژدهم و قبل از آن یکجا با نجیب الله ( حتی بیشتر از نجیب)، پروسه برکناری رفیق کارمل را تشدید کردند و همین ها بودند که به گفتهء خود شان کار تربیتی و سیاسی وسیع را قبل از تدویر پلینوم هژدهم با اعضای حزب پیش بردند و همین ها بودند که بمثابهء عوامل داخلی، اختلافات را در درون حزب دامن زدند و بلاخره همین ها بودند که در اخیر در کودتای سقوط حکومت داکتر نجیب الله مانند قبل به دستور باداران خارجی خویش در مخاصمت کامل با منافع ملی کشور عمل کردند!!

یک یک را به بررسی می گیریم :

ــ نور احمد نور

سهم نور احمد نور درین پروسه چنان بزرگ است، که شاید بتوان گفت او یکی از متفکرین و یکی از طراحان اصلی کودتای برکناری رفیق کارمل میباشد. «نور جان!» یکجا با صالح محد زیری، کار سیاسی را گویا در جهت تغيیر ذهنیت کادر های حزبی پیش می بردند.

نورجان در همین پروسه با کار خستگی ناپذیر در مقر کمیته مرکزی حزب در جریان تماسهای مستقیم و یا تیلفونی با کادر های حزبی ( اعم از اعضاء و اپرات کمیته مرکزی و سایر کادر های موثر در مرکز و ولایات ) استدلال میکردند که سیاست های جدید به رهبری جدید برای تحقق این سیاست ها نیاز دارد، ما با شیوه ای گذشته نمی توانیم ایده های جدید را تحقق بخشیم.

عده يی زیادی از اعضای حزب، این صحبت های پُر حرارت نورجان را در گردهما یی های حزبی از جمله در جلسه ی فعالین حزبی شهر کابل بیاد دارند که می گفت: «... جنگ به بن بست رسیده است و زمان شعار های میان تهی «سال شصت سال شکست قطعی ضد انقلاب است» ( این شعار توسط رفیق کارمل در پلینوم سوم کمیته مرکزی حزب مطرح شد) گذشته است، اکنون سوال صلح و مصالحه مطرح است و سوال صلح و مصالحه را کسی که سالها شعار جنگ و نابودی کامل همه دشمنان انقلاب را علم کرده و در واقع حزب را در برابر توده های ملیونی افغانستان تحت عنوان دشمنان آشتی ناپذیر قرار داده است، نمی توان پاسخ داد. این امر نیاز تغییر رهبر را در برابر ما قرار میدهد...»

نورجان برای خودم در دفتر کارش با صراحت بیان کرد، که شما می بینید که پلینوم ها تدویر مییابند، فیصله ها صورت میگیرد، ولی چون درایت در رهبری وجود ندارد، همهء تصامیم در تاق نسیان گذاشته میشود؛ لذا حزب به رهبر جوان، مبتکر، قاطع، جسور از خود گذر و توانا در حل قضایای بغرنج کشور ضرورت دارد.

نور جان در همین صحبت چیزهای به آدرس رفیق کارمل عزیز می گفت، که امروز وقتی می بینم که او خود را یکی از داعیه داران رفیق کارمل جا زده است، از خجالت آب میشوم و با خود میگویم: آفرین به این چشم ها که هنوز هم جرأت مقابل شدن با اعضای حزب را دارند؟

نور جان در کار مذاکرات، سازماندهی و زمینه سازی پلینوم هژدهم، یکی از مهره های اساسی بوده که با استفاده از موقف حزبی اش یکجا با جوره ای خود صالح محمد زیری، کادر ها را در صورت عدم اجرای آنچه دستور میدادند، تهدید میکردند. ( اکثر اعضای حزب که در آن زمان با نورجان مواجه شده اند و هنوز وجدان های شان بیدار است، این گفته های مرا تصدیق میکنند.)

ــ سلطانعلی کشتمند:

وقتی پیام سلطانعلی کشتمند را بمناسبت هشتا دمین سالګرد تولد فرزند برومند مردم افغانستان ببرک کارمل خواندم، با خود گفتم که واقعاً سیاست، دوست دایمی و دشمن دایمی ندارد و این مسلک میتواند چنان به انحراف بگراید، که افراد مسلکی آن بخاطر منافع خود همه چیز، از جمله حیثیت، شرافت و عزت خود را زیر پا سازند (عین تفکر برایم زمانی که کتاب ایشان را خواندم، متاسفانه ایجاد گردید).

با نوشتن این سطور، خاطره یی در ذهن ام تداعی شد: مدتی از پلینوم هفدهم گذشته بود، که کم کم آوازه ها در مورد تغيیرات در حزب سر زبان ها افتید، شب به منزل رفیق کشتمند زنگ زدم. برای پس فردایش مرا به دفتر خود خواست. به پا سخ سوالم در مورد آوازهء تغیيرات در رهبری حزب، چنین توضیحات داد

(
قابل یاد آوری میدانم که مناسبات من با کشتمند صاحب به سالهای قبل از انقلاب به سالهای همکاری در نشرات جریده پرچم در مطبعه دولتی بر میگردد.) 

ما باید خود را برای پذیریش تغییرات آماده کنیم. حزب به نو شدن ضرورت دارد. این نو شدن به مفهوم نو شدن طرح ها، سیاست ها و هم نو شدن رهبری است، طرح های کنونی حزب وهم چنین شیوه های عمل بخاطر این طرح ها کهنه شده است. این ها باید از ریشه تغییر بخورند و نو شوند و لذا آنهایی که این تغییرات جدید را رهبری کنند، نیز باید نو شده باشند

او در مورد تغییرات جدید در سطح جهان، تغییرات در اتحاد شوروی ، پروسترویکا و طرح های جدید گرباچف توضیحات داد و در اخیر فرمودند که رفیق کارمل برای تعمیل این سیاست های جدید، پیر شده است و هم مریض اند. و علاوه کردند که ایشان خود شان، علی الرغم مشوره های رفقا خود را مریض ساخته اند. کشتمند همچنان گفت که طرح های بزرگ اقتصادی وجود دارد که باید پیاده شود، ولی بنابر موجودیت نوعی از بحران و بن بست، نمی توان آنرا تحقق داد. جسارت ما را بن بست موجود از ما گرفته، شیوه رهبری کنونی حزب چنین فضاء را بوجود آورده است.

 

·         او چند بار تاکید کرد که حزب و رهبری آن باید نو سازی شود. جالب ترین حرفی که از آن صحبت کشتمند بیادم مانده، اینست که گفت: 

«...
ما رفقای شوروی را قانع ساختم، تا به تغییر رهبری در حزب ما موافقه کنند، آنها قناعت نمی کردند، باور کنید رفقای بیوروی سیاسی و دارالانشاء در طی این مدت کار دشواری را انجام دادند، تا قناعت رفقای شوروی را در تغییر رهبری حزب ما بدست آورند...»

از طرف دیگر، صحبت های کشتمند را در جلسه فعالین ولایت جوزجان همه بیاد داریم، که این ضرورت تغییر را با چه «شد و مد» بیان میکرد؟! مناسبات صمیمی میان نجیب و کشتمند تا سالهای که کشتمند در حاکمیت سهم بالا داشت، همچنان پا بر جا ماند و او هنوز هم یکی از مداحان دکتور نجیب بود. بعد ها که نمی دانم بنابر کدام اختلافات و یا گویا تغییر سیاست ها، از حاکمیت نجیب الله رانده شد. خبر شدیم که اول به عضویت «حزب وحدت اسلامی» به رهبر عبد العلی مزاری در آمد و درین اواخر«خاطرات...» اش را که همان توبه نامه اش باشد، نوشت و در آن بعد از حمد و ثنا به رفیق کارمل، خود را یکی از قهر مانان شگوفایی اقتصاد کشور و بی خبر از جریانات سیاسی، امنیتی و نظامی ان زمان خواند و گویا خود خودش را برأت داد و درین اواخرخود را بمثابهء یکی از طراحان دموکراسی و جنبش ها و نهضت های جا زده و به این ترتیب شاید می خواهد آبروی برباد رفته را اعاده کند. این کهنه کاران از جمله مو جوداتی اند، که هم تخم میدهند و هم چوچه؟!

اینها اند که وقتی جوانتر ها می خواهند در امر خیری پا به جلو بگذارند، در هر قدم شان خار مغیلان میکارند. اینها امروز کارمل شناس شده اند. اینان را باید شناخت و خوب شناخت و حرکت و جنبش را از رخنهء احتمالی شان مصوون ساخت.

ــ نجم الدین کاویانی:

تا جائیکه بیاد دارم، قبل از ثور ۱۳۵۷ بخصوص بعد از اینکه پنجشیری و شرعی از بخش پرچم ح۰د۰خ۰ا جدا شدند و جریان خلق کارگر را ساختند و بعد به بخش خلق ح۰د۰خ۰ا پیوستند، در جناح پرچم فرکسیونی وجود نداشت. اولین بار بعد از ثور ۱۳۵۷ بود که لایق و بارق و غوربندی به جناح خلقی ها پیوستند. شاید نوشتن این مساله برای بعضی ها جالب باشد، که اگر بگویم که اولین فرکسیون ضد حزبی پرچمی ها را در درون حزب، نجم الدین کاویانی ایجاد کرد.

می گویند کاویانی از دوران زندان پلچرخی در زمان امین به فکر ساختن فرکسیون بود. گروپ کاویانی که تحت نام گویا دفاع از حقوق تاجک ها ایجاد شده بود، اولین گروپی بود که رفیق کارمل را حتی قبل از تدویر پلینوم هفدهم و هژدهم تخریب میکرد و علیه سیاست ها و عملکرد های رفیق کارمل تبلیغات مینمودند.

سالهای ۱۳۶۴ در اپرات کمیته مرکزی حزب کار میکردم. یکی از روزها بعد از نان چاشت در پارک کمیته مرکزی با کاویانی مقابل شدم. اتفاقآ کتابی همرا ه داشتم و کاویانی خواست بداند چی کتابی را در دست دارم. گفتم کتاب « تحکیم حاکمیت خلق» (تحکیم حاکمیت خلق حاوی بیانیه های رفیق کارمل در یکی از پلینوم های کمیته مرکزی حزب بود) نام دارد۰ 

کاویانی بعد از دیدن کتاب و گفتن بعضی سخنان ناهنجار گفت : کارمل اول خودش به حاکمیت خلق معتقد شود و باز آنرا تحکیم بخشد. من که از دشمنی کاویانی با رفیق کارمل می دانستم، گفتم: شاید در میان رهبران امروزی در سطح رفیق کارمل، کمتر کسی به امر تحکیم حاکمیت خلق اعتقاد داشته باشد. کاویانی در حالیکه از خشم سرخ شده بود ادامه داد:

«
کارمل فقط به تحکیم حاکمیت خود و اعضای خانواده خود اعتقاد دارد و بس، اگر چنین نیست یک آدم مریض کجا از عهده رهبری این همه مسایل بغرنج بر آمده میتواند. او دو دسته به قدرت چسپده است، گاهی تاجک میشود، گاهی پشتون و برادرش را از پشتون شدن ممانعت میکند

برایش گفتم: از اهداف پشت پرده ای این بازی ها اطلاع ندارم، اما با این صراحت برای اولین بار چنین دشمنی را با رفیق کامل عزیز از زبان شما میشنوم. کاویانی ادامه داد:

«
من میتوانم برایت بگویم جرأت وشهامت آن را دارم، دیگران یا امکان آنرا ندارند و یا ترسو هستند- تحکیم حاکمیت خلق یک ادعای دروغ است، این حتی یک آرزومندی هم نمیتواند باشد، کارمل حتی این آرزوی شریفانه را ندارد، باور کنید که این ادعا کاملآ درغ است و مطمین باشید که در آیند های نه چندان دور اعضای حزب در مورد اکاذیب کارمل علنآ در محافل و میتنگ ها، سخنرانی خواهند کرد

من در حالیکه با شنیدن این اتهام کاویانی که رفیق کارمل دروغ میگوید، سخت تکان خوردم ولی این حرف های کاویانی را به فعالیت های فر کسیونی و ضدیت با رفیق کارمل نسبت دادم و راهم را از وی جدا کردم. 

چند سال بعد از تدویر پلینوم هژده که تغییرات زیاد بر حزب تحمیل شده بود و باری باز اتفاقا کاویانی را دیدم، به طعنه برایم گفت که چطور است هنوز هم با همان طرز تفکر قبلی هستی یا تغییرات در طرز تفکر تو هم تغییرات ایجاد کرده است. برایش گفتم من همان ام که بودم. 

با در نظرداشت انگیزهء فوق در کاویانی، موصوف یکی از فعالترین «عناصر» در حلقه فعالین بر کناری رفیق کارمل بود. او در بحبوحهء تدویر پلینوم هژدهم کادر ها را ملاقات میکرد و در رابطه با تغییر و ضرورت آن در رهبری توضیح میداد. کاویانی عمدتآ کادرهای را از فرکسیون خود ملاقات میکرد و آنها را توظیف میکرد تا وظایف سپرده شده را با دقت اجرا نموده و عکس العمل ها از میان اعضای حزب را جمع آوری نمایند.

ــ دستگیر پنجشیری:

وقتی می خواهم در مورد پنجشیری بنویسم، تصور میکنم ما اعضای حزب چی گناه نا بخشودنی را مرتکب شده بودیم که خداوند متعال چنین افراد ضعیف الا نفس و مجهول الهویه ( از نظر سیاسی) را در رهبری ما قرار داده بود. بهرصورت پنجشیری که خود یکی از نا استوار ترین فرد در خانواده حزب ما محسوب میشود، تا همین اکنون هم موضع گیری های سیاسی – کمیدی اش برایم سوال بر انگیز است. وقتی میخواهی با پنجشیری مواجه شوی، همیشه با مشکل روبرو میشوی وتصمیم گیری در برخورد با این چهره برایت دشوار میگردد، که در مورد کدام پنجشیری می خواهی بنویسی:

-
پنجشیری عضو ح۰د۰خ۰ا ؟

-
پنجشیری مربوط به جناح پرچم ؟

-
پنجشیری مربوط به جریان خلق کارگر ؟

ــ پنجشیری عضو جناح خلق؟ 

-
پنجشیری که یکجا با مامورین شوروی درپلان دادن سوپ آلوده به زهر به امین دست داشت ؟

-
پنجشیری عضو فعال کودتای تڼی؟

-
پنجشیری مدافع پلنگینه پوشان هندوکش (شورای نظار) ؟

-
پنجشیری مدافع نقش ببرک کارمل در نهضت چپ؟

من نمیدانم که جناب پنجشیری این موقـف اخیر را از چه وقت اختیار کرده اند؟! از نظر من این هم توبه نامه ای است همانند توبه نامهء جناب کشتمند. فکر میکنم آقای پنجشیری اوضاع را طور دیگری یافته و میخواهند با چهرهء جدید وارد عرصه شوند.

پنجشیری درین اواخر مقالات زیادی به سایت های انترنیتی میفرستد واین برای موصوف اهمیت ندارد که در مورد چه مینویسد. مهم اینست که در هر نوشته باید وسیله یی برای نکوهش نجیب داشته باشد. خلاصه پنجشیری به آن شاگرد مکتب میماند، که مثلا در مضمون بیولوژی صرفآ در مورد وظیفهء دست ها معلومات دارد و بس. و در برابر هر سوال جواب وظیفهء دست را میدهد. 

بهر صورت این پنجشیری که امروز در مورد نقش رفیق کارمل در جنبش چپ مقاله مینویسد، شیاد ترین فرد در گروپ رهبری کهنه کار همان وقت حزب بود، که با ولع و ابراز احساسات کودکانه در مورد تغییرات در حزب در بحبوبه ی پلینوم هژدهم حرکت میکرد. این یزید این تغيیر را ضرورت تاریخی (!) و به اصطلاح خودش نجات از ستم و استبداد آل حسین مینامید. پنجشیری چنان ذوق زده به این کار مبادرت می ورزید، که گویی او بعد از چندین سال مبارزه به هدفی نایل می آمد.

واقعآ اینها شرم ندارند و آزرمی نمی شناسند، در غیر آن باید زهر بخورند و خود را از شر بار ننگین گناهان کبیرهء خود، رهایی بخشند. گناه اینها یکی دو نیست، گناه اینها جُرم ساده هم نیست. آنها گناه های کبیره را مرتکب شده اند و تیمی از عاملین بدبختی و سیاه روزی مردم ما و تباهی وطن ما که هنوز هم از تن زخمی اش خون میچکد، میباشند!

آنها شریک جرم تمام جنایاتی اند که گرو پ های وحشت و ترور جهادی و طالبی بسر مردم ما آورده اند که سلسله آن هنوزهم جریان دارد. 

جوانان عزیز، اعضای صادق حزب، اصا لتمندان متعهد! راهی که شما انتخاب نموده اید، راه رهایی مردم است. شما به شخصیتی اقـتدا کرده اید، که افکار و اندیشه هایش عشق به مردم و وطنش بوده است، بیایید آنها را رهنمای عمل خود سازیم و دیگر فریب چال های سیاسی این کهنه کاران فرتوت را نخوریم. در غیر آن به گفته هیگل که تاریخ کشور ما بار دیگر به ما خواهد آموخت که با وجود اینهمه تجارب خونین، ما آنرا نیآموخته ایم و در آنصورت ما تکرار کننده گان حوادث فاجعه بار تاریخ در کشور خود خواهیم بود./

 بقلم محمد عارف عرفان

اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام "کودتا"دروغ گفتند،

جعل آفريدند وهياهوي کاذبانه برپا کردند
درين روزها فيلم مستندي ,که راوي يي سرآغازدسايس ابرقدرت هاي بزرگ ومحافل جنايتکارمنطقه درگذرگاه وقايع دردناک دهه يي هشتاد درجمهوري دموکراتيک افغانستان وبراي "برچيدن "بساط نظام دموکراتيک درافغانستان ميباشد ،بازارمطبوعات افغانستان وجهان را گرم ساخته وبنا برمحتوا

ومضمون خويش اين نوارمستند يکي از" حلقات" گمشدۀدردناک تاريخ را درزنجيره يي پرپيچ جريانات سياسي درکشور, تکميل مينمايد. يقينأ محتواي پرگهرآن مسيرداوري ها وحدس و گمان ها را درچرخشگاه فروپاشي نظام دموکراتيک, دگرگون ساخته وازاصل انگيزه ها ونقش خائينانه ومعامله گرانۀ گرباچف با رونالد ريگن وجنرال ضياالحق حاکم نظامي پاکستان , درپي" تحويلدهي"و " تسليمدهي" نظام دموکراتيک درافغانستان , بدرستي پرده برميدارد.

محتواي اين فيلم گنجينۀ عظيم از رازها واسراريست که تاکنون دردل تاريخ سرزمين افغانستان بگونه يي مدفون شده بود .اين فيلم حاکي تلخ ترين وخونين ترين دوران تاريخ فاجعه بارتداوم سه دهه جنگ ابرقدرت هاي بزرگ وبخشي کليدي ازبازي عظيم سياسي درافغانستان ومبين تاريخ خيانت وجنايت آشکاربراي فروپاشي وسقوط نظام دموکراتيک تحت پوشش " مصالحه ملي!"يعني سياست صادر شده , تحميل شده و ديکته شده درافغانستان است . فيلم ازآغازايجاد هسته مشترک شرارت ودسيسه تحت نام " ائتلاف دوستانه "( Friendly Coalition) که بوسيلۀ سه رکن از مجريان اين جنايت هولناک (امريکا –شوروي –پا کستان ) براي برنامه ريزي مشترک سقوط نظام دموکراتيک شکل ميگيرد آشکا را پرده برميدارد. در اين فيلم, ايجاد پروژۀ خونين, که منتج به تعويض رهبري حزب دمو کراتيک خلق افغانستان, معامله و سقوط نظام دموکراتيک بوسيلۀ سران کاخ کرملين درازاي برگشت "عزتمندانه !"ارتش شوروي به کشورشان ودرفرجام اهداي نظام دموکراتيک براي طرف معامله واستقرارنظام هوادارغرب و پاکستان به نمايش گذاشته ميشود.

محتواي اصلي ائتلاف دوستانه :

هرچند ظاهرأ درچهارچوب توافقات محرمانه در ساختارتشکيل " ائتلاف دوستانه " ميان نيروهاي فتنه (گرباچف , ضيا الحق , ريگن ),که بعدا بدستورگرباچف طرح "تعويض " سران نظام دموکراتيک درافغانستان (فقيدببرک کارمل)وگزينش" مهرهيي" لازم و"تحميل " سياست" مشي مصالحه ملي!)وايجاد "حکومت آشتي ملي ! Reconciliation Government) (به مثابه اجزاي," ميکانيزم خروج" "سرفرازانه!" ومصئون سربازان شوروي تحت نام " توافقات ژنيو "وتکميل اجزاي حقوقي وسياسي آن به حيث "روپوش " شرم زداي اين خروج " سرافگنانه ابرقدرت زمان از افغانستان براي جلوگيري از تکرارخروج خفتبارامريکايي ها ازويتنام , پياده گرديد, اما سيروقايع وتحولات زنجيره يي بعدي ,حاکي از بخش بزرگ يک بازي گسترده سياسي در پي" تحويلدهي "و فروپاشي کامل نظام دموکراتيک به نفع غرب وپاکستان خون آشام بود که همه يي اين جريانات برنامه ريزي شده بوسيله "ائتلاف سه گانه " تحت عنوان درامه هاي متعدد در کشورگام بگام عملي گرديد.

مبرهن است که دراين راستا, جريان هاي بعدي فرايند فروپاشي ,درقالب پاليسي هاي برنامه ريزي شده تدوين گرديده وسياست گام بگام فروپاشي نظام دموکراتيک تحقق مي يابد. متأسفانه شهيد داکترنجيب الله به حيث " قرباني " اين بازي بزرگ درکاربرد اين پروژه نظام براندازانتخاب گرديده ومثلث شيطاني قادرميشود تا طي يک دوران فرسايشي وتضعيف پايگاه حزب دموکراتيک خلق افغانستان به مثابه صادق ترين حامي حاکميت ملي , تماميت ارضي واستقلال ملي ودژ استواردربرابرتجاوزات پيهم پاکستان وتعميق بحران اعتماد درسکان رهبري آن وتضعيف شيرازه هاي نيروهاي مسلح کشور , ونابودي مورال رزمي هواداران رژيم دموکراتيک , پيش زمينه هاي استقراررژيم ارتجاعي ما قبل تاريخ را در افغانستان طراحي نمايند .

در اصل يگانه عنصربرانگيزنده بازي اين قماربزرگ ازطرف سران کملين, سر آغاز " بازي بزرگ " درمقياس جهاني وفروپاشي اردوگاه صلح وسوسياليسم وبرچيدن نظام هاي دموکراتيک درجهان بود که متأسفانه درقدمه هاي نخست اين بازي, افغانستان به مثابه عنصرآزمايشي اين لاباتوارتاريخ برگزيده شد .

در يک ديد هوشمندا نه سياسي با توجه به تشکيل " ائتلاف دوستانه" وتوافقات محرمانه سران (امريکا –پا کستان -شوروي )بويژه با پسمنظردعوت رهبران جهادي در ماسکو,اين استنتاج بطورآشکا را درذهن انسان تداعي ميگردد .که سقوط نظام دموکراتيک درافغانستان دريک " معامله سه جانبه " در برابرخروج "آبرومندانه !" نظاميان شوروي ازافغانستان درگفتگوي سران مثلث شيطاني اژدهاي سه سر( امر يکا- شوروي پا کستان ) مورد معامله قرار داده شد وازهمين رو بود که بعد از توافقات محرمانه با گرباچف ,رو نالدريگن ,بطرزبلند پروا زانه ومتکبرانه , سران مجاهدين را براي پيروزي درجنگ افغانستان فراخواند ودرزمينه,با تدابيرجديد وارتقاي حجم مالي وجنگ افزارهاي پيشرفته نظامي ازجمله را کت هاي "استنگر , برشعله هاي جنگ افغانستان بيش ازپيش نفت پاشيد.

موازي با آن, جانب "مجاهدين! "تحت دساتيرپاکستان ,ازهمان آوان اعلام بر نامه "پنج فقره يي" ملل متحد درافغانستان واعلام "سياست مشي مصالحه ملي" وطرح ايجاد " نظام آشتي ملي " با توجه به نمايش چراغ سبزگرباچف و پيوستنش درجناح سياست غرب , وايجاد هسته جديد دسيسه ضد افغا ني ( شوروي امر يکا –پا کستان ), با برنامه هاي ملل متحد در خصوص " طرح پنج فقره يي" با طرح سياست مشي مصالحه ملي مخالفت جدي نموده و,راه جنگ وشرارت را انتخاب نموده ,اما درتعهدات خويش مبني بربازگشت مصئونانه نظا ميان شوروي به کشورشان وعدم حملات به کاروان هاي نظامي شوروي, در جريان برگشت به کشورشان , پا بند باقي مانده وبا آمادگي لازم براي برداشت نتايج خوب ازخرمن پر بار" مصا لحه ملي " گرباچف منتظر ماندند .

طوريکه دريک آزمون تاريخي , بعد ازسپري شدن يک دهه يي خونين, زمامدا ران کابل وشخص جناب کرزي با توجه به ريشه هاي اصلي هراس افگني در پاکستان , درک مينمايد که اين نيروهاي تروريست وبنياد گر,درچهارچوب تنظيم هاي گروگان شده ساخت پا کستان , فاقدهرنوع آزادي وارستگي واختيار سياسي بوده وبراي اتخاذ تصاميم پذيريش " مصالحه ملي "با توجه به ارتباطات مزدورصفتانه و گسست ناپذيرشان با سازمان جهنمي "آي اس آي " فا قدهرگونه توا نمندي ميباشند ,هکذا درزمان اعلام مشي مصالحه ملي درجمهوري دموکراتيک افغانستان درمحافل آگاه , نيزاين استنتاج بوضاحت شکل مي گرفت که سران اپوزيسيون اجيرمسلح , آنانيکه خون" حب" پاکستان دررگ وتارپود وجود شان درچرخش بود, سرنوشت شان با سياست هاي خونين سازما ن جهنمي پاکستان" آي اس آي "گره خورده وازصلاحيت پيوستن درسياست صلح وآشتي محروم بودند, وازديد آگاهان سياسي اين گفتمان بايد نه با مزدور بلکه بايد با " با دار "شان آغازمي يابيد که سوگوارانه درفرايند يک سياست کاملا تحميلي وازقبل برنامه ريزي شده, سرنوشت نظام در" قربانگاه " مشي مصالحه ملي دريک پروسه فرسايشي ومعامله گرانه وعقب نشيني هاي دوامدار, بسوي سقوط مرگبارکشانيده شد .

يکي ازسوالات مطروحه درنشست وزيرخارجه افغانستان جناب" شاه محمد دوست" بانمايندۀ ملل متحد که درلاي تصاويراين فلم مستند لاجواب باقي گذاشته ميشود عبارت از چگونگي نظاميست که بعد ازخروج سربازان شوروي درافغانستان شکل مي گيرد؟

که البته پاسخ روشن آن درکاربرد سياست طاعوني و تسليم طلبانه " مشي مطروحه مصا لحه ملي " گرباچف در برابرنيروهاي هوادرغرب و پاکستان در يک رويکرد" سياست فرسايشي " حزب دموکراتيک خلق ونظام جمهوري دموکراتيک افغانستان ظاهرمي گردد که خود حاوي يک بحث بزرگ بوده ودراين برگه گنجايش ندارد.

چگونگي توافقات ژنيو :

يکي ازمولفه هاي که بيش ازپيش مقدمات فروپاشي نظام را درچهار چوب بر نامه هاي تعين شده سران " ائتلاف دوستانه " رقم زد عبارت از توافقات يک جانبه "ژنيو " بود که با حضور وزراي خارجه امريکا" شولتز" ,روسيه "شوارادنازي" , پاکستان"نوراني" وافغانستان "عبدالوکيل" در يک فضاي مختنق سياسي درتحت پافشاري هاي جانب سران روسي –افغاني درژنيوبه امضا رسيد که قطع يکجانبه کمک اتحاد شوروي وتداوم مداخلات پيهم غرب وپاکستان را درقبال داشت. دراين خصوص لازم ميدانم تا نگرش مختصر در خصوص ديد گاه هاي عناصرمطرح درقبال سقوط نظام دموکراتيک وچگونگي انعقاد توافقات" ژنيف " که ما را دراعماق جريانات هولناک تاريخي همراهي مينمايد ,داشته باشيم:

برقول ايوان ايوانويچ *(1) (...غم ما اين بود که ازآنجا زنده خارج شويم. و نگذاريم کاري شود که مجاهدين رد خون هايمان را بگيرند و به پيش آيند. ما بايد کاملا براساس موافقات حقوقي به ميان آمده از آنجا بيرون مي شديم بي هيچ فيري و خنجري از پشت. البته اينچنين هم شد.... اما در آن زمان ما عملا به دامن امريکا افتاده بوديم. ما بادستان خود قايق افغانستان را درموج ها سپرديم وبه افغانستان خيانت کرديم . ) 

موصوف ضمن ياد آوري ازاجتناب ورزي وامتناع عبدالوکيل وزيرخارجه وقت از امضا در پاي اين سند پرمسئوليت تاريخي و بهانه جوي هاي وي در خصوص تعين مرزهاي جنوبي تحت بهانه "خط ديورند "وتعين مرزهاي بين المللي , براي پذيرش اين توافقنامه خاطرنشان مينمايد که ... در اين زمان نجيب الله، گرباچف و شواردناتزه درتاشکند درحول وهوش موضوع ژنيف به توافقات پشت دروازههاي بسته رسيده بودند. ما ازژنيف با دکتورنجيب لله تماس گرفتيم, و اوبلافاصله به وکيل تلفن کرد و گفت : « رفيق وکيل ، جلسهء پوليبروي انجام گرفته وبراين موضوع به تفاهم رسيده ايم. با اسناد مذکورتوافق نماييد.» 
بلافاصله ازمسکومعاون اول وزارت خارجه ، يوري ورونتسوف به ژنيف پروازکرد. او ديپلوماتي بود مقتدر وبا استعداد. درعين حال به وکيل فهمانده شد که اگربه خودسري اش ادامه دهد صدراعظم نو نجيب الله, آقاي کشتمند- قطعنامه را امضا خواهد کرد. « ورونتسوف » 7 تا 8 ساعت با وکيل خلوت کرد و بر آن بود که او را متقاعد سازد. و درنهايت با نااميدي بيرون شد واعلان کرد : « خلاص! فردا کشتمند را مي آوريم و وکيل را به مسکو مِي بريم. »... ولاجرم امضاي قطعنامه براو(عبدالوکيل ) قبولانده شده بود. )

جريان فوق مبين تداوم واکمال چرخ پروژه ايست که برحکم روايت تصويردر اين فيلم مستند, در آغازميان حلقات " ائتلاف دوستانه "وهسته شرارت " طراحي ومهند سي شده بود که اين پروژه به سلسله برداشت موانع بزرگ در اين خط وتغيردرکادررهبري حزبي ودولتي افغانستان,وبا راه اندازي " نمايشنامه ژنيو" وارد دومين فازخويش گرديده وتمامي دروازه هاي همکاري بين المللي را بروي افغانستان بسته نموده وبا قطع يکجانبه کمک اتحاد شوروي وفوران کمک هاي نظامي ,تسليحاتي ومالي غرب وپاکستان ,ميدان بازي سياسي را براي امريکاي ها , پا کستاني ها ونيروهاي عقبگرا وتروريست درافغانستان بازکرد.

تبعات بعدي ونقش سازمانگرانۀ پاکستان :

يکي ازبازيگران صحنه هاي تراژيدي تاريخي درافغانستان , در اين فيلم "ادوارد شوار ناتزه" وزير خارجه پيشين اتحاد شوروي ميباشد .البته همان عنصريکه ,جناب" شهنوازتني" را به حيث وزيردفاع افغانستان درحکومت شهيد داکترنجيب الله , مقررنمود,وبا اين عملکرد, نخستين بمب را در تهداب مصالحه ملي جا سازي کرد, وامروزبرحکم شهادت تاريخ با توجه به عمق برنامه هاي مشترک " پاکستان امريکا وشوروي " بخوبي درک ميگردد که راه اندازي کودتاي شهنوازتني به مشارکت فعال جناح تني درحزب دمو کراتيک خلق افغانستان ,عمال پاکستان دروجود حزب گلبد ين حکمتيار , از سرچشمه همان توطئه سه جا نبه گرباچف , ريگن وضياالحق سرچشمه گرفته ودر اين چوکات است که ايجاد نظام " مزدور" پاکستان بعوض ايجاد " حکومت آشتي ملي " درعقب پرده طراحي گرديد واين طرح آزمندانه تا کنون درمحافل سياسي وتروريست پرورپاکستان با تمامي قوت خود باقيست ؛

در يک فازديگر , در پرودن هواي تسلط برکشور ,به سلسلۀخواست آزمندانه وتفوق طلبانه محافل خونتاي پاکستان ,درآستانه فروپاشي نظام دموکراتيک درسال( 1992) درافغانستان وهجوم نيروهاي جهادي نما درشهرکابل ,پيوست با آن، تسليمي قصررياست جمهوري ,قصرصدارت جمهوري دموکراتيک افغانستان ,مقروزارت هاي امنيت , دفاع وداخله جمهوري دموکراتيک افغانستان, مقرکميته مرکزي حزب دموکراتيک خلق افغانستان ,مقراکثرقطعات رزمي جمهوري دموکراتيک افغانستان درشهرکابل, نقاط کليدي واستراتيژيک شهرکابل وحوزه هاي يازده گانه آن براي نيروهاي وابسته به حزب گلبدين ونيروهاي وابسته به پاکستان بوسيله حلقات وسران رژيم وقت ازجمله وزيران دفاع وداخله رژيم , درست بعد ازمباحثات طولاني ازطريق مکالمات مخابره وي شياد بينظيرتاريخ" سليمان لايق" معاون حزب وطن با رهبرحزب اسلامي(حکمتيار) وسپس موافقت نامه جنرال محمد رفيع معاون رياست جمهوري افغانستان با گلبدين حکمتياردرچهارآسياب لوگر, در جريان پناهندگي شهيد داکترنجيب الله به دفتراسگاپ ملل متحد درکابل ,وگشايش درب کميته مرکزي حزب و قصررياست جمهوري افغانستان بدستورجنرال محمد رفيع , براي نيروهاي افراطي حزب اسلامي گلبدين ,امتداد انکارناپذيرهمان خط سقوط بوده که بوسيله سران نظامي گرپاکستان ,درنشست هاي سه جانبه,در يک نقشه استراتيژيک , برنامه ريزي شده بود ومجموعه برنامه هاي خونين سازمان جهنمي پاکستان ( آي اس آي ) تاکنون درهمين مسيردرگردش مي باشد.

ما درحاليکه خود را مرهون فداکاري ها وجا نبازي هاي سربازان وافسران شجاع ووطنپرست قواي مسلح کشوروفرزندان اصيل حزب دموکراتيک خلق افغانستان, دانسته که ايشان در يکي ازبرهه هاي خطيرزمان, توانستند تا بطورجانبازانه شهرکابل را ازکام اژده هاي خون آشام و نيروهاي پاکستاني نجات داده و با نجات حيات ده هاهزارفرزند حزب وهموطنان شريف مان,مسيرتاريخ را درکشوردگرگون ساختند , اذعان ميداريم که باتوجه به عمق برنامه هاي طراحي شده وانتقام جويانه ,درصورت تحقق پلان پاکستان درآستانه سقوط رژيم , شهريان شهرکابل ورزمندگان حزب دموکراتيک خلق افغانستان بدون شک با يک "حمام خون" مواجه مي گرديدند .

در آستانه تلاش براي خروج وپناهندگي شهيد داکترنجيب الله , مجموع شرايط سياسي ونظامي درکشور بويژه شهرکابل بوسيله حلقات مرموزدر چوکات رژيم وبيرون از آن, مانند يک بمب ساعتي عيارشده بود که زورگوي هاي بلند پروازانه نماينده پاکستان ,گلبدين حمکتيار,براي فراخواني شهرکابل به تسليمي بدون قيد وشرط ودخول " ظفرمندانه! " درکابل وبلاخره تصرف مناطق استراتيژيک شهرکابل بوسيله نيروهاي وفاداربه پاکستان, بارديگرناقوس خطرمرگ را درکشوراعلان نمود.

هر چند تا کنون کوشش هاي ناکامي از طريق محافل وابسته به " آي اس آي " وجود داشته تا،دروراي ابروغبار برخاسته ازحوادث فروپاشي نظام , تاريخ را مسخ نموده وآفتاب حقيقت را به دو انگشت پنهان نمايند اما بايد بياد داشت که هيچ شکاري صيد " بيجان " را شکارنمي نمايد , ورژيم دموکراتيک در پي يک کوماي طولاني دربستريک دسيسۀ قبلا طراحي شده برروايت تصويروشهادت تاريخ ازنفس افتيد.

اما در خصوص انگيزه ها و ريشه يابي تشکيل " ائتلاف دوستانه ويا (FRIENDLY COALITION ) که ميان سه منبع شرارت "پا کستان –امريکا – شوروي ) بو يژه نقش دراماتيک خائين ملي گرباچف براي به زانو کشانيدن نظام سياسي افغانستان وتسليم دهي اين نظام براي پاکستاني ها , تحت بهانۀ دستور ايجاد " حا کميت آشتي ملي " صورت مي گيرد , بهتراست تا براي دست يابي به اين معما وعوامل کليدي نقش جهاني براندازگرباچف دراين بازي بزرگ , پاي اعترافات وسخنان ميخائيل گرباچف رهبرپيشين اتحاد شوروي نشست وسرنخ هاي اساسي اين برنامه هاي تراژيدي را درمقياس منطقه , جهان وافغانستان واقعبينانه وبدون تعصب ارزيابي نمود * (2):

اعترافات ويرانگرانۀ گرباچف:

"
از ابتدايي ورود به حزب نقشۀ نابودي آن راداشتم".

درنوزدهمين سال فروپاشي اتحادشوروي، نشريه “ساويتسکايا راسيا” (روسيه شوروي) سخنراني خائنانه “گرباچف”را درسميناري دردانشگاه امريکائي ترکيه منتشر کرده است.

گرباچف د ر اين سخنراني با صراحت اعلام مي کند که درابتداي زمامداري حزب و دولت شوروي، در تدارک فروپاشي آن بوده است.

نه تنها اين، بلکه اعتراف مي کند که از ابتداي ورود به حزب اين انديشه و نقشه را داشته است!" هدف تمامي زندگي من نابودي کمونيسم و ديکتاتوري غيرقابل تحمل بر مردم بود.همسرمن که ضرورت اين نکته را حتي قبل از من درک کرده بود از من کاملا حمايت کرد."

"
براي دستيابي به اين هدف من ازموقعيت خود درحزب و کشوراستفاده کردم. از اينروهمسرمن بي وقفه مرابه اين سمت سوق داد که طبعا موقعيت بالاتر و بالاتردرکشورکسب کنم."

"
زمانيکه من شخصأ با غرب آشنا شدم، متوجه شدم که نميتوانم از هدفي که پيش روي خود قرارداده ام عقب نشيني کنم و براي دستيابي به اين هدف من, مي بايست تمامي رهبري حزب کمونيست اتحادشوروي، اتحاد جماهيرشوروي و همچنين رهبري در تمامي کشورهاي سوسياليستي را تعويض کنم. ايده آل من درآن زمان راه کشورهاي سوسيال- دموکراسي بود. "

"
من موفق شدم همکاراني رابراي اجراي اين اهداف پيداکنم. در بين آنها “ياکولف” و “شوارناتزه” جاي ويژه اي دارند که خدمات آنان درامر مشترک ما بسيار با ارزش است."

بلي، خواننده عزيز ! حال سرنخ ها وانگيزه هاي اصلي فروپاشي نظام دموکراتيک درافغانستان, ويراني وتباهي شهروشهريان کابل , برگشت سياهترين نظام بربريت ماقبل تاريخ , استقرارنظام اجيران ومزدوران پاکستاني درکشورآزاده گان افغانستان, کا ملا برملا شده ازينرو, براساس خدمات گرباچف ,اين عنصر ويرانگرواين مزدور نظام استعماري واستبدادي جهان بود که امروزاين عنصرتاريخ زده با حصول" جايزه نوبل "بخاطرايجاد گورستان هاي بيشمار در"يوگوسلاويا "وقطعه قطعه کردن آن سرزمين بوسيله گرگان استعمار, افغانستان , عراق , ليبيا وفلسطين وبي موازنه ساختن بلانس نظامي قدرت به نفع دول استعمار ,مورد استقبلال شايان سران غرب قرارگرفته و به پاس خد مات ارزشمند او در" هشتادمين" زاد روزاش, جشنواره بزرگي را به مشارکت بيش از (5000) تن ازشهروندان مشهور جوامع غربي دريکي ازهال هاي مجلل لندن به اشتراک اسحاق رابين رئيس جمهوراسرائيل برگزارمينمايند. عنصريکه در پي اين خيانت تاريخي درسرزمين خويش درهنگام کانديداتوري رياست جمهوري اش حدود " صفر" فيصد آرائي راي دهندگان جامعه مليوني روسيه را از آن خود نمودوامروزمتأسفانه موقعيت سرتاج جهان غرب را در برابراهداي هدا ياي عظيم خويش براي جهان استعمار واستبداد از آن خود نموده است.

گرباچف هرچند با روحيه کاملأ تسليم طلبانه در برابرغرب ودرهم شکستن ستون فقرات اردوگاه صلح در جهان وفروپاشي بيرحمانه حتي زادگاه خويش , براي تدوام جنگ سرد در جهان نقطۀ پايان گذاشت اما با امحاي نظام هاي سوسياليستي درجها ن , دژبا اعتباراردو گاه صلح وسوسياليسم را نابود وفصلي جديد را درتاريخ بشريت بنام ," جنگ گرم"بنا نهاد وازهمين رو درجهان امروز حدود اربعۀ تجاوزواستعمار با مدل بيشرمانه کلاسيک آن ,در جوا مع امروزمان ازکرانه ها تا کرانه هاامتداد يافته وملل متحد نيزبه منبع صدورجوازو فتواي تجاوزات غرب درجهان مبدل شده ودراين ميان بيش از همه, کشورهاي اسلامي درآتش پايان ناپذيراين جهنم , بيش ازهمه شعله ورشده وتحت تداوم گزينه هاي شعار " جنگ هاي صليبي "پيوسته سرنوشت شان به شکل فاجعه بارآن دگرگون مي گردد.

درس هاي زهرآلود تاريخ :

از خروج نيروهاي شوروي درکشورکه عمده ترين بهانه تداوم جنگ درافغانستان تلقي مي گرديد حدودبيش ازدودهه مي گذرد اما،افغانستان با تحمل رنج هاي نظام هاي متعدد وواپسگراي تاريخ ,وظهورپروژه نظام خونتاي طالبان که به ابتکاردول آمريکا , بريتانيا , عربستان سعودي وپاکستان طرح ريزي شد , پيوسته دراوج طوفان هادست وپنجه نرم نموده وبا تجاوز ايالات متحده آمريکا وحضورفعال" 48 کشور" خارجي در پرده ابهام جنگ باتروريسم ,کماکان در شعله هاي آتشفشان فتنه انگيزان سوخته ومانند يک قايق شکسته وبدون قطب نما دردرياهاي خون فرزندان بومي خويش سرگردان ميباشد . گرچه در" روايتي ديگر"مشي مصالحه که بوسيله گرباچف در کشورتحميل گرديد , مبني برتحقق نقشه مطروحه خويش با فروپاشي نظام درافغانستان,موفقانه پيروزگرديد . اما با توجه به پيچيدگي منازعات سياسي درکشورووابستگي قاطع واجيرمشربانه سران اپوزيسيون مسلح با سازمان استخباراتي پاکستان ،سياست ناکام مشي مصالحه ملي , با توجه به پسمنظرفاجعه بار،آن درافغانستان, تاکنون حيات دورئيس جمهورکشوروده ها هزارهموطن بيگناه مان را برباد داده واکنون زمان آن فرا رسيده است تا بايک بازنگري عاقلانه , در پي اتخاذ سياست معقول وايجاد رستاخيزملي بخاطر دفاع ازمادروطن ,در برابردشمنان خونخواروآشتي ناپذير خلق افغانستان وعمال جنايتکارپاکستان درکشور, بطورريالستيک اقدام نمود.

يکي ازدرس هاي آموزنده و پيام هاي ارزشمندي که اين نوار بجا مي گذارد عبارت ازافشاي کاربرد طاغوتي رنگ آميزي رزمندگان خانواده بزرگ سياسي مان بوسيله محافل ابليسانه بزرگ استعماري وارتجاعي بوده که باچشم انداز اين دسيسه هاي طراحي شده اکنون اين فرصت بوجود آمده است تا بايک باز شناسي مجدد راه هاي غبارآلود وجدل برانگيزسه دهه يي اخيردرکشور, در يک اقدام هوشمندانه وتلافي جويانه برپايه مشترکات وآرمان هاي تاريخي زمينه هاي مجدد تشکل وهمبستگي نيروهاي اصيل دموکراتيک ملي را دريک ساختارواحد وگسترده محيا ساخت.

با جمعبندي نتايج خونبارمشي مصالحه ملي در کشور, چه در زمان شهيد داکترنجيب الله وچه در زمان فرصت سوزي هاي ده ساله سياست ناکام جناب کرزي دراين راستا , وپيچيدگي هاي ارتباطات زنجيري افراطيون جنايتکارمسلح با سازمان جهنمي استخباراتي پاکستان, اين استنتاج ساد ه بدست مي آيد که:

"
مصالحه ملي عليرغم رنگ فريببنده عاطفي خويش درختي بوده که بوسيله بيگانگان درسرزمين افغانستان غرس شده , باخون بهترين فرزندان افغان آبياري شده و ثمرهء آن بوسيله نظام خون آشام پاکستان به يغما برده شده است."

فلم مستند- لطفأ اينجا را کليک نماييند:
http://www.youtube.com/watch?v=vV4pdeXrnV8

 

اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام "کودتا"دروغ گفتند،

 

جعل آفريدند وهياهوي کاذبانه برپا کردند.


 
کتاب سرنوشت غم انگيز درافغانستان
نويسنده: فليپ کاروين
ترجمه: حکيم سروري
هنگا مي که نجيب الله استعفي داد،همين درک وجود داشت ،ملل متحد کاري انجام داد تا او را مجبور به استعفا نمايد.واينهم صحيح است که مجاهدين درحال حاضر با حکومت درحال جنگ اند ونميخواهند که درحکومت انتقالي نجيب يا پيروان او درقدرت شامل سازند .آنها نجيب را دست نشاندۀ شوروي ميشمارند.ص-101
بها[داکتربها والي کابل] معتقد است بيانيۀ نجيب الله به تاريخ 18مارچ که قصد خود را براي آمادگي به استعفا بيان کرد،موقف دولت را تضعيف کرد.وگفت زمان ومحل انتقال قدرت داراي اهميت فوق العاده است.او سوال کرد که با اين تعداد قوتهاي فراوانيکه دراطراف کابل تجمع کرده آيا 15 نفر[مقصد اواز شوراي بيطرف است –مترجم]قدرت کافي خواهد داشت يا خواهند توانست نظم را تامين نمايند؟ص-118
15 اپريل 1192
ساعت 7:30 !در جلسۀ صبحانه،"عوني "بما گفت،که نجيب امشب به ساعت 12:30[نيم ساعت بعد از نيمۀ شب ]تيلفون کرده وجلسۀ عاجل شوراي بيطرف ؟را تقاضا کرد.همچنان ميخواهد که بينين عا جلآ او را با خود به طياره نشانده بصورت مصئون به خارج پروازدهد.
بدون تبصره.ص-121-

16 اپريل 1192
ساعت 1:30شب يک موتر ملل متحد رسيد،راننده مرا به قرارگاه اوسگاپ برد.ازآنجا بلا فاصله به اقامتگاه نجيب روان شديم درظرف چند دقيقه آنجا رسيديم .نجيب يک دريشي خاکستري تيرۀ رادار به تن داشت،به يک تاجر شبيه بود وبه اشتياق ميخنديد..ما به داخل رفتيم ،جنرال توخي وعوني بدون ضياع وقت با لاي بيانيۀ نجيب که درآن استعفاي خود را رسمآ اعلام ميداردبکارآغاز کردند.آنها درطول چند روز است که با لاي آن کارميکنند.واکنون ميخواهند آنرا نهائي سازند.بيانيه کوتاه خواهد بود.ص133-134
ساعت 1:45 شب،بينين [سيوان]با طيارۀملل متحد درميدان هوائي نشسته ودرداخل طياره انتظارما را ميکشد.[من فکر ميکنم که با خود 15نفر اعضاي شوراي بيطرف را آورده است .پلان اولي اين بود که او آنها را درهمين طياره ايکه نجيب پرواز ميکند با خود به کابل بياورد.با اينکار انتقال قدرت دست بدست صورت ميگيرد.اما اينکه بينن درنيمۀ شب بکابل بيايد مانع اينکارشد.من احساس درد درمعدۀ عصباني خود کردم.]ص-137
بعد ازينکه قطار خود را برگردانديم ،درهمان شب بلا فاصله آگاه شدم که حوادث خروج ناکام نجيب الله ازکابل داراي اهميت بيشتر بوده واين معامله دور از سرحدات افغانستان شکل کرفته ودرمجموع مربوط ميشود به عمليات صلح ملل متحد.ص-144
 
...طوريکه درمقدمه يادکردم،"جياني پيکو"گزارش ميدهد:"دريک گفت وشنودي که روزقبل ازآن با" بينن" داشتم تشويش خود را ازخلاي قدرتي که بعد ازترک کابل توسط نجيب ايجاد ميشود توسط کي پُر خواهدشد؟ابرازداشته بود."
من صحبتي را که بعد ازبرگشتم از افغانستان با "جميز اوجوناح"يک آمرقبلي خود معاون سرمنشي درامور سياسي داشتم،بخاطر دارم .اوگفت چطورممکن است ملل متحد مسئوليت اخلاقي داشته باشد؟نجيبالله شايد مسئول کشتارهراران هموطن خود باشد...ملل متحد براساس مساعي جميله سرمنشي ،سعي ميورزد تا صلح وثبات وحکومت مستقل را درافغانستان بياورد.تضمين خروج مصئون نجيب درعوض استعفايش جزئي ازين مساعي بود.ص-146-147
ساعت 6:55
دردفتر اسگاپ ملل متحد.نجيب :من گفته بودم که به مقصد عملي شدن پلان ملل متحد وکمک برفع مخاصمت ها در صورتيکه ديگرحمله يي بکابل صورت نگيرد،استعفي خواهم داد.بشما اخطارکرده بودم در صورتکيه قبل از جابجا شدن حکومت موئقتي استعفي نمايم،خلاي قدرت ايجاد ميشود.اين درست همان چيزيست که امروز بوقوع پيوسته .من با اين وضع سه سال است که مبارزه ميکنم .ميدانستم چه اتفاقي رخ ميدهد.يکبار اگرخلاي قدرت ايجاد شد چه کسي ازامنيت ،نظم ونسق ،مسئوليت خواهد داشت؟ص-154
قضاوت با شما خوانندگان عزيز-بدون تبصره!
 
نقش بازيگران خارجي درپروسۀ شکست صلح ملل متحد

نجيب الله بتعداد يکهزارنفرعسکر بين المللي را درکابل تقاضاميکند،اما پاکستان شديدآ دربرابر اين پيشنهاد عکس العمل نشان داده ومعتقد است که براي چنين امري ضرورت وجود ندارد.ص-90
[اين واضح است که پاکستان قوتهايرا ميخواهد که با پلان آن درمورد تسخير کابل ونشاندن حکومت تحت فرمانش درآنجا با وي کمک نمايد.قواي بين المللي که حفظ بيطرفي شهرت دارد مانعي است براي پيشبرد پلانهاي پاکستان.]
طوريکه کوردويز هريسن درمطالعات ارزنده خود ميگويد :"پاليسي آمريکا دربخش اعظم اين جنگ عبارت بود ازجنگ با آخرين افغان.زيراآمريکا درهم آهنگ ساختن پاليسي خود که برحمايت ازمجاهدين استواربود مساعي صلح ملل متحد را حمايت کرده نتوانست. ]ص-91
اگر اين انتقاد به بينن[سيوان ] وارد شود که از قبل اميدي براي رسيدن به يک سازش (کامپرومايز)،با هفتگانه هاي پشاور"طوريکه چنين ناميده ميشوند"وجود نداشت واستعفاي نجيب پيش از وقت بود.چنين پيشبيني واقعبينانه نيست .شايد ترک قدرت ازجانب نجيب يگانه نقطۀ وحدت بين گروهاي مختلف مسلح گوريلائي ميشد.ومسئلۀ مرکزي درميز مزاکره بود چگونه ميشد نا ديده گرفته شود.]ص-159


17 اپريل 1992
ساعت 11:00قبل از ظهرسفارت ترکيه ،ارائۀ گذارش توسط سيوان
بينن بيانيۀ خود را آغاز کرد وگفت استعفاي ديروزي نجيب الله کا ملآ منطبق با ابلا غيۀ 18 مارچ بود که درآن از استعفايش ذکر شده بود.وکاملآ موافق به پلان ملل متحد ميباشد.دربين" تمام گروپها "توافق نظروجود داشت تا نجيب الله استعفي داده واز کشور خارج شود.هدف از استعفاي او تأمين وحدت درکشور است.اين يک سناريوي غير معمول نيست وانتظاربرده ميشد يک ائتلاف بعوض او جاگزين شودوپروسه التيام يابي آغازشود ،اما آناني که برفتن او موافقه کرده بودند درآخرين لحظات نظرخود را تغيردادند وپروسۀ صلح تخريب شد.ص-168
بينن درجواب سوالي تصديق کرد که تعريف "بيطرف" تا هنوز هم زيربحث است.اما طوريکه همه ميدانند تعريفات ،پرابلم نيستند.بلکه خيانت ،انتقامجوئي ومبارزه بخاطر قدرت پرابلم عمده است.اصل مسئله اينست که کي تجارت پرمنفعت مواد مخدره را کنترول مينمايد؟.ص-169
درود به خوانندگان عزيز-بدون تبصره
 
نقش سليمان لايق براي "گروگان گيري"شهيد داکترنجيب الله 



16 اپريل 1992،ساعت 1:30
گفتکوي لايق وسيوان درقرارگاه [حزب دموکراتيک خلق افغانستان] "وطن"
سيوان :ما همه ميدانيم که مجاهدين هيچيک کمونست را درشوراي بيطرف نميخواهند.ونيزميدانيم که حزب وطن درلحظۀ فعلي هيچ نوع موئثريت ندارد.فاتح اين جنگ بزرگواري يي نخواهد داشت.درواقع درحاليکه بينن درمورد تخفيف بخشيدن انفجار درحال وقوع مي انديشيد،لايق درانديشۀ نجات خود بود.صحبت دربارۀ "حزب" يک نيرنگ است .غيرمسلح ساختن حزب وطن به مثابۀ کشيدن نيش مارمرده است.ص-161
سيوان:...بنآ ايجاب مينمايد که او[نجيب ] فورآ ازکشور خارج شود.اگرهرچيزي برايش اتفاق افتد تآثيري بدي براي افغانستان خواهد داشت.براي او عبورمصئون ازکشوربايد تضمين شود.تا پروسۀ صلح به موفقيت بيانجامد.ص-162
لايق:چيزيکه شب گذشته حينيکه ميخواستيد او را ازکشور به خارج انتقال دهيد،اتفاق افتيد،تآسف آوربود.مخصوصآ که اوتوانست ملل متحد را شامل سازد.عملي را که نجيب الله انجام داد تا مانند يک "دزد"کشور را درنيم شب ترک گويد،تآسف آوراست.زيرا او نه باحزب ونه با دولت مشوره کرد.مصئونيت وصحت او را تضمين ميکنيم،تا آنزمانيکه درمورد رفتن او تصميم اتخاذ نمائيم.ص-163
سيوان:شماملل متحد را به يک موضع دشوار مواجه ميسازيد.نجيب الله از ملل متحد تقا ضاي پناهندگي نموده،اگرما اورا نپذيزيم براي پيشرفت پروسۀ صلح نا مطلوب خواهد بود.ما بايد اين پرابلم را حل کنيم والي نه به حيث يک حادثه عمده بين المللي با نتايجي که هيچکس آنرا پيش بيني کرده نميتواند درخواهد آمد.برعلاوه چطور ميتوانم شوراي بيطرف را قناعت دهم درجائي بيايند که امنيت آنها تضمين است درحاليکه مصئونيت نجيب الله را تامين کرده نميتوانم.ص-163
لايق:ايجاب مينمود تا قبل ازانکشاف وضع بانجيب الله صحبت ميکرديم
سيوان:ما باهم "موافقتي" داشتيم ،خروج مصئون او بما وعده شده بود،چرانگذاشتيد کاروان ما از پوسته امنيتي عبور کند؟
لايق:پروسجرهاي معيني وجود دارند که درهر حالت بايد مراعات شوند.نه تنها درموردشما.
سيوان:اما ما باهم موافقتنامه اي داشتيم؟
لايق: درينجا غلط فهمي صورت گرفته طوريکه گفتم طرزلعمل هاي معيني وجود دارد که درهرحالت قابل رعايت اند.[با آنکه بينن اکت ميکرد تا بداند اين لايق بوده که امرتوقف قطار را پيش ازينکه به ميدان برسد داده.]ص-164
لايق:نجيب الله ميتواند نزد شما باشد اما اجازۀ نخواهد داشت تا از حريم ملل متحد پا خارج بگذارد.تا اينکه درموردش تصميم گرفته شود که کجا برود.آقاي سيوان حينيکه درافغانستان استيد احساس مصئونيت نميکنيد؟اين بخودي خود ثابت ميسازد که ما تضمين مصئونيت کرده ميتوانيم.ص-165
سيوان:اکنون عمده ترين مسئله پياده کردن صلح درين کشوراست شما با نگاه داشتن نجيب الله درکابل هيچ چيزي کمائي نميکنيد وموجوديت او درينجا پروسۀ صلح را بهم ميزند...ازآنجائيکه پريزدنت نجيب الله استعفي داده وموافقت کرده تا کشور را ترک کند، مسلم ميپندارم که به شما مشوره کرده است. اميد وارم موقف مرا درک کنيد .اکنون درمورد منع وجلوگيري از تظاهرات دربرابر قرارگاه ملل متحد چه؟
لايق:شما ميتوانيد اطمينان داشته باشيد که تظاهراتي دربرابر قرارگاه ملل متحد صورت نميگيرد.اما خواهشمندم نجيب الله را تا زمانيکه ما به شما چيزي نگفته ايم از اوسگاپ دورنسازيد.
سيوان :من کابل را تا زماني که اين مثئله حل نشده ،ترک کرده نميتوانم...[درين لحظه بينن استعفي نامه نجيب الله را به کميتۀ اجرائيه ارائيه کردوبا صداي بلند قرائت گرديد.] 
لايق:ما اين نامه را برسميت نمي شناسيم نميتوانيم آنرا درراديوي دولتي اعلام کنيم.
سيوان:ملل متحد همچنان آنرا نشرخواهد کرد.اما وسايل اطلاعات جمعي بين المللي کاپي آنرا نشر خواهند کرد.ص166-167
 

 

 

بقلم عارف عرفان

بازهم یک رسوائی جدید ودزد با پشتاره !!


باند گروپی سالها قبل،برای چرخش بازار مکاره،جعل واتهام ،به منظورجعل تاریخ ووارونه ساختن جریان "فاجعه سقوط نظام دموکراتیک "حتی به مرشد ورهبر شان رحم نکردند ونامۀ را بعد ازمرگش جعل کردند ،وقابلیت نوشتاری ،وتوانائی های سیاسی وادبی شهید نجیب الله را به بازی گرفتند.این نامه رسوای های جهانشمول را برای امحای کامل اعتبار سیاسی این "دوکانداران "آدم فروش به بارآورد،وبازار آنها را شدیدآ به کساد مواجه ساخت .
اکنون با سپری شدن یک دهه ازین رسوائی که باچرخش زمان ورویش حقیقت درپی اسنادومدارک معتبر جهانی وملی همراهست،این گروه حرفوی ،کتاب "فلیپ کاروین "(سرنوشت غم انگیز درافغانستان )را به رگبارتیرجعل بسته ومصاحبه ساختگی این مقام ارشد را با افراد بینام وبیهویت تحت نام (A ,Z)سازمان داده وآنرا به خورد مطبوعات داده اند.برای تثبیت این جعل عریان که گویا درصفحه "213" کتاب فلیپ کاروین این جعل نگارش یافته است ،لازم دانستم تا بطور مستند همان صفحه (213 )را کاپی برداری نموده وبه نشر برسانم .درین صفحه اثری ازین جعلیات مهندسی شده ودروغین به نظرنمی رسد .نویسنده تلاش نموده تا مطالب کذب را درذهن مریض خویش آرایش داده ودرین فیلم نامه به نمایش بگذارد.بی خبر ازینکه این نورحقیقت هرلحظه وازهمه جا سربیرون خواهدکرد!
با نمایش این مضحکه حال به هنر شستشوئی مغزی که درکارخانه های "ادم سوزی "پاکستان صورت میگیرد پی برده فقط با این تفاوت که مربیان این کارخانه ها ،عمدتآ اطفال ودشمنان فرضی خود یعنی نسل نوبالغ افغانستان را درین مسلخگاه پرورش میدهند،اما این گروه تبهکار،بهترین همرزمان پیشین شانرا به حیث قربانیان خود برگزیده اند.
این شما واینهم جعل آشکار خواننده عزیز.کُل متن درپروفایلم "شیر" گردیده آنرا بخوانید وبخندید.

Pdpa Watan shared his photo.

3 hrs


.
محترم فلیپ کاروین در در کتاب وزین شان بنام سرنوشت غم انگیز افغانستان در صفحه 213 مینگاردکه:
از هنگامیکه در اپریل 1992 کابل را ترک کردم دیگر به افغانستان نرفته ام، اما به ذرایع مختلف در جریان حوادث آنجا قرار دارم. در نوامبر 1999 گفتگوی طولانی با دو شخصیت سرشناس افغان ، که در کشور خود قبلاً و در زمانیکه من در آنجا بودم زنده گی میکردند، داشتم.آنها چند ساعت با من مصاحبه داشتند . متاسفانه آنها از ذکر اسمای شان بخاطر که اقارب شان در افغانستان اند در هراس اند که صدمه به انها نرسد، ذکر کرده نمی توانم.اولین مصاحبه کننده من چندین سال از مامورین عالیرتبه و مورد اعتماد جنرال دوستم بود. او حینیکه دوستم از پلان عزیمت نجیب الله از کابل اطلاع مییابد با جنرال دوستم همراه بود (عضـــــــــو رابط با کودتا چیان جنایتکار عبد الوکیل وزیر خارجه رژیم داکتر نجیب بود:مستمند).هنگامیکه دوستم قطعات خود را به قصد اشغال میدان هوایی کابل و جلوگیری از پرواز نجیب الله بتاریخ 15 اپریل 1992 میفرستد با جنرال دوستم بود.او همچنین چندین سال بعد از اشغال افغانستان توسط طالبان پیش ازینکه دوستم از کابل فرار کند همراه دوستم بود.من او را بنام A و شخص دومی یک تاجر افغان است که در بهار سال 1992 در کابل به سرمیبرد،من او را به نام Z یا میکنم. و خودم ف هستم.
AZ سوال-ملل متحد باید نجیب را قانع میساخت که به این زودی عزیمت نمی کرد وباید تا زمان انتخابات در کشور میماند.
فلیپ –انتخابات بسیار دور بود.سالها دور،اول ما باید یک شورای انتقالی میداشتیم که جای نجیب را میگرفت.سپس یک لویه جرگه که برای چند ماهی یک حکومت موقتی که برای انتخابات میگرفت.و سپس انتخابات وا ما اینکار ها زمانی ممکن بود که جنگ توقف میکرد.
AZ -گناه از شما نبود .گناه از دوستم بود
فلیپ- مقصد شما چیست؟
AZ -در گذشته دوستم دوست نجیب بود.آنها بهم دوست نزدیک بودند.بعد ها دوستم مغـــرور شد.هنگامیکه کنترول شمال افغانستان برایش سپرده شد به این فکر افتید که او مهمترین شخصیت مملکت است.واین کشور بدون او بقا داشته نمی تواند.
فلیپ- شما عقیده دارید که با نجیب خیانت کرد؟
AZ -بلی ، او با نجیب سر مخالفت را گرفت.هنگامیکه از قصــــــد عزیمت نجیب الله مطلع شد.او چـــــــــــــــندین طیاره پر از سربازان را به میدان هوائی کابل فرستاد (A صحبت میکند)من با او بودم که تیلیفون برایش آمد.ازین جا است که من میدانم که در میدان هوائی کابل چه اتفاق افتید.
فلیپ – ما تقریباً به میدان رسیده بودم. در آخرین پوسته کنترولی توقف داده شدیم.
بلی آنها پرسونل دوستم بودند. 
- فلیپ- من به خاطر دارم که افسر پوسته ما را توقف داد و با امر خود تیلیفونی صحبت کرد.
- A - من در آنجا بودم او با دوستم در مزار تیلیفون کرد 
- فلیپ - و سپس دوستم به او چه گفت؟
- AZ - دوستم برایش گفت نجیب را نگذارد پیش برود. اورا مجبور سازید دوباره برگردد. ما فکر میکردیم که نجیب به اقامتگاه خود بر میگردد.
- فلیپ – چه اتفاق میافتید اگر نجیب به اقامتگاه میرفت؟
- AZ - دوستم او را میکشت.
- فلیپ – بناً نجیب درست میاندیشید.او از بازگشت به اقامتگاه خود هراس داشت. میگفت در انجا به قتل میرسم.
- AZ - بلی مطمئناً همینطور میشد. 
- فلیپ – و اما دوستم چرا نگذاشت نجیب از کشور خارج شود؟ او دیگر از صحنه دور میشد.
- AZ - زیرا دوستم محاسبه میکرد( در حقیقت مطابق گفته علمی کارمل انرا محاسبه کرده بود نه دوستم)که او هنوز هم قدرت دارد اگر از کشور خارج هم شود.نجیب حامیانی در داخل افغانستان داشت و احتمالاً یکروز به قدرت باز برسد. بدون نجیب پیروان نجیب تهدید به شمار نمی اید.
- فلیپ – شما فکر میکنید که یعقوبی خوکشی کرده؟ او وزیر امنیت دولتی نجیب بود به ما گفته شد که او بخاطر ناکامی ما ،در وظیفه خارج ساختن نجیب از کابل ، خودکشی کرده. او شخصاًموفقیت وظیفه مارا تضمین کرده بود.و هنگامیکه نتوانست که وظیفه خود را انجام دهد ، به خود کشی اقدام کرد.
- AZ - نی، نی ، نی یعقوبی اقدام به خودکشی نکرده.ما اورا میشناختیم او خود کشی نکرده .او به قتل رسانیده شد
- فلیپ - توسط کی ؟
- AZ - یکی از زیر دستان اش( بطور عام شایع است که توسط یارمحمد برادر فرید مزدک عضو هئیت رهبری جمعیت: مستمند)که با او مخالف بود و شخص خود خوا بود. 
- فلیپ – پس این عمل کاملاً شخصی بوده؟ یا سیاسی؟ آیا کسی امر قتل او را داده بود؟
AZ - او به امر مسعود کشته شد.
فکر میکنم که برای رد جعلیات اقای حسن شرق برای فعلاً همین اندازه نقل قول ها از منابع مختلف کفایت میکند،امید است تا از جعل تاریخ در اینده صرف نظر صورت گیرد. درغیر آن هستند افغانهایئکه بطور عملی با جاسوسان شرق وغرب معامله خواهند کرد تا درس عبرت باشد برای دیگر جواسیس شرق وغــــرب.
پایان

 

 

او هـــرگـــز لايــق نــبــود
------------------------------
محمد داؤد رزميار
زنده گي آخر سرايد بنده گي در کار نيست
بنده گي گر شرط باشد زنده گي در کار نيست
در اين روزها سروصدا در مورد کم و کوتاه آمدن دولت با متحدين امريکايي،اروپايي و ناتو در بستر مطبوعات داغ تر مطرح مي گردد.
با دريغ که بعد از چند سال زمام داری و بلندپروازی پاسخ قانع کننده در برابر مردم و جامعه جهاني وجود ندارد.بار مسووليت و انتقاد از هر طرف روز تا روز بالا گرفته و گلوی انها را مي فشارد.توسعه دامنه عمليات های جنگي طالبان،ازدياد انفجارهای انتحاری،تلفات مردم بيگناه اعم از پير و جوان،زن و مرد و کودکان در نتيجه بمباردمان کور امريکا-ناتو،زنده گي فلاکتبار مردم،افزايش سرسام آور قيمت ها،بيکاری دوامدار و پايدار،ايجاد فضای ترس و تهديد،اختطاف،سرايت انحرافات اخلاقي،قاچاق مواد مخدره به سطح رکورد و بالاخره دهها و صدهای ديگر از معضلات عمده و اساسيي هستند که دولت و متحدين در اصلاح و از بين بردن آن ناکام و ناتوان آمده اند.
برشماری همهء کمبوديهای بالا باعث آن گرديده که از آنها بمثابه مقصرين دست اول در وسايل اطلاعات جمعي در داخل و خارج از کشور نام برده شود.بدون ترديد،اگر نظام واقعاً دموکراتيک جاری مي بود،دادگاه مردمي حکم عادلانه را در مجازات افرادی که مسووليت دست اول را داشته و دارند،صادر مي کرد.
اما امروز انها خود کوزه گر،کوزه خر و کوزه فروش هستند،و واجب احترام.مهم اينکه مورد حمايه دوستان امريکايي خود قرار داشته و در سايه آنها خود را پنهان داشته اند.
سوگمندانه امريکايي ها يکي از ناکام ترين و بدنام ترين دورهء از زمامداران خود را در طول تاريخ مي گذرانند.ادارۀ بوش در پايين ترين سطح نظرسنجي قرار دارد.اين امر باعث گرديده تا کارزار انتخاباتي برای جمهوری خواهان دشوار و پيچيده گردد.جمهوری خواهان سعي دارند در رقابت با رقبای دموکرات در انتخابات قريب الوقوع با دامن زدن تبليغات و اقدامات عجولانه از آبرو ريزی خود در جنگ عراق و افغانستان و رسوايي مالي اخير بکاهند.جنگ در عراق را مؤفقانه ارزيابي مي کنند،در حالي که سرداران نظامي امريکايي دستاوردها را کوتاه مدت و شکنند مي شمارند.
در افغانستان از پيروزی و مؤفقيت در بسياری از عرصه های زنده گي و بخصوص در راستای امنيت نام مي ببرند.اما اعزام بيشتر قوأ را ضروری و حتمي مي پندارند.اخيراً کم آمدن در برابر حملات طالبان و ضرورت مذاکره و مفاهمه با آنها و شرکت دادن در حاکميت بي پايه بودن ادعای شانرا به اثبات مي رساند.
بعضي ها با خوشخدمتي مذبوحانه تلاش مي ورزند تا ناکامي دولت کنوني،حواريون جهادی و به اصطلاح روشنفکران و تحصيلکرده های با تاپه و مهر امريکايي و اروپايي را پرده پوشي کرده و با پر رويي مسووليت تمام نابساماني های گذشته و امروز را توسط گماشته گان خريده شده و فروخته شده به دوش حاکميت جمهوری افغانستان و رهبران آن مي اندازند.در حالي که صداقت،پاکيزه گي،کارايي و وطنپرستي رهبران ج.ا اعم از حزبي و حکومتي،جمع کادرها و فعالين در سطح مرکز و ولايات به شمول منشي های حزبي و واليان اظهرمن الشمس است و با دو انگشت پنهان نمي گردد.در اين باره توده های ميليوني وطن محبوب و دوست داشتني ما قضاوت کرده اند و جای ترديد در اين باره وجود ندارد.خوشبختانه از اينکه تبليغات و اتهامات آنها در بين مردم و جامعه مؤثر واقع نگرديده و نمي گردد،بناً شيوه جديد را در پيش گرفته و مي خواهند تا از نام عدهء از رهبران بي تقوی و نمک ناشناس زهر بپاشند و حاکميت ج.ا. و رهبران آن را ماهرانه تخريب کرده،زير سوال ببرند و يا به زعم خود بدنام سازند.به همگان معلوم است که انتخابات رياست جمهوری و پارلماني در پيشرو است.ازهمينرو سعي دارند حقانيت و شفافيت رژيم مردمي ديروز را در مقايسه با رژيم تاريک و بدنام امروز کم اهميت جلوه دهند.تا توانسته باشند يکبار دگر آرأی مردم را ماهرانه با زور و يا تذوير دزدی کنند،و از ورود فعال نيروهای مترقي و دموکرات در کارزار انتخاباتي جلوگيری بعمل آورند.زيرا بخوبي مي دانند با شرايط مناسب و مساعد برای انتخابات و در صورت اتحاد و همبسته گي نيروهای مترقي،تحول طلب و وطندوست،يگانه الترناتيف مناسب و قابل قبول برای دولتمداری مي باشند،و با اتکأ به نيروی مردمي و شايسته گي که از گذشته بميراث دارند جامعه را از بحران و پرتگاه سقوط نجات بدهند.
يکي از همين پياده ها در بازی بزرگ شطرنج سوگمندانه که برای چندمين بار در زنده گي سياه و پر از معامله گری سياسي اش که اکنون مورد استفاده قرار گرفته است،آقای سليمان لايق مي باشد.آقای سليمان لايق که برای بار اخير او را لايق مي گويم.زيرا در زنده گي حزبي،سياسي و شخصي هرگز مرد لايق نبود ، نيست و نخواهد بود.بعداز مصاحبه يي که از تلويزيون آريانا پخش گرديد،دوستان،رفقا و شخصيت های با تقوی و با خرد پيرامون چرنديات و اتهامات او نوشته ها،خاطره ها و يادداشتهايي را به نشر سپردند.و موقف ناتوان و ناپايدار سياسي و اخلاقي اين مرد که از هر لحاظ کهنه،پوسيده و غير قابل پذيرش برای ديگران است،افشأ ساخته و پرده از روی اعمال گذشته و کنوني وی برداشته اند.ای کاش وی سری به اين نوشته ها زده باشد،تا چهره واقعي اش در برابر چشمانش مجسم گرديده باشد.گرچه سرافگنده گي و بيچاره گي برای وی واژه های آشنا بوده و او چندين بار سر به آستان قدرتمندان ساييده است.با آنهم بگذار وجدان سرگردان و سر درگم او عذاب جهنمي ببيند.زيرا آقای لايق برخلاف شعر معروف :
زنده گي آخر سرايد بنده گي در کار نيست
بنده گي گر شرط باشد زنده گي در کار نيست
زنده گي در خفت را انتخاب کرده است.او بنده گي را در بدل چند هزار معاش دالری که بالای دستش مي گذارند،بمراتب با اهميت تر و بالاتر از زنده گي آبرومندانه جلوه داده است،که انصافاً به وی با تمام گذشته های سياهش مي زيبد.
من افزون بر يادداشت هايي که دوستان بي شماری در رابطه به مصاحبه آقای مجدد نگاشته اند و کاملاً مورد تأييد من مي باشد،نمي خواهم چيزی بیشتربنويسم.تنها يکي دو خاطره خود را بيان مي دارم،تا چهره دو پشت و دو روی او را فاش تر سازم.گرچه نزد من و ساير رفقا معلومات و اطلاعات زياد در دست است،اما فقط گوشه يي از آنچه ديده ام بازگو مي دارم،تا کساني که کمتر با وی شناخت دارند،او را عميقتر و خوبتر بشناسند.
آقای سليمان در اوايل حاکميت داکتر نجيب الله شهيد به نام استاد شهرت پيدا کرده بود،و با سروگردن بلند و قامت افراشته گشت وگذار مي کرد.به گفته مردم از بيني بالاتر با او گپ زده نميشد.با نوک پنجه راه مي رفت و واسطه همه چيز و همه کس خود را مي نماياند.تا اينکه اين اوضاع بالای دل داکتر نجيب الله ريخته بود،قد بلندک هاي آقای سليمان قابل تحمل نبود.با آنکه در جلسات بيروی سياسي و دارالانشا به او اشاراتي صورت گرفته بود،اما او به خود نمي گرفت.تا اينکه در يکي از جلسات آقای سليمان دير تر داخل جلسه گرديده و با بي اعتنايي کرسي خود را اشغال نموده و با سر شور دادن به ديگران سلام داد.او هميشه اکت مي کرد که زياد مصروف است و وظايف با اهميت را انجام مي داد.داکتر نجيب الله با لحن جدی صدا کرد،از اينکه نا وقت مي آييد،بهتر است به جلسه نياييد.اين يک افادۀ مستقيم برای اعضای بيروی سياسي و دارالانشأ بود که ذهنيت ها را در رابطه با لايق روشنتر مي ساخت. و وانمود مي ساخت که گويا از احترام استادی بر خوردار نيست.
در اينجا خاطره يي از ايام جواني دوران حزبي ام بيادم آمد.روزی از پوهنتون برگشته بودم.در منزل داکتر نجيب الله در کارته پروان بودم.بالای وظيفه مشترک حزبي کار مي کرديم. پس از صرف طعام و چای با هم خداحافظي کرديم.من بايد در يکي از حوزه های حزبي که در منزل يکي از رفقا در کارته پروان داير مي گرديد مي رفتم.در اين زمان داکتر نجيب الله برايم گفت،اين بدبختي را ببين مي روم تا با آقای سليمان موضوعات فلسفي را کار کنم.او علاوه کرد ايکاش بيچاره به شعر و شاعری ادامه مي داد نه سياست.او قطعاً خود را زحمت نمي دهد و مطالعه نمي کند.از من مطالبه نموده تا وقت و ناوقت بروم و مسايل فلسفي و ساير موضوعات را کار کنيم.جای شک نيست که سابقه حزبي او بيشتر بوده است،اما اينکه کي استاد واقعي بود،بخدا معلوم است.
واقعيت تلخ است.تا جايي که من و رفقا معلومات دارند و آشنا هستندآقای سليمان از رهبراني بود که متأسفانه علاقه نداشت سطح آگاهي سياسي،معلومات و اطلاعات خود را انکشاف دهد.وی به پرزه گفتن،مجلس آرايي،فکاهي و شعر خواندن علاقه و يد طولا داشت،تا به يک فضای اکادميک و بحث های سياسي و فلسفي.امر طبيعي است در صورت پايين بودن آگاهي سياسي و عدم درک از جهان و جهان بيني،کجروی و لغزش های سياسي اعم از چپ و راست تبارز مي کند.يکي از عوامل بدبختي و سياه روزی روزگار او همين بوده است،که در درازای عمر سياسي خود مرتکب اشتباهات و گناه های نابخشودني گرديده است و از نام نيک در بين حزب برخوردار نبود.
در ماسکو ايفای وظيفه مي نمودم ،برايم احوال دادند که آقای سليمان از کابل آمده و در هوتل سواستوپول زنده گي مي کند،مي خواهد مرا ببيند.تعجب کردم در هوتل سواستوپول که جای مناسب برای اعضای رهبری ما نبود.فردا بعد از ختم وظيفه به ديدن او رفتم.روزگار بدی داشت و حالت رواني اش نهايت خراب بود،رنگ و رُخ پريده داشت،گوي خدا نخواسته ميميرد.مقامات ماسکو از تيره گي روابط داکتر نجيب الله با او آگاهي داشتند،و استقبال گرم بعمل نياورده بودند.بعد از احوال پرسي و صحبت های مقدماتي از حال و احوالش پرسيدم،تقاضای اولين اگر ممکن باشد،محل بود و باش اش تغيير بخورد .البته که او از طريق اکادمي علوم،موقع را غنيمت شمرده به ماسکو آمده بود.
بعداً بلا فاصله به سر تکاندن و گله گزاری شروع کرد.احساس تشنه گي مي کرد،ابراز علاقه مندی نمود تا با سر گرم و در فضای دگر به صحبت ادامه دهد و درد دل نمايد.
به آدرس دکتور نجيب الله بد و رد زياد گفت.گله مندی زياد داشت.حتا بدبيني و قهر خود را تا سرحد تنفر از وی ابراز مي کرد.چشمهايش سرخ ميشد و ميلرزيد.در ضمن گفته ها،عنوان کرد که با بعضي از اعضای رهبری کار مي کنم تا آنها به اشتباهات اين مرد متقاعد سازم.حرف از سليمان است.نجيب خيانت مي کند.جلو او را بايد گرفت و کنار زد.او از من مظلومانه تقاضا و خواهش کرد،چون ماسکو محل رفت و آمد رهبران حزبي است با آنها کار کنم و در مورد نظريات،انديشه و نگراني های وی ايشانرا در جريان بگذارم تا از او حمايت کنند.او گفت ،اگر ما با هم متحد باشيم نجيب الله به خودسری اش ادامه داده نمي تواند.از جانب ديگر تقاضا کرد تا مقامات ماسکو را در دفاع از نظرياتش تشويق نمايم.به گفته او شوروی ها گناه و خطای جبران ناپذير را متحمل مي شوند که با اين قوت از داکتر نجيب الله حمايت مي کنند.او در ادامه گفت نجيب در بين حزب و رهبری جای شايسته ندارد.فقط برمبنای حمايت ماسکو باقي مانده و خير.
از سخنان وی که تا نيمه های شب به درازا کشيد،من تنها همين چند جمله بالا را نگاشتم.آنهم بخاطر مصاحبه اخير سليمان با تلويزيون آريانا.
بگذار واقعبينانه قضاوت گردد که چه شخصي دست ها را برای ريشه کن ساختن رژيم و رهبری آن و بخصوص دکتور نجيب الله شهيد بالا کرده بود.بدون شک که اين خود آقای سليمان بود.زيرا وی فرد مقرب،دست راست و جانشين تلقي نمي گرديد.ماری بود که زخم برداشته بود.خود او مطرح بود نه رژيم و حاکميت.در صورتي که آقای سليمان در مقام و منصب قابل قبول قرار مي گرفت،شايد ريشه ديگران را از بيخ بيرون مي کرد.
زيرا ثابت شده بود که با داشتن قدرت ميرغضب ديگری از او ساخته ميشد.
در مورد قتل داوود خان و خانواده او بشمول زن و مرد و اطفال فتوای سليمان را بايد بخاطر داشت که گفته بود"اين فرعون بايد کشته شود."در حالي که يک وقت خود تلاش مي کرد حزب را به داوود در بدل يک کرسي و يا مقام تسليم کند.برای من که شناخت عميق از سليمان دارم،اتهامات و جعلياتي که از زبان وی برون آمد آنقدر دور از تصور هم نبود.ولي در حالي که مورد توجه و حمايت قرار ندادم،آنرا مردود دانسته و موارد زير را در رد آن پيشکش ميدارم:
قبل از حاکميت او زنده گي کژدار و مريز داشت.او صاحب استقرار فکری محکم نبود.نزد من بمثابه انسان معامله گر و پيش پا بين معرفت داشت.بازهم خاطره يي ديگری از او:
در زمان حاکميت ح.د.خ.ا : اوضاع در داخل حزب بحراني مي گرديد.رويارويي خلقي ها در برابر پرچمي ها شدت گرفته بود.من در کميته حزبي شهر که در جاده نادرپشتون موقعيت داشت وظيفه داشتم.ساير رفقای رهبری کميته حزبي شهر به وظايف دولتي در داخل و خارج توظيف گرديده بودند.رفت و آمد رفقا از مرکز و ولايات زياد بود.روزی به ديدار آقای سليمان رفتم که هنوز بحيث پرچمي او را مي شناختم.من داشته ها،گفتني ها و دل واپسي های رفقا را همرايش در ميان گذاشتم و از او طالب معلومات و پاسخ گرديدم.در جواب با صراحت لهجه و آواز بلند در دفتر کارش جواب داد.برادر نورم ها تغيير کرده است.در قضاوت و برداشت خود اشتباه کرده بوديم.از حاکميت عام و تام بايد پشتيباني بعمل آيد.کساني که حمايت نمي کنند،مجازات سزاوار انهاست.
با دامن پر از نفرت از نزدش برون آمدم.دست خالي به دفتر حزبي شهر برگشتم و حرف قابل گفتن برای رفقايي که منتظر بودند نداشتم.
هنوز يک ساعت از ملاقات ما نگذشته بود که شرعي جوزجاني که مسووليت شهر را هنوز هم غير مستقيم عهده دار بود از دفتر کارش در دارلامان زنگ زده گفت:رفيق رزميار لطفاً کارها را به رفيق رشيد آرين که به دفتر مي آيد محول سازيد.شما برای وظيفه ديگری در نظر هستيد.شکي ندارم که در اين زمينه پروسه را آقای سليمان تسريع کرده باشد.
اکنون بر مي گردم به ملاقات ماسکو:اتهامات ناشي از عقده مندی سليمان بود.نه موضعگيری اصولي،انساندوستانه و دلسوزانه به حال حزب و مردم.او خود را مي پاليد.از اينکه رانده شده بود.از همين خاطر خود را به اين در و آن در مي زد تا انتقام بگيرد.
مهمتر از همه ماموريت من حمايت و پشتيباني از حاکميت ج.ا بود.نه تخريب و بدنام ساختن رژيم در نزد مقامات ماسکو.آنهم به خاطر فردی که هرگز لايق نبود،لياقت و شايسته گي خود را ثابت نساخته بود.
به همين خاطردر اخير جناب شانرا به آرامش و حوصله مندی دعوت کردم.و در فضای سرد با هم خداحافظي کرديم.گفته های وی را بنابر مصلحت و جلوگيری از تشديد بحران داخل حزبي و رفع سوءتفاهمات و بي اعتمادی و رويارويي خطرناک و مرگبار تا امروز با امانت نزدم محفوظ نگهداشته بودم.اما مصاحبه آقای سليمان مرا واداشت تا در زمينه اتهامات وارده او سکوت را بشکنم،تا گوشه يي از رسوايي های او افشأ گردد.
رفقای گرانقدر!بعد از ايجاد نهضت فراگير و تکامل سياسي و تشکيلاتي آن،رقابت های نامشروع و دشمني رنگارنگ برعليه آن دامنه دار تر گرديده است. جايگاه مناسب و شايسته آن بسياری ها را به رغبت واداشته است.
نهضت فراگير که ادامه دهنده مبارزات دادخواهانه و وطنپرستانه ديروزی ما است و امروز مقام با اعتبار در ميان نيروهای ملي،وطنپرست و تحول طلب،با ديانت و با تقوی ما پيدا کرده است،بسياری ها را نا راحت ساخته است.دشمنان ترقي و عدالت نمي خواهند و نمي گذارند تا نهضت فراگيرنقش فعال سياسي در جامعه داشته باشد.از رشد کمي و کيفي سازمان ما بهر صورت و بهر قيمت ممکن جلوگيری بعمل مي آورند.سناريوی جديد و پلان شده از جانب شبکه های جاسوسي داخلي و خارجي و بخصوص آی.اس.آی در منطقه در ضديت با نهضت فراگير و آرمان های انساني آن ترتيب و سازمان داده شده است.
بروی صحنه کشيدن سليمان ها و جليلي ها و به نمايش گذاشتن بازی های سياسي آنها از جمله پلان های شوم آنها به حساب مي آيد.بدون شک که از همچو خوشخدمتي ها دستمزد گزاف بدست مي آورند و مورد تقدير و ستايش قرار خواهند گرفت.به گمان زياد در اين پروسه فرمايشي تنها اين دو اجير به کار گمارده نخواهند شد.کساني ديگری نيز در قطار نشسته اند.اما خوشبختانه که ياوه گويي های آنها ارزش پشيزی هم ندارد.چهره های بدنام و شناخته شده همچو افراد به همگان هويدا است.هذيان و چرنديات آنها هيچ صدمه يي را نه به جنبش چپ و دموکراتيک و نه به رهبران عزيز آن وارد نمي کند.اما نمي توان و نبايد دسايسي را که ماهرانه از دهن نا پاک همچو افراد برون مي شود،ناديده گرفت.زيرا تمام رفقای ما در جريان تمام حوادث قرار ندارند.نبايد گذاشت تا ذهن اعضای جوان حزب مغشوش گردد.موضعگيری و مقاومت يکسان و پاسخ های دندان شکن فقط در وحدت و همبسته بودن ما تبارز کرده مي تواند و بس.
ما راه دشواری را پشت سرگذاشتيم و روزهای دشوارتری در نبرد عادلانه و سرنوشت ساز که بخاطر نجات مردم،تأمين صلح و امنيت،ترقي و دموکراسي گام مي گذاريم در پيشروی ما قرار دارد.
نهضت فراگير دموکراسي و ترقي در يک پلک زدن و در يک روز ايجاد نگرديده است.زحمات صادقانه چندين ساله رفقا در داخل و خارج از کشور،بويژه در داخل کشور که نطفه های نهضت در آنجا به همت والا و مردانه رفقا در شرايط نهايت سخت و دشوار جوانه زد و بزرگتر گرديد،فعالانه پا به عرصه فعاليت گذاشت.بدون تزلزل،با ايمان و اراده خلل ناپذير و شکست ناپذير به راه مردمي و شريفانه خود ادامه داده و مي دهد.تا وطن و مردم ما از ورطه نابودی به ساحل اميد و نجات زنده گي دو باره کشانيده شود.اين رسالت تاريخي ما و متحدين ماست.
اما نبايد فراموش کرد که با ايجاد يک سازمان سياسي و دستاوردهای اندک و کوتاه مدت مشکلات يک سازمان سرا پا حل نمي گردد و به مواظبت دايمي ضرورت دارد.
اجلاس اخير شورای اروپايي،انعکاس دهنده پخته گي نوين سياسي ما در سمت دموکراتيزه کردن حيات حزبي ما حساب مي گردد.
در اين اجلاس شرکت کننده گان در فضای باز و رفيقانه اظهار عقيده کردند.دلسوزانه ديدگاههای شانرا در قبال مسايل سياسي و تشکيلاتي بيان کردند.روحيه جلسه بمقايسه پيشين آرام و دموکراتيک تر بود.جر و بحث ها اهميت کاری و سازنده داشت.ابرازنظر ها برای حل مشکلات ارائه ميشد،نه برای خلق مشکلات.تبادل نظرهای جمعي و فردی نمونه جديد از شيوه های کاری به نظر ميرسيد که برای حل مسايل راه پيدا کند که در گذشته ما مروج نبود.
با آنهم بعد از ختم اجلاس معلوم گرديد که برعلاوه دستاوردهايي که نصيب ما در سال های اخير گرديده است،با تأسف هنوز هم مشکلات و کمبودهايي معيين وجود دارد که بخاطر زنده و فعال نگهداشتن سازمان از سر راه برداشته شود.نتيجه گيری از کار اجلاس مي رساند که اعضای نهضت فراگير در تمام سطوح و بخصوص در سطح رهبری با روحيه هرچه بيشتراعتماد و همکاری صميمانه،صادقانه و دلسوزانه برای بهبودکارها بايد بپردازند.
احساس مسووليت فردی و رهبری جمعي از سنت های با ارزش دموکراتيک تلقي مي گردد که نه در حرف،بلکه در عمل پياده گردد.سازمان بمثابه ملکيت و امانت دسته جمعي برای همه مي باشد.همه بايد در راه تحقق آرمانهای آن با دلسوزی،پشتکار،پيگيری و خسته گي ناپذيری سهيم گرديم.
بگذار درفش مبارزه را که بخاطر سعادت و خوشبختي وطن و مردم رنجديده ما بر افراشته ايم،در اهتزاز نگهداريم.
وحدت ما ضامن پيروزی ماست.هياهويي را که برعليه رهبران ما آغاز کرده اند جايي را نخواهد گرفت.پيروزی از آن مردم ما و از ان ماست.
آب دريا با چرنديات سليمان - جليلي آلوده نمي گردد.
ما را از حساب در برابر هر ابليس و اهريمن باک نيست./
دا مداری څوک نه پیژنی؟؟؟

«تور سور شین سیاسی مداری»

غږ چی د قدرت شی دی لا مخکی ورته لایق شی
ته به وایی دا شیطان له ځمکی نه را شین شی
هر څوک چی را واوړی د انګریز د سین پر لیکه
دی ورته کابل کی په سجده نقش زمین شی
بل افغان زوی چی عزت مومی په وطن کی 
دا مجدد له پوزی نه تر پوندو ورته خوړین شی
ذهن ته چی ورشی د پښتون په برخه بره
کله ملاخیل، کله منګل، کله ترین،کله خیبر شی
بیا چی د تاجیک په هکله سم شی کار د ورځو
دغه ګوډاګی بیا د کندز یا د بغلان شی
کله چی نامیند شی له بری د سور انقلابه
بیا دا مداری د ملایانو همنشین غلام د مجدد شی
دا زما باور دی په دی تور سور شین مداری باندی
دی به مستقبل کی متحد د هر لعین شی
آن که د وطن په بیه جوړ شی کار د ورځو
داشیطان به بی رقیبه دغی لوبی ته بیا غرزی شی
دا زما باور دی په دی تور سور شین مداری باندی
دی به مستقبل کی متحد د هر لعین شی
آن که د وطن په بیه جوړ شی کار د ورځو
داشیطان به بی رقیبه دغی لوبی ته بیا غرزی شی

 

 

 

 

نگاهی گذرابه نقش تاریخی و سبوتاژگرانهءنوراحمد نور

خسرو

نوراحمدنور یکی ازافراد قدیمی جنبش چپ درافغانستان بوده ووی یکی ازرهبران ویژه ء ردیف اول حزب دموکراتیک خلق افغانستان میباشد که نه براساس فهم ودانش سیاسی وعلمی بلکه براساس وِیژگیهای معین ,مهارت وهنرنمائی های سیاسی پله های رشد شتابان خویش را درحزب ودولت طی نموده است.

 

با وجود فراگیری تحصیل درایالات متحده امریکا ,درگفتمان سیاسی با نوراحمد نور ,جانب مقابل بدرستی در می یابد که با نیمه بیسوادماهرطرف است.نوراحمد درزندگی خویش یکی ازانسان های خود خواه, جاه طلب, بلند پرواز, ونمک ناشناس میباشد .

با توجه با تاریخچه ویرانگریهای سیاسی ,نوراحمد نور, درحزب دموکراتیک خلق افغانستان ,وشیطنت وفتنه گریهای اخیروی درنهضت میهنی ,نهضت فراگیر,حزب واحد وحزب مردم افغانستان ,وی لقب (بو لدوزر) و در شیوه عملکرد های سیاسی وبرنامه های زیرزمینی وعقب پرده ,وی لقب (موش صحرائی ) ودرنیرنگ وعوامفریبی وی لقب (روباه مکار) را ازآن خود نموده است.

با مظاهرروش های بلند پروازانه وفرکسیونی وبرخورد های وحدت ستیزانه بارفقای خلقی درحزب دموکراتیک خلق افغانستان ,درسالهای بعد ازقیام ششم جدی ,وی ازافغانستان اخراج گردید ودراکادمی (لینن ) اتحاد شوروی کورس تربیتی وآموزشی را فراگرفت. پس ازسپری شدن دوران یکسال دوباره بکشور فرا خوانده شد و موردبخشایش رفیق کارمل واقع شد ودومین مقام حزبی برای وی اعطا گردید, اما ازهمان زمان به بعد ,نوراحمد نوردرنقش (موش صحرائی )تهداب حزب ودولت را به کا ویدن گرفت.وی درایجاد دسایس وسقوط نظام رفیق ببرک کارمل نقش نهایت عمده وتعین کننده داشت .

 

نوراحمد نورپس ازتدویرپلینوم هژده ودوران حا کمیت رفیق نجیب ,هرکاره میدان سیاسی بود,وی با تمام قساوت ,کینه وبیرحمی خط دشمنی باهوا داران رفیق ببرک کارمل را برگزید ودر سبکدوشی وزندانی نمودن همسنگران خویش نقش اساسی ایفانمود.

نوراحمد نوربا توجه به خصلت همیشگی وشخصیت چند بعدی وبنا برطبع خرابکارانه ونمک ناشناسی اش,با کاربرد شیطنت و با تداوم دسایس علیه حاکمیت رفیق نجیب, که وی خود از جمله بنیاد گزارانش بود,بارردیگرازافغانستان اخراج گردید ودر بیرون مرزی به حیث سفیراعزام گردید اماتاپایان نظام داکتر صاحب نجیب دست از دسیسه بر نداشت وبوسیله حواروین خویش ,زمینه ساز سقوط اندوهناک رژیم رفیق نجیب گردید.

بعد ازفروپاشی نظام وحزب دموکراتیک خلق افغانستان,وبا تغیرببلانس جدید وآرایش نیروهای سیاسی ,وی درنقش (روباه مکار) درمیان صفوف هوا داران رفیق کارمل ,چون مارزخمی ,خزید وبعد ازوفات شاد روان محمود بریالی درهمدستی باعناصرمعامله گر ثل منگل و توده یی ,رشته رهبری( پشت پرده )را بدست گرفت وبازهم هرکاره میدان سیاسی شد.

نوراحمدنورتا کنون ویرانگریهای بیشماررا باتمام کینه وقساوت ودشمنی علیه رفقا ,در شورای اروپائی وشورای مرکزی ,نهضت فراگیر,حزب واحد وحزب مردم افغانستان انجام داده است.وی زمینه سازدرهم شکستن ساختار های سیاسی وتشکیلاتی حزب دراروپاشد ,عملکرد های تعصب جو یانه وکینه توزانه نوراحمد نوردرهمدستی با چهره مشهوروتاریخ زده وفرکسیون باز فرکسیون (داوود رزمیار) باعث آن شد تا تعداد کثیری ازرفقا دامان حزب شان را دراروپا ترک نمایند.قربانیان اعمال شیطنت آمیزنوراحمد و داوود رزمیار درارو پا بیشماراند,اینها بودند که شورای اروپائی حزب را تاپرتگاه انشعاب ,اضمحلال وحتی فروپاشی یاری رسانیدند.وبهترین شخصیت های سیاسی بهترین کادرهاورفقای ارجمند مان ,از بازیهای این عناصرخاین دلسرد ومایوس شده وصفوف آنراترک نموده اند.

نقش نوراحمد نوروشرکا برای کشانیدن پای حزب درنخستین انتخابات ریاست جمهوری ومصرف شصت هزاردالر برای کاندیدا توری حبیب منگل وبرهم زدن حیثیت وآبروی حزب در جامعه نهایت تعین کننده بود. حزب با مصرف شصت هزار دالردر جا معه برای خویش(شرم) خریداری نمود.کا ندیداتوری تحمیلی حبیب منگل ازاروپا باعث آن شد که حزب با این شیوهء دیسانت واکنش نشان داده واز حبیب منگل حمایت ننماید. که با کاندیدا توری اخیر داوود رزمیار این انسان بی کفایت واکنش مماثل درکنگره شکل گرفت.

 

نوراحمد یکی از دشمنان آشتی نا پذیر وحدت با حزب متحدملی بود که دشمنی وخصومت وی با آقای علومی ریشه درتضاد های قومی وقبیلوی وحس خود خواهی وجاه طلبی وی داشت .وی نخواست تا مرز کمرنگیکه میان مکتب مان موجود است برداشته شده وحزب واحد ونیرومند بوجود آید.

نقش آتش افروزانه ودسایس تمام عیارنوراحمد وداوود رزمیاروشرکاء,درایجاد تشنج درکنگره اخیر حزب مردم افغانستان نهایت دردناک وغیرقابل بخشایش میباشد .وی سازمانده یک آشوب بزرگ درین کنگره بود, وی خواست تا (چوکره )خویش رزمیاررا به حیث کاندید سوم برکنگره تحمیل نموده وبرای پروژه انتقام جوی خویش علیه حزب دست با لا داشته باشد.خوشا که اخیرأپس ازدرهم شکستن توافق نامه وعهد نامه فریبکارانه نوروداوود رزمیاربارهبری حزب درمرکز , رفیق شییرمحمد بزرگر,لب به سخن گشوده است واز رازها پرده برداشته ومیگوید که این نوراحمد نوروداوود رزمیاربودند که با صدورفرامین وقومانده وبازیهای عقب پرده ,در برنامه برهم زدن پروسه وحدت نقش شماره یک ایفا نمودند.رفیق بزرگر اظهارمیدارد که درفتنه گری های اخیر ونقش عوامفریبانه نور برای کاندیداتوری وی وانجام فعالیت های زیرزمینی درآستانه کنگره ودرجریان آن به نفع رزمیار ,نقش نور,نهایت برجسته میباشد.این نوراحمد ورزمیار بودند که درین کنگره با پیشمنظروحشت آفرین شان فاجعه آفریدند وتلاش های چندین ساله یک نسل راخدشه دار ساختند.ایشان سعی نمودند تا با این ترفند, حزب را از درون متلاشی نمایند.

هنرنوراحمد نوربه حیث منزوی ترین چهره تاریخ زده سیاسی در آن است تا درنقش یک (نصر نامطلوب ) در میان هواداران رفیق ببرک کارمل بوسیله باند مخصوص ,ومعامله گرخود,اعمال نفوذ نموده واز( خوشباوری) های صفوف واعتماد وباورمندی آنها برای آتش کشیدن خانه خود شان استفاده نماید.

گروه نوراحمد,یک (دوکان) سودا گری را تحت نام رفیق کارمل ایجاد وپیوسته تحداب و دیواره های مکتب رفیق کارمل را بشیوه محیلانه آن بوسیله بیل وکلنگ به کندن گرفته وبدستان باورمندان واقعی وساده اندیش تبرخود را دسته نموده وپیهم آن مکتب را ویران مینمایند.

 

با اینکه نور با داشتن تاریخچه ننگین خویش, باداشتن خصایل دون بد, جسارت وشجاعت پذیرش مسئولیت سیاسی وحضور درجامعه سیاسی وروشنفکری را نداشته وهیچگونه موقف رسمی درحزب ندارداما تلاش های وی پیوسته در جریان است وپیوسته بالای شوراهای کشوری وولایتی ومقا مات مرکز امرصادر مینمایدوحتی این نور احمد نور است که سایت نشراتی حزب را قبضه نموده وآنراتا سرحد کوما کشانیده است واز نشراخبار,نوشته ها ومقالات که به طبع وی سازگارنمی باشد جلوگیری نموده ویک سکوت مطلق را درسایت (بامداد) و نویسنده گان مطبوعات حزبی وضع نموده است.وی تلاش دارد تا مجموع شبکه های سیاسی ، مطبوعاتی وسازمانی را بشیوه دزدانه تصاحب نماید.

( تیم مخصوص ) وچهره نمایان دروغین وحیله گراکنون با تغیرموضع سیاسی وانجام معامله , سرنوشت این مدرسه را برای نوراحمد نوراعطا نموده وامروزاین نوراحمد نوراست که پیوسته این مکتب را به آتش کشانیده وافسوس وبطورشگفت انگیز که باهمه ویرانگری هایش یک روزهم مورد باز پرس قرارنمی گیرد.مجموع شکست های که تا کنون بعد ازوفات رفیق بریالی درین حزب رخ داده است مسئول شماره یک آن نوراحمد وداوود رزمیار و شفیق الله توده یی بوده وحال زمان آن فرارسیده است تا با دیگ سیاه رخساراین عناصرشیاد ودشمنان خزیده, سیاه شده وایشان به زباله دان تاریخ سپرده شده وحزب از شراین رهائی یابد.

برماست تابه حیث نیروی آگاه رزمی ووفا دارترین سربازان این مکتب با چشم انداز این وضع فلاکتبارسیاسی که دشمنان دسیسه ساز حزب چون نوراحمد وداوود رزمیاروشرکاء برآن تلسط داده شده اند ,به حیث وارثین بلا منازع این مکتب ,در یک مبارزه بی امان ,حزب را از شراین گرگان درنده خووشیا دان شناخته شده تاریخ نجات دهیم .

این عهد مان است واین پیمان مان

منبع: سایت سیاست و مردم

 

 

 

مطالب تانرا میتوانید به ایمل ادرس

ذیل ارسال بدارید

Email :

aqiqat1@hotmail.com

 


 

 
baztabehaqiqat.jimdo.com